eitaa logo
انوار الهی💥
265 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
15.3هزار ویدیو
269 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍂🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍃🍂🍁🍁🍂🍃🍁🍃 ۱ ما برای تفحص به خوزستان آمدیم و با همسرم در همان مناطق مرزی زندگی می کردیم. از تهران برایمان مهمان آمد، برادر عیالم نیز از بوشهر آمد، اینها از واجبات این خاطرات است که برایتان می گویم. از آن طرف هم پسر عموهایم که راننده ماشین هستند، بار آوردند خرمشهر و آمدند منزل ما. بعد ظهر که از محور برگشتیم منزل، خانمم گفت: میهمان داریم و در منزل هیچ چیزی نداریم! گفتم: خوش آمدند، یه طوری می سازیم. خدا بزرگ است، خدا وکیلی آن روز ما برای خرید نان هم پول نداشتیم، گفتم: حالا با همان چیز هایی که داریم می سازیم. آن شب را الحمدالله مهمانداری کردیم. صبح رفتم خیابان از یک مغازه نسیه خرید کردم آوردم منزل. بعد رفتم شلمچه سر کار تفحص مشغول کار شدم. تا بعد از ظهر چگونه گذشت خدا عالم است. بعد از ظهر همسرم گفت که دیگر هیچ نداریم. گفتم خیلی خب، می روم الان بازار صفای خرمشهر یک دوستی داریم. خدا خیرش بدهد، هر وقت ما نسیه بخواهیم چتر مان را آنجا باز می کنیم. رفتم گفتم: آقای ...میوه می خواهم. گفت: آقا سید، هر چیزی می خواهی بردار. من هم میوه گرفتم. برای مدت یک هفته زد به حسابم. از آقا رضا ماهی فروش هم نسیه ماهی و مرغ گرفتم و آوردم خانه. به خانمم گفتم: زن، حالا باید با اینها ساخت تا سر برج که پولش برسه ان شاء الله. رسید به روز بیست تیرماه ۱۳۷۴، خدا را شاهد می گیرم شاید آن روز یکی از سنگین ترین و زجر آورترین روز های زندگی من بود! آن روز ما داشتیم می رفتیم منطقه، قرار بود روی کانال ماهی کار کنیم. مدام جا عوض می کردیم که هر چه سریعتر شهدا را بیاوریم. آن روز قرعه افتاد به نهر زوجی. به من گفتند: میدان مین دارد، باید پاکسازی شود. گفتم: خیلی خب پا کسازی می کنیم. من شروع کردم میدان مین را پاکسازی کردم. رسیدیم به خود کانال. رفتم و از بالای کانال عقده های دلم را ریختم بیرون! روی صحبتم با خود شهدا بود. اعصابم از بدهی و گرفتاری مالی و...خرد شده بود. اولین جمله ای را که گفتم این بود: ببینید شماها که اینجا خوابیده اید. تک تک شماها صدای منو می شنوید. این اولین جمله ام بود. بعد گفتم: از روزی که مبتلا ی شما شدیم تا حالا دستمان را نگرفته اید و... آن روز چهار شهید را پیدا کردیم. یکی فقط پلاک داشت که بعداً شناسایی می شد. یکی کارت شناسایی داشت به نام شهید اسدی، دیگری شهید دادگر بود. یکی هم مجهول بود و هیچ پلاک یا مدرکی نداشت. .... 📚 اید(از انتشارات شهید ابراهیم هادی) 🆔 @anvar_elahi