eitaa logo
آرایه های ادبی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
239 ویدیو
122 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ۱۹ مهر زادروز محمدرضا شفیعی‌کدکنی (زاده ۱۹ مهر ۱۳۱۸ نیشابور) نویسنده و شاعر، با تخلص م.سرشک او در کدکن از روستاهای قدیمی، بین‌ نیشابور و تربت‌حیدریه زاده شد و از آغاز کودکی نزد پدرش و محمدتقی ادیب نیشابوری "ادیب نیشابوری‌دوم" به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت. "در هفت‌سالگی بخشهایی از الفیه‌ ابن‌مالک را از حفظ بود و فقه، کلام و اصول را نزد شیخ هاشم قزوینی معروف به "فقیه آزادگان" و نزد محمدهادی میلانی فراگرفت. وی به پیشنهاد دکتر علی‌اکبر فیاض، در دانشگاه فردوسی مشهد نام‌نویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکده ادبیات رفت و مدرک کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او از سال ۱۳۴۸ استاد دانشگاه تهران است. بدیع‌الزمان فروزانفر زیر برگه پیشنهاد استخدام وی نوشته بود «احترامی است به فضیلت». وی از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث، شاعر خراسانی، به شمار می‌رود و دلبستگی‌اش را به اشعار وی پنهان نمی‌کند. او در شهریور ۱۳۸۸ به آمریکا رفت که این سفر بازتاب وسیعی در مطبوعات ایران داشت. وی برای استفاده از یک فرصت مطالعاتی در مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون، در باب تاریخ و تطور فرقه کَرامیه به تحقیق پرداخت و پس از ۹ ماه به میهن بازگشت و در تدریس دانشگاه تهران حاضر شد. وی سرودن شعر را از جوانی به شیوه قدمایی آغاز کرد و پس از چندی به سبک‌نو مشهور به نیمایوشیج روی آورد. با انتشار دفتر شعر در کوچه باغ‌های نشابور نام‌آور شد. آثار او را می‌توان به سه گروه انتقادی و نظری و مجموعه اشعار خود وی تقسیم کرد. آثار انتقادی این نویسنده، شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی می‌شود که بخشی از آنها را در زیر می‌بینید. در میان آثار نظری وی، کتاب موسیقی شعر جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعه اشعارش در کوچه باغ‌های نشابور آوازه بیشتری دارد. زمزمه‌ها، شبخوانی، از زبان برگ، بوی جوی مولیان، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، هزاره دوم آهوی کوهی، صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، با چراغ و آینه "در جستجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران" تصحیح اسرارالتوحید نوشته محمدبن منور، تصحیح تاریخ نیشابور نوشته حاکم نیشابوری، تصحیح آثار عطار نیشابوری، مختارنامه، مصیبت‌نامه، منطق‌الطیر، اسرارنامه، دیوان عطار و ترجمه آفرینش و تاریخ نیز از جمله آثار اوست. آخرین کتاب او، این کیمیای هستی "درباره حافظ" است که نخستین چاپ آن در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات سخن متنشر شد. فیلمی به نام "ستایشگر زیبایی" به وسیله جواد میرهاشمی؛ پژوهشگر و مستند ساز از سال ۱۳۹۱ در دست تهیه است که به احوال سجلی و تالیفات و تاثیرات وی بر ادبیات معاصر می‌پردازد. نام این فیلم وام‌دار گفت‌وگوی میرهاشمی با هوشنگ ابتهاج "ه. ا. سایه" است. کتاب تذکره‌الاولیای عطار که حاصل تلاش ۵۰ ساله دکتر شفیعی‌کدکنی است در اردیبهشت سال ۱۳۹۸ منتشر شد. کتاب "نامه‌ای به آسمان" از سوی نشر سخن در روزهای پایانی سال ۱۴۰۲ منتشر شد‌. @arayehha
پرتو شعلۀ عصیان زمانی ، سایه! هرچه خوانند تو را برتر از آنی سایه لحظه‌ای نیست که غافل شود از یاد تو دل ای خوشا من که تواَم جان جهانی سایه ‌ ✍‌ @arayehha
: برخی یا 1. ضعف تالیف 2. قلمبه سرایی و متکلفانه گویی 3. بیان مستقیم و غیرهنری ( نظم ) 4. کژتابی 5. استفاده از دستور تاریخی 6. پریشانی جمله از نظر دستوری و عدم دستورمندی 7. حذف های بی مورد 8. کاربرد واژگان زاید ( حشو ) 9. گزینش نامناسب واژگان ( نامانوس، نامتناسب، قدیمی و منسوخ ) 10. کلیشه های زبانی 11. استفاده از منطق نثر ( نوشتاری، گفتاری) 12. دوزبانگی 13. سکت های زبانی 14. تزاحم تصاویر 15. اطناