📗🖌📗
🖌📗
📗
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_ششم↩️
قانع نمی شدم که مثل میلیون ها مردم ازدواج کنم زندگی کنم و ... دنبال مردی مثل مصطفی میگشتم ، یک روح بزرگ ، آزاد از دنیا و متعلقاتش . اما این چیزها به چشم فامیلم و پدر ومادرم نمی آمد. آنها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه ، ظاهر مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت . مردی که پول ندارد ، خانه ندارد ، زندگی ... هیچ ! آنها این را می دیدند اصلاً جامعه لبنان اینطور بود و هنوز هم هست بدبختانه . ارزش آدم ها به ظاهرشان و پول شان هست به کسی احترام می گذراند که لباس شیک بپوشد و اگر دکتر است باید حتما ماشین مدل بالا زیر پایش باشد . روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند. با همه اینها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام خواستگاری کرد . گفتند : نه .
آقای صدر دخالت کرد و گفت: من ضامن ایشانم . اگر دخترم بزرگ بود دخترم را تقدیمش می کردم . این حرف البته آنهارا تحت تاثیر قرارداد، اما اختلاف به قوت خودش باقی بود . آنها همچنان حرف خودشان را می زدندو من هم حرف خودم را . تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی که شده با مصطفی ازدواج کنم . فکر کردم در نهایت با اجازه آقای صدر که حاکم شرع است عقد می کنیم ، اما مصطفی مخالف بود ، اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود .می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آنها را راضی کنید . من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد . با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی جلوی پدر و مادرم کوتاه می آمد .وسواس داشت که آنها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند . اولین و شاید آخرین باری که مصطفی سرمن داد کشید به خاطر آنها بود ....
#ادامه_دارد........
✍از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
| @anvar-elahi |
📗
✏️📗
📗✏️📗
انوار الهی💥
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو #قسمت_پنجم * ﻣﺮﮒ ﯾﺎ ﻏﺮﻭﺭ * ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ
🎉🎉🎉
🎉🎉
🎉
#رمان_عاشقانه_ای_برای_تو
#قسمت_ششم
* ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ *
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .😳 ﻭﻟﯽ ﺳﺎﮐﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ … ﻣﻨﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ … ﺑﺪﺟﻮﺭ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﺷﺪﻡ … ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺗﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻤﻮﻧﯽ … ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ … .
ﺍﯾﻨﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ 😔 ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺗﻮﯼ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺩﯾﺪ . ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ … .
_ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺮﻁ ﻫﺎﺕ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ … ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻢ … ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﻟﮑﻞ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻡ … ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﺣﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻡ … ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ … ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ … ﺑﻬﻢ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﺑﺮﻭ . …
ﺳﺮﺵ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩ . ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﻣﺪﺕ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ . ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺳﺮﺵ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﺯﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ . ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺴﻨﺠﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺍﺩﻡ . ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﻓﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﻥ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﺷﻢ … .
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺳﻮﺧﺖ . ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﮐﺘﺎﺑﺨﻮﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﺑﻪ ﺩﻫﻦ ﭼﺮﺧﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ، ﺍﻭﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺻﻼ ﺍﯾﺪﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﯼ . ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ . ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻣﯿﮕﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻟﯿﺎﻗﺘﻢ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﻣﻨﻢ ﻭﻟﺶ ﮐﺮﺩﻡ … ﯾﻪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺍﺳﺖ … ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﻮﺵ ﺳﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ … .
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﻤﻮﻧﻢ … ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺍﺣﻤﻖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ …
#ادامه_دارد...
📝نویسنده:
#سید_طاها_ایمانی
📚منبع:داستانهای ناز خاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@anvar_elahi
🎉
🎉🎉
🎉🎉🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روشهای دوستی با امام زمان ارواحنافداه...😍
#امام_زمان♥
#قسمت_ششم
مهربان ترین پدر_6.mp3
6.37M
🇮🇷ملت ایران یک ملت منتخب است.
فطرت گرایی جهانی🌎 از این ملت شروع می شود.
ایرانیها ماموریت دارند تا کل جهان را متحول کنند.
#استادشجاعی
#قسمت_ششم
#امام_زمان♥
💠تربیت نسل مهدوی
📌راهکارهای تربیت فرزندان مهدوی...
6⃣استفاده از شعر و داستان
💢یکی از بهترین وسیلهها برای بیدار سازی عواطف کودکان و نوجوانان و تحریک عشق و علاقه آنها به ولی خدا و امام زمان عجل الله استفاده از فنون فصاحت و بلاغت و صناعات ادبی است.
💢بهتر است سیمای حکومت امام زمان عجلالله در قالب شعر، داستان و تصویر بیان شود.
برای دستیابی به این امر میتوان از قدرت تخیل و علاقهمندی کودکان به شنیدن قصهها و قهرمان پروری استفاده کرد و به نقل داستان کسانی که با حضرت ارتباط داشتهاند پرداخت.
#امام_زمان♥
#قسمت_ششم
انوار الهی💥
#پدر_فراموش_شده #قسمت_پنجم مهندس لبخندی زد و گفت: بله ولی متاسفانه امت پیامبر اجر رسالت ایشان را اد
#پدر_فراموش_شده
#قسمت_ششم
چه جالب تا حالا به سلام از این دیدگاه نگاه نکرده بودم.
ممکن است قدمهای بعدی ایجاد محبت امام زمان علیه السلام را هم بفرمایید؟
مهندس لبخندی زد و گفت: انگار خیلی عجله داری؟ اجازه بده یک سوال از شما بپرسم:
تا حالا شده با کسی که برایت خیلی مهم است به طور خصوصی صحبت کرده باشی؟
محسن با لبخند گفت: بله، خیلی مواقع این اتفاق برایم افتاده است، یکی از شیرینترین و اولین آنها در دبستان برایم اتفاق افتاد.
در دوران دبستان کلاس چهارم که بودم مدیری داشتیم که خیلی با جذبه و اقتدار بود، در آن سن و سال برایم مظهری از قدرت بود، بماند که در مدرسه هم همه معلمین و کادر از او حساب میبردند و او را قبول داشتند.
یک روز به مناسبتی ایشان من را خواستند و من دقایقی با آقای مدیر در حیاط مدرسه قدم زدم و آقای مدیر خیلی صمیمی با من صحبت کرد، آنقدر برایم جالب و لذتبخش بود که بعد از این همه سال هنوز در خاطرم مانده است!
مهندس گفت: واقعیت همین است، حالا اگر شما نه با مدیر مدرسه بلکه با مدیر کل آموزش و پرورش هم صحبت میشدی، یا بالاتر با وزیر هم کلام میگشتی و یا با خود رئیس جمهور!
محسن با خنده گفت: همین الان هم اگر رئیس جمهور من را بخواهد و با من خودمانی و صمیمی هم کلام شود برایم خیلی مهم است! شاید از شوق شب تا صبح خوابم نبرد!