مقام عرشی حضرتزهرا_15.mp3
10.54M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۱۵
✨ پیچ تاریخی و نهایی تاریخ، قبل از ایجاد حکومت جهانی آخرین فرزند حضرت زهرا "س"، به وقایع ایران وابسته است!
وقایعی که از چهل سال پیش آغاز شد، و بسرعت بسمت تحولات نهاییاش به پیش میرود!
✦ رویشهایی قدرتمند و فراوان، که درکنار ریزشهای انقلاب، درحال تغییر مسیر تاریخ، از دریچهی انقلابند... و بزودی چشمها در شکوه واقعهای عظیم که بدستشان رقم میخورد، درحیرت و بهت، گیر میکنند!
yun.ir/ucjbm5
b2n.ir/169622
#استاد_شجاعی 🎤
@anvar_elahi
#حدیث
پيامبر خدا صلياللهعليهوآله:
🔴اتَّخِذُوا الأَهلَ؛ فَإِنَّهُ أَرزَقُ لَكُم
🔵خانواده تشكيل دهيد كه مايه فزونى روزىِ شماست.
📚الكافي، ج ۵ ص ۳۲۹ ح ۶
@anvar_elahi
🔴 فضیلت دعوت مردم بسوی امام زمان(۱)
🔵 در روایت آمده است:
🌕 همانا عالمی که به مردم معارف دینشان را بیاموزد و آنان را به امامشان دعوت کند از هفتاد هزار عابد برتر است.
📚 مکیال المکارم ج ۲ ص ۳۲۶
يه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازي ميکردند. پسر کوچولو يه سري تيله داشت و دختر کوچولو چندتايي شيريني با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تيله هامو بهت ميدم؛ تو همه شيرينيهاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد پسر کوچولو بزرگترين و قشنگترين تيله رو يواشکي واسه خودش گذاشت کنار و بقيه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوري که قول داده بود تمام شيرينيهاشو به پسرک داد همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابيد و خوابش برد. ولي پسر کوچولو نمي توانست بخوابه چون به اين فکر مي کرد همونطوري که خودش بهترين تيله اشو يواشکي پنهان کرده، شايد دختر کوچولو هم مثل اون يه خورده از شيرينيهاشو قايم کرده و همه شيريني ها رو بهش نداده
نتيجه اخلاقي داستان:
عذاب وجدان هميشه مال كسي است كه صادق نيست
آرامش متعلق به كسي است كه صادق است
لذت دنيا مال كسي نيست كه با انساني صادق، زندگي و يا كار مي كند ، آرامش دنيا متعلق به شخصي است كه با وجدان صادق زندگي ميكند
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🆔 @anvar_elahi
اگر جلوی خود را در ارتکاب به گناهان نگیریم
کارمان به انکار و تکذیب و استهزا آیات الهی و یا به جایی می رسد
که از رحمت خدا نا امید می شویم🌹
🆔 @anvar_elahi
4_5944800608195184050.mp3
1.41M
#تفسیر
#سوره_بقره،آیه ی 20
#استاد_قرائتی
🍃رعد وبرق در آسمان ، یک لحظه فضا رو روشن میکنه، منافقین حرکت میکنن... ولی زود خاموش میشه و از حرکت می ایسته...
✅در قران سیمای منافقین رو اینجور نشون میده
قصه ی منافقین در قرآن زیاده
✅ در سوره احزاب، توبه ،منافقین، نسا، محمد ،بقره....
خلاصه ی این چند آیه اینه که...
👈منافق دل آرام نداره!!!
فکرش و ذهن و زبانش با هم یکی نیست✅
@anvar_elahi
انوار الهی💥
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_بیست_و_ششم ↩️ می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به
📜📖📜
📖📜
📜
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_بیست_و_هفتم ↩️
او خندید وگفت :
تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند . حالا من با اطمینان خاطر میتوانم بروم .
من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم . شب رفتم بالا . وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده ، فکر کردم خواب است . آمدم جلو و اورا بوسیدم .
مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت .
یک روز که اومدم دمپایی هایش را بگذارم جلوی پایش ، خیلی ناراحت شد ، دوید ، دوزانو شد و دست مرا بوسید ، گفت: تو برای من دمپایی می آوری ؟
آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد .
احساس کردم او بیدار است ، اما چیزی نمی گوید ، چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم . خیال می کردم شوخی می کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست ؟
گفت: نه ، من از خدا خواستم و می دانم خدا به خواست من جواب میدهد . ولی من میخواهم شما رضایت بدهید . اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم .
خیلی این حرف برای من تعجب آور بود. گفتم: مصطفی ، من رضایت نمی دهم و این دست شما نیست . خوب هر وقت خداوند اراده اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم ، ولی چرا فردا ؟
و او اصرار می کرد که: من فردا از این جا می روم . می خواهم با رضایت کامل تو باشد .
