بهنظرم بزرگترین باگ زندگی، میتونه همین موضوع باشه که اکثر آدما، با اونایی که منفعتطلبن و سیاست دارن خیلی بهتر رفتار میکنن تا آدمایی که مهربونن و بیتوقع محبت میکنن.
با عقاید بچه هاتون مخالفید، از دوستاشون بدتون میاد، سبک موسیقی مورد علاقشون رو مسخره میکنید و میگید این چرت و پرتا چیه گوش میدی، با حرفاشون حال نمیکنید، از طرز پوششون خوشتون نمیاد، نظر مشترکی باهاشون ندارید، دم به دقیقه چکشون میکنید، هر مشکلی که دارن رو به گوشیشون ربط میدید، آرزوهاشونو ازشون میگیرید و بازم میگید:
چرا از اتاقت نمیای بیرون پیش ما؟
بیایم چیکار کنیم؟
We are too good at hiding our feelings and pretend like nothing .
ما تو پنهون کردن احساساتمون و تظاهر به اینکه چیزی نشده ، خیلی خوبیم .
یه پاراگراف توی رمان "مرگ خوش" خوندم که منو توی فکر برد؛ نوشته بود: بیماریش آنقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون دارد عذاب میکشد و روزی میمیرد.
حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه؛ درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد.
گاهی حضور دائمی ما، عشقِ بیقید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم :)
توی روانشناسی یه اصطلاح هست به اسم گیلتی پلژر « guilty pleasure » به معنی:
لذت بردن از چیزهایی که توی تنهایی انجامشون میدیم و از انجام دادنشون پیش دیگران خجالت میکشیم! مثل گوش دادن نوعی موسیقی توی خلوت و رازگونه ..
من واسه خودم رفیق بودم، دشمن بودم، به خودم خوبی کردم، بدی کردم، خودم خودمو گم کردم، پیدا کردم !
پس اگه هیچکس هم نباشه من برای خودم هستم !:)
هر چی به آدما بیشتر فرصت میدی که نشون بدن قضاوتت اشتباه بوده، مطمئن ترت میکنند !
لئوتولستویبهقلمآناکارنینا
آخرش بعد از یک ماه بَدبختی و درماندگی، بعد از این dépression سِمج که مرا فلج کرده بود، دارم کم کم خودم را نجات میدهم. اوضاع زمانه بدجوری در من اَثر میکند. بویِ بدبختی، همان ظلم و همان خفقان را در هوا میشنوم.
- شاهرخ مسکوب|روزها در راه