eitaa logo
آن سوی مرگ
109.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
1 فایل
🌱یاد مرگ و باور به معاد، زندگی را متحول، سرشار از لذت و آرامش و استقامت می‌کند. مدتی با ما همراه باشید کاملا متوجه خواهید شد. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان 🔸اللَّهُمَّ قَوِّنِی فِیهِ عَلَی اِقَامَةِ اَمْرِکَ وَ اَذِقْنِی فِیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وَ اَوْزِعْنِی فِیهِ لِاَدَاءِ شُکْرِکَ بِکَرَمِکَ وَ احْفَظْنِی فِیهِ بِحِفْظِکَ وَ سِتْرِکَ یَا اَبْصَرَ النَّاظِرِینَ 🔹خدایا مرا در این روز برای اقامه و انجام فرمانت قوت بخش و حلاوت و شیرینی ذکرت را به من بچشان و برای ادای شکر خود به کرمت مهیا ساز و در این روز به حفظ و پرده پوشی مرا از گناه محفوظ دار ای بصیر ترین بینایان عالم ➥@ansuiemarg_ir
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سخنی که هر شب ماه رمضان، خود خداوند به بندگانش میفرماید! 🎙 آیت‌الله تهرانی ره ➥@ansuiemarg_ir
💢 باطن، ظاهر می‌شود! 🔸یکی از مطالب عجیبی که در آن روزها و در خروج از بدن شاهد بودم درک باطن تمامی افرادی بود که آنها را مشاهده میکردم آن هم نه فقط معمولی انسان من حتی افکار عقاید اجداد و نسب، حتی سرنوشت او را می‌فهمیدم شنیدم. 🔸حضرت آیت الله به یکی از دوستان خاص خود گفته بود من ازل تا ابد برخی افراد را با یک نگاه متوجه میشوم درست در آن لحظات همین برای من رخ میداد. یعنی به هر کسی نظر میکردم نه تنها باطن و فکر و نیت او بلکه اتفاقاتی که از لحظه تا مرگ او میخواهد رخ دهد را متوجه میشدم. 🔸نه تنها تا لحظه که حتی می‌دیدم چه کسانی در صحرای محشر گرفتارند و چه کسانی... البته این را تأکید کنم که خداوند فرصت و بازگشت را از هیچ کس نگرفته یعنی انسان میتواند با اختیاری که خداوند به او داده خودش را دهد. 📔کتاب شنود ➥@ansuiemarg_ir
🌏 (قسمت سی‌ و یکم) 🔻از گرمی و تعفن فضا، عطش بر من نموده بود، در آنجا دیدم که هادی به طرف من می‌دود و بزودی رسید و خورجینی که هدیه علی علیه‌السلام در او بود باز نمود، تنگ را بیرون آورد که از برق او صحرا روشن شد و در او آب سرد و خوشگواری بود به من داد خوردم تشنگی رفع و درد از همه اعضایم بر طرف شد و رنگم و باطنم صفا پیدا نمود. 🔻آمدیم دیدم که اسبم مرده و کوله پشتی را به پشت بستم، را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم. من می دیدم از لوله های آن کارخانه ها آدم‌های بیرون می‌ریزند! هادی گفت حسودانی که حسادت خود را به زبان و دست نسبت به مؤمنین اظهار نموده‌اند در این کارخانه ها سخت می‌خورند که آتش باطنشان ظاهرشان را نیز فرا می‌گیرد و حسادت به منزله آتش است. 🔻و چون راه را فرا گرفته بود هادی جلو جلو می رفت و من پشت او می رفتم. هادی گفت: کمتر کسی است که حسد خود را، کم یا زیاد اظهار نکرده باشد و اگر لطف و خوشنودی حضرت زهرا درباره شما نبود، حال شما شاید کمتر از این نبود بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود. 🔻و چون هوا گرم و و کوله پشتی هم سنگینی می‌نمود و بسرعت حرکت می‌کردیم که از این زمین پربلا زودتر خلاص شویم بسیار شده بودم و ساق‌های پا از خستگی درد میکرد تا آن که به هزار از آن سرزمین خلاص شدیم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ذکری که همه گناهان تجربه‌گر را به خوبی و عمل صالح تبدیل کرد!🌱 🎥 زندگی پس از زندگی ➥@ansuiemarg_ir