و آخر رضایتم را گرفت ....
#ادامه_دارد........
📗از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
@anvar_elahi
📜
📖📜
📜📖📜
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
@anvar_elahi
┅─✵🍃✨﷽✨🍃✵─┅
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد...
@anvar_elahi
#سلام_امام_زمانم
ا┅═ঊঈ❁❀❁ঊঈ═┅ا
🌠سلام مولایمن
درالتهابِزمین؛ دراضطرابِزمان؛
یادِشما چترامانمناست
زیرباراندردها...
+السَّلامُعَلَيْكَيَا وَعْدَاللَّهِالَّذِيضَمِنَهُ...
سلامبرمولایمهربانےڪه
آمدنشوعدهیحتمےخداستو
سلامبرمنتظـرانودعاگویانآن
روزگارنورانےوقریب...
[ تعجیل در #ظهور ۳ صلوات ]
@anvar_elahi
مهارتهای کلامی_24.mp3
12.42M
#مهارتهای_کلامی ۲۴
💥 [ این رازی که الآن بهت میگم؛ به کسی نگی ها ! ... ]
چه از شما بخواهند،
و چه نخواهند،
آنچه در یک مجلس، جلسه، دورهمی، مکالمهی تلفنی یا مکالمهی فضای مجازی و... میگذرد؛ فقط به همان جا مربوط میشود!
✘و بازگو کردنش، از مظاهر افشای راز بوده، و نشانهی "ضعف ایمان" است!
#استاد_شجاعی 🎤
🆔 @anvar_elahi
انوار الهی💥
🔴 فضیلت دعوت مردم بسوی امام زمان(۱) 🔵 در روایت آمده است: 🌕 همانا عالمی که به مردم معارف دینشان را
🔴 فضیلت دعوت مردم بسوی امام زمان(۲)
🔵 پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
🌕 خداوند عزّ و جلّ نيکي به يتيمان را تأکيد فرموده چون از پدرهايشان جدا شده اند، پس هر آنکه آنان را حفظ و نگهداري کند خداوند او را مصون خواهد ساخت و سخت تر از اين يتيم، حال آن يتيمی است که از امامش جدا گردد، نتواند به حضور او برسد و نداند حکم او در آنچه از شرايع و احکام دينش دچار مي گردد چيست، توجه کنيد هر آنکه از شيعيان ما علوم ما را بداند، و کسي که نسبت به شريعت ما جاهل، و از ديدن ما محروم مانده است را هدايت نمايد، يتيمي بر دامان نشانيده است، آگاه باشيد که هر کس او را هدايت و ارشاد کند و شريعت ما را به او بياموزد، در جایگاه اعلي در بهشت با ما خواهد بود.
📚 بحارالانوار ج ۲ ص ۲
@anvar_elahi
#شهید_زنده🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍁🍁🍂🍁🍂🍂🍁🍂
#قسمت۲
#ادامه_داستان
اما این شهید سید مرتضی دادگر، ما پلاک و بعد
کیف پولش را هم پیدا کردیم. از روی کارت هایی
که توی کیف داشت اسم او را هم خواندیم. پلاک را برداشتم. یکی از این کارت هایی که تقریباً خوانا بود. با کارت هویتش که باید می رفت، فرستادیم برای ستاد.
سه کارت در دست من ماند که عکسهایش واضح و جملاتش خوانا بود. کاملاً مشخص بود که نام و نام خانوادگی شهید و تصویرش چگونه است. من اینها را برداشتم و گذاشتم توی جیب شلوارم تا بعداً تحویل دهم. کار که تمام شد برگشتیم شهر. فر مانده ما گفت: از همین جا مستقیم بروید خرمشهر. وقتی رسیدم خانه، یادم آمد که کیف و پلاک شهید را تحویل ندادم که ثبت شود. اتفاقاً خانمم بیرون بود. یا اللّه گفتم و رفتم داخل منزل. میهمان های ما در خانه ما بودند.
من گفتم: می خواهم لباس هایم را کنار بگذارم که هر وقت خانمم آمد آنها را بشوید. بعد از نماز، خانم میهمان ما گفت: آقا سید ببخشید یک نفر جوان امروز آمد درب منزل و گفت: این مبلغ پول را به سید برسانید.
خانم فامیل ادامه داد: من گفتم به سید بگویم که این پول را چه کسی داده است؟ گفت: این پول را به سید بدهکار هستم.
حاج خانم میهمان، پول را به من داد و من گفتم: ولی تا جایی که یاد دارم من به کسی پول قرض ندادم و کسی هم از من پول قرض نگرفته! هرچی فکر کردم تعجبم بیشتر می شد. گفتم لابد رفقا از من پول گرفته اند و فراموش کرده ام و گرنه کسی خود به خود برای کسی پول نمی فرستد! پول را گرفتم گفتم: اگر خانمم آمد، بگو سید رفته بازار. با پول ها آمدم درب مغازه ی میوه فروش و گفتم: آقای امیدوار، بدهکاری ما چقدر بود؟ گفت: آقای سید، پسر عمویتان آمد حساب کرد. گفتم: عجب پسر عمویی بی معرفتی دارم، نا سلامتی او مهمان بود. آمده بود بی خبر بدهی ما را حساب کرده!؟
به آقای امیدوار گفتم: نکنه تعارف می کنی؟ ایشان گفت: ما جنس را فروختیم از پول هم بدمان نمی آید. رفتم درب مغازه ی آقا رضا، گفت: پسر عمویتان آمده حساب کرده! رفتم مغازه مرغ و ماهی فروشی گفت: پسر عمویت آمده حساب کرده! من ماندم که چه شده و برگشتم خانه...
دیدم خانمم برگشته. همسرم گفت: یک جوانی آمده بود درب منزل سراغ شما را می گرفت'، من آن جوان را نمی شناختم. برای اولین بار او را دیدم. تا حالا توی مسجد هم او را ندیده بودم.
خانمم گفت: این جوان چهل هزار تومان آورد و گفت: این مطلبی است که سید از ما می خواهد.
به جوان گفتم: به سید بگویم چه کسی آورده؟ گفت: خودش می داند. از پسر عمویم سوال کردم: برای چی بدهی ما را پرداخت کردی؟ اما او بی خبر بود! به همسرم گفتم: من می روم بیرون، چند دقیقه ای کار دارم، زود بر می گردم. یک ربع بعد بر گشتم. دیدم خانمم نشسته وسط حیاط! وسایل شهید و عکسش را مقابل خودش گرفته و گریه می کرد. گفتم: خانم، باز من وسایل شهدا را آوردم، شما شروع کردید گریه کردن. با عصبانیت جلو رفتم و خواستم کارت شناسایی شهید را بگیرم. گفتم: چی شده!؟ خانم من در حالی که گریه می کرد گفت: سید، خیلی عجیبه! جوانی که آمده بود جلوی منزل ما و پول آورد همین شهید بود. بعد تصویر کارت شناسایی شهید را نشان داد.
گفتم: زن اشتباه می کنی؟ اون دوازده سال پیش شهید شده! گفت: صد سال پیش هم شهید شده باشه من اشتباه نمی کنم. این همان جوان است که من دیدم. نمی توانستم باور کنم. اما چه کسی برای من پول فرستاده!؟ آن هم در شرایطی که هیچ کس جز شهدا و خدایشان نمی دانستند من بدهکار هستم.
حاج خانمی که میهمان بود صدا زدم و به او گفتم؛ آقایی که آمد درب منزل ما پول آورد اگر ببینی می شناسی؟ گفت: بله می شناسم. من عکس شهید دادگر را به ایشان نشان دادم. گفت: آقا سید، به جده ات قسم خودش است.
دیدم خیلی سخت است باور کردن این قضیه.
گفتم: حاج خانم اشتباه نمی کنی؟ گفت: نه. ( عکس چون پرس شده بود سالم مانده بود) رفتم بیرون از خانه. کارت شناسایی دستم بود. سراغ آقای امیدوار و عکس را به ایشان نشان دادم. گفت: همین بود. رفتم مغازه ی آقا رضا گفت که خودش است. رفتم سراغ بعدی، گفت: خودش است...
من توی بازار نشستم. شاید تا اخر شب گریه کردم. نتوانستم بلند شوم بروم خانه. یکی از دوستهایم آمد و کمکم کرد و مرا به خانه آورد. آن شب در وجودم یک انقلاب عجیبی شده بود. نمی دانید چه حالی پیدا کردم. ..صبح زود رفتم منطقه. یکی از دوستان که خیلی کم حرف بود آم روز به من پیله کرد که آقا سید چی شده؟ گفتم هیچی. چرا امروز این همه به ما پیله کردی؟ گفت: سید دیشب سحر خواب دیدم شهید دادگر به من گفت: به سید سلام برسان بگو از ما خواستی، کمکت کردیم چرا هنوز ناراحتی؟
📚#شهیدان_ زنده اند ( انتشارات شهید ابراهیم هادی)
✨✨✨✨✨✨
🆔 @anvar_elahi
سلام دوستان✋
#داستان_شهید_زنده_عنایت این شهید بزرگوار بوده
#به_ این_روح_ شهید_بزرگوار_یک_ صلوات_ختم_ کنین🌹
ان شاء الله #شهدا_دست_ ما_ را_ هم بگیرند🌸
🌟کانال انوار الهی🌟
✨✨✨
✳️ @anvar_elahi
🤫ارزش سکوت در نهج البلاغه (۲)
پـله
پــــــله
سقــــــــوط
در آتــش جهـــنم
🆔 @anvar_elahi