eitaa logo
انوار الهی💥
290 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
15.3هزار ویدیو
269 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
📗🖌📗 🖌📗 📗 🕊🥀 ↩️ قانع نمی شدم که مثل میلیون ها مردم ازدواج کنم زندگی کنم و ... دنبال مردی مثل مصطفی می‌گشتم ، یک روح بزرگ ، آزاد از دنیا و متعلقاتش . اما این چیزها به چشم فامیلم و پدر ومادرم نمی آمد. آنها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه ، ظاهر مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت . مردی که پول ندارد ، خانه ندارد ، زندگی ... هیچ ! آنها این را می دیدند اصلاً جامعه لبنان اینطور بود و هنوز هم هست بدبختانه . ارزش آدم ها به ظاهرشان و پول شان هست به کسی احترام می گذراند که لباس شیک بپوشد و اگر دکتر است باید حتما ماشین مدل بالا زیر پایش باشد . روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند. با همه اینها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام خواستگاری کرد . گفتند : نه .   آقای صدر دخالت کرد و گفت: من ضامن ایشانم . اگر دخترم بزرگ بود دخترم را تقدیمش می کردم . این حرف البته آنهارا تحت تاثیر قرارداد، اما اختلاف به قوت خودش باقی بود . آنها همچنان حرف خودشان را می زدندو من هم حرف خودم را . تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی که شده با مصطفی ازدواج کنم . فکر کردم در نهایت با اجازه آقای صدر که حاکم شرع است عقد می کنیم ، اما مصطفی مخالف بود ، اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود .می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آنها را راضی کنید . من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد . با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی جلوی پدر و مادرم کوتاه می آمد .وسواس داشت که آنها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند . اولین و شاید آخرین باری که مصطفی سرمن داد کشید به خاطر آنها بود .... ........ ✍از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 | @anvar-elahi | 📗 ✏️📗 📗✏️📗
انوار الهی💥
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو #قسمت_پنجم * ﻣﺮﮒ ﯾﺎ ﻏﺮﻭﺭ * ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 * ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ * ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .😳 ﻭﻟﯽ ﺳﺎﮐﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ … ﻣﻨﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ … ﺑﺪﺟﻮﺭ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﺷﺪﻡ … ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺗﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻤﻮﻧﯽ … ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ … . ﺍﯾﻨﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ 😔 ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺗﻮﯼ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺩﯾﺪ . ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ … . _ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺮﻁ ﻫﺎﺕ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ … ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻢ … ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﻟﮑﻞ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻡ … ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﺣﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻡ … ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ … ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ … ﺑﻬﻢ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﺑﺮﻭ . … ﺳﺮﺵ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩ . ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﻣﺪﺕ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ . ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺳﺮﺵ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﺯﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ . ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺴﻨﺠﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺍﺩﻡ . ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﻓﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﻥ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﺷﻢ … . ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺳﻮﺧﺖ . ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﮐﺘﺎﺑﺨﻮﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﺑﻪ ﺩﻫﻦ ﭼﺮﺧﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ، ﺍﻭﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺻﻼ ﺍﯾﺪﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﯼ . ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ . ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻣﯿﮕﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻟﯿﺎﻗﺘﻢ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﻣﻨﻢ ﻭﻟﺶ ﮐﺮﺩﻡ … ﯾﻪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺍﺳﺖ … ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﻮﺵ ﺳﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ … . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﻤﻮﻧﻢ … ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺍﺣﻤﻖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ … ... 📝نویسنده: 📚منبع:داستانهای ناز خاتون 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @anvar_elahi 🎉 🎉🎉 🎉🎉🎉
مهربان ترین پدر_6.mp3
6.37M
🇮🇷ملت ایران یک ملت منتخب است. فطرت گرایی جهانی🌎 از این ملت شروع می شود. ایرانی‌ها ماموریت دارند تا کل جهان را متحول کنند.
💠تربیت نسل مهدوی 📌راهکارهای تربیت فرزندان مهدوی... 6⃣استفاده از شعر و داستان 💢یکی از بهترین وسیله‌ها برای بیدار سازی عواطف کودکان و نوجوانان و تحریک عشق و علاقه آنها به ولی خدا و امام زمان عجل الله استفاده از فنون فصاحت و بلاغت و صناعات ادبی است. 💢بهتر است سیمای حکومت امام زمان عجل‌الله در قالب شعر، داستان و تصویر بیان شود. برای دستیابی به این امر می‌توان از قدرت تخیل و علاقه‌مندی کودکان به شنیدن قصه‌ها و قهرمان پروری استفاده کرد و به نقل داستان کسانی که با حضرت ارتباط داشته‌اند پرداخت.
انوار الهی💥
#پدر_فراموش_شده #قسمت_پنجم مهندس لبخندی زد و گفت: بله ولی متاسفانه امت پیامبر اجر رسالت ایشان را اد
چه جالب تا حالا به سلام از این دیدگاه نگاه نکرده بودم. ممکن است قدم‌های بعدی ایجاد محبت امام زمان علیه السلام را هم بفرمایید؟ مهندس لبخندی زد و گفت: انگار خیلی عجله داری؟ اجازه بده یک سوال از شما بپرسم: تا حالا شده با کسی که برایت خیلی مهم است به طور خصوصی صحبت کرده باشی؟ محسن با لبخند گفت: بله، خیلی مواقع این اتفاق برایم افتاده است، یکی از شیرین‌­ترین و اولین آنها در دبستان برایم اتفاق افتاد. در دوران دبستان کلاس چهارم که بودم مدیری داشتیم که خیلی با جذبه و اقتدار بود، در آن سن و سال برایم مظهری از قدرت بود، بماند که در مدرسه هم همه­ معلمین و کادر از او حساب می­بردند و او را قبول داشتند. یک روز به مناسبتی ایشان من را خواستند و من دقایقی با آقای مدیر در حیاط مدرسه قدم زدم و آقای مدیر خیلی صمیمی با من صحبت کرد، آن­قدر برایم جالب و لذت­بخش بود که بعد از این همه سال هنوز در خاطرم مانده است! مهندس گفت: واقعیت همین است، حالا اگر شما نه با مدیر مدرسه بلکه با مدیر کل آموزش و پرورش هم صحبت می­شدی، یا بالاتر با وزیر هم کلام می­گشتی و یا با خود رئیس­ جمهور! محسن با خنده گفت: همین الان هم اگر رئیس ­جمهور من را بخواهد و با من خودمانی و صمیمی هم کلام شود برایم خیلی مهم است! شاید از شوق شب تا صبح خوابم نبرد!