🌙 ماه من! ✨ 🌷روزه، تلاوت قرآن و دعاهایی که در این ماه خوانده می شود، باعث ریزش و تمیز شدن روح انسان از آلودگی ها می شود. به ویژه آن که انسان اگر بتواند موفق به توبه و شود از تمام آلودگی ها پاک می شود. 🌷هیچ عبادتی مثل ویژگی پاک کردن و تمیز کردن را ندارد. در روایت داریم که می فرماید: «اَلصُّومُ لی وَ اَنَا اُجزی به» خدا می فرماید: روزه برای من است. نمی فرماید برای من است، هم چنان که می فرماید در زمین، کعبه خانه من است، در ماه های سال، ماه رمضان ماه من است، در بین هم می فرماید، روزه برای من است. 🌷شاید راز آن این باشد که هیچ عبادتی به اندازه روزه را از وابستگی به دنیا جدا نمی کند. روزه آدم را وارسته و پاک می کند. سنگ ها را از پای انسان باز و مرغ دل را آماده می کند. در هیچ عبادتی جز روزه این حالت برای انسان به وجود نمی‌آید. ✍ آیت‌الله مصباح یزدی ره ➥@ansuiemarg_ir
🔹هر روز یک صفحه قرآن 🔸صفحه ۴۸۵ قرآن کریم🌷 ➥@ansuiemarg_ir
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان 🔹اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ اَوْلِیَائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَاْفَتِکَ یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ 🔸خدایا مرا در این روز از استغفارکنندگان قرار ده و از بندگان صالح مطیع خود مقرر فرما و هم در این روز مرا از دوستان مقرب درگاه خود قرار ده به حق رأفتت (مهربانیت) ای مهربانترین مهربانان ➥@ansuiemarg_ir
💎 معجزه اشک! 🔸حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت. اما زمانی که بررسی من انجام میشد و نقایص کارهایم را می‌دیدم گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد که نزدیک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما این حرارت کاری با صورت و سینه و کف دستهایم نداشت و اصلا نمی‌سوزاند! 🔸برای من جای بود چرا این سه قسمت بدنم نمی سوزد؟! لازم به تکلم نبود جواب سؤالم را بلافاصله فهمیدم. من از نوجوانی در هیئت و جلسات مسجد محل حضور داشتم پدرم به من توصیه می‌کرد که وقتی برای آقا امام حسین (ع) و یا حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) اشک می‌ریزی قدر این را بدان، اشک بر این بزرگان قیمتی است و ارزش آن را در قیامت می‌فهمیم. 🔸پدرم از و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکشید و این کار را میکرد. من نیز وقتی در مجالس (ع) گریه میکردم اشک خود را به صورت و سینه ام می‌کشیدم، حالا می‌فهمیدم که چرا این سه عضو بدنم نمی سوزد. 📚کتاب سه دقیقه در قیامت ➥@ansuiemarg_ir
🌏 (قسمت سی‌ و دوم) 🔻نسیم خنک وزیدن گرفت هوا لطیف گردید، چمن و سارها پیدا شد. ساعتی کنار چشمه ای نشسته خستگی خود را گرفتیم. از هادی پرسیدم آیا سیاهک در زمین حسد شد؟ گفت: او فانی نمی‌شود ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید زیرا که از زمین های برهوت بسیار دور شده ایم و چون نداشته ای آن صحرا و گرفتاران آن را نخواهیم دید. چیزی از راه نمانده است که به حومه امن وادی السلام برسیم. 🔻هرچه می رفتیم آثار و خرمی و چمن و گل و درختان میوه دار بیشتر میشد تا آن که کوههای سبز و باغات زیاد و زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها خیمه های زیادی از حریر سفید نمایان شد. هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی در این ساکن‌اند. 🔻ستون‌ها و میخ‌های این خیمه ها از طلا بود و طناب‌ها از خام. مقداری که از خیمه ها گذشتیم، هادی گفت صبر کن تا من بروم خیمه تو را تعیین کنم. گفتم اسم این بسیار خوش آب و هوا و با صفا است، من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم. هادی پاکتی از خورجین که در او هدیه زهرا بود بیرون نمود و رو به طرف خیمه ای که در قله کوهی دیده میشد رفت. 🔻من نگاه میکردم وقتی که به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که پسران و از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند و هادی نیز از عقب رسید و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از شهر برگردم، این را گفت و نمود و من با آن خدم و حشم وارد خیمه شدم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir