آرامجای .
وقتی در مکزیک بودم، از سرخپوستی پرسیدم چند سالش است و او گفت: کوتاه زمانی دیگر شصت و پنج سال میشود
یک وقتهايی هست که بايد بگذاری موسیقیای که دوستاش داری و باهاش خاطره ساختهای، با صدای بلند در خانه پخش شود.
چای دم کنی و بگذاری نتها در چای سرریز شوند.
آنوقت دو تا چای بریزی و بگذاری روی میز و با غيابِ دیگری حرف بزنی. هی حرف بزنی با کسی که آن سوی میز ننشسته است...
برشی از کتاب آوازهایی که مادرم به من آموخت
نوشتۀ آنتونين دوورژاک
#دیالوگکتاب
همیشه اولین نفری که پشت من را خالی کرد خودم بودهام. خودم بودهام که خودم را تنها گذاشتهام درحالی که برای کسانی که دوستشان دارم، همیشه در صف اول جنگیدهام.
آدمیزاد ناگهان با یک احساس، یک از دست دادن، یک فهمیدن و در یک لحظه بزرگ میشود و این هیچ ربطی به سن شناسنامهاش ندارد.
آرامجای .
As free as the ocean .. به رهایی اقیانوس .. #شایدبیو
Stop filling your heart with worries .
قلبت رو با نگرانى ها پر نكن .
#شایدبیو