💥#آخرتت_را_تزئین_ کن، نه_ دنیا 💥
⚡️#وقتی که مردم مشغول تزئین #دنیا هستند؛ دائم#ماشینش را #عوض می کند، #مبلمان خانه اش را#عوض می کند، #خانه اش را عوض می کند.. تو این کار را نکن. تو مشغول تزئین آخرت باش و برای #آخرتت کار کن و کار خیر انجام بده⚡️
📚طرق دوست#نشر_یازهرا #سلام الله علیها
💦💦💦💦💦💦
🆔 @anvar_elahi
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۵۴
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | پله اول
پشت سر هم حرف میزدن… یکی تندتر، یکی نرمتر .. یکی فشار وارد میکرد، یکی چراغ سبز نشون میداد !!
همهشون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود .. وسوسه و #فشار پشت وسوسه و فشار، و هر لحظه شدیدتر از قبل …
پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف یا باید از اینجا #بری یا باید شرایط رو بپذیری!!
من ساکت بودم اما حس میکردم به اندازه یه #دوندهی ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم
به پشتی صندلی تکیه دادم …
– زینب این کربلای توئه چی کار میکنی؟!! کربلائی میشی یا #تسلیم؟!!
چشمهام رو بستم بیخیال جلسه و تمام آدمهای اونجا :
– خدایا!!.. به این بنده کوچیکت کمک کن
نزار جای حق و باطل توی نظرم #عوض بشه
نزار حق در چشم من، باطل، و باطل در نظرم حق جلوه کنه …
خدایا #راضیم به رضای تو …
با دیدن من توی اون حالت، با اون چشمهای #بسته و غرق فکر .. همه شون ساکت شدن .. سکوت کل سالن رو پر کرد …
خدایا به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم …
و خیلی آروم و شمرده، شروع به #صحبت کردم …
– این همه امکانات بهم دادید که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید .. حالا هم بهم میگید یا باید شرایط شما رو بپذیرم یا باید #برم …
امروز #آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم میکنید .. فردا میگید پوشیدن لباس #تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ …
چند روز بعد هم لابد میخواید حجاب سرم رو هم #بردارم!!
چشمهام رو باز کردم …
– همیشه، همه چیز، با رفتن روی اون پله اول شروع میشه …
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود …
#ادامه_دارد ...
🌸🍃
❣
❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸وقتی قول دادم جبران کنم، در باز شد!🔸
👈 (خاطره ای در مورد عواقب #کتمان_شهادت)
▫️خیلی سخت است کسی در مقام شهادت دادن باشد اما شهادت را انکار کند. گاهی به خاطر «یک ریال»، انسان را زمین می زنند! من آنچه برای خودم واقع شده را برای شما می گویم که سعی کنید برایتان تکرار نشود.
▫️زمانی که قم زندگی می کردم، گاهی به زیارت حضرت #علی_بن_جعفر (سلام الله علیه) می رفتم. امامزاده ای است و علاقه داشتم به آنجا بروم. یکبار که اتوبوس سوار شده بودم، کنار دست من هم یک آقای سیدی نشسته بود. آن موقع، فاصلۀ بین حرم تا علی بن جعفر را یک ریال می گرفتند. شاگرد رانندۀ این اتوبوس آمد و پول ها را جمع کرد. سراغ آن سید آمد که بگیرد. گفت من دادم به شما! شاگرد گفت ندادی! این سید گفت که این آقا شاهد بودند که من دادم.
من اگر کمی بیشتر #دقت_میکردم به یاد می آوردم. منتها برای این که وقتم را صرف این مسائل نکنم، فکر کردم وارد بحث اینها نشوم. گفتم که من توجه نداشتم. مسألۀ ساده ای به نظرم رسید و از کنار آن رد شدم.
▫️آمدم در این حرم امامزاده. هر وقت آنجا می آمدم، حالت اقبال و توجه برایم محسوس بود. این دفعه در باز بود، اما در بسته بود!! وقتی آنجا نشستم دیدم، که اصلاً مثل این که داخل حرم نیستم! نه اقبالی، نه توجهی، نه حال عبادتی، هیچ چیز نداشتم. متوجه شدم که یک اشکالی در کار بوده. مسأله ای بوده. امامزاده که همان است که همیشه بود. پس من #عوض شده ام.
▫️گاهی هست که انسان به حضور امامزاده می رود اما چیزی نمی بیند. می گوید امامزاده از آن امامزاده های صحیح النسب نیست! نمی گوید حال خودش و راه آمدنش و ظهورش و حضورش درست نیست. ضعف خودش را به امامزاده نسبت می دهد و با خودش می گوید امامزاده ها فرق می کنند؛ بعضی هایشان چیزهایی دارند که به آدم بدهند ولی بعضی هایشان چیزی ندارند که به آدم بدهند!! خب اگر انسان افتاد در این دنده، مشکل می شود. همیشه خودش را توجیه می کند.
▫️من دیدم که نه! این امامزاده کسی نبوده که من بتوانم در رابطه با آن بگویم که این، دارایی ای ندارد. فکر کردم، یادم آمد که نسبت به این جریانی که در اتوبوس اتفاق افتاد، مسامحه کردم. شاید نیم ساعت من بر اساس همین مسأله به ایشان التماس می کردم و قول می دادم که من می روم و او را هر جوری هست پیدا می کنم و #جبران می کنم. بعدش #در_باز_شد! وقتی من از روی صمیمیت قول دادم، برگشت به همان حالت های قبلی.
▫️مدتی دنبال او می گشتم تا او را پیدا کردم. گفتم آقا آن روز شما در اتوبوس من را به شهادت طلبیدی و من مقصرم در رابطه با شما. گفت: «آقا دقت کنید، این مسامحه ها گاهی مسأله ایجاد می کند». خودش این کار را حمل به عمدی بودن هم نکرد. خودش می دانست. اما به هر حال، گاهی هست که در مقام شهادت، مسامحه کردن مسأله ساز می شود.
▫️کتمان شهادت، خیلی مسأله بزرگی است. قرآن می گوید «و من اظلم ممن کتم شهاده عنده من الله». در این انتخابات گذشته، من بنا داشتم اصلاً نظری ندهم. یکی از آقایان شرکت کننده، نامه ای را آورد که آن کسی که قبل از شما بوده و در این مقام خدمت می کرده، این جور درباره من گفته. شما در رابطه با این، چه می گویید؟ در واقع استشهاد کرد. دیدم مقام، مقام شهادت است و کتمان شهادت، بد است. با اینکه دوست نداشتم در این قسمت مداخله کنم، اما دیدم مسأله، مسألۀ دیگری است. برای کتمان شهادت، چه جوابی به خدا بدهم؟ آن #چوبی که در علی بن جعفر خوردم، کمک کرد که دیگر این چوب دوم خورده نشود. گاهی همین چوب ها، به انسان کمک می کند. یکی از الطافی که خدا در زندگی مؤمن به او دارد این است که او را به خود واگذار نمی کند. نگهش می دارد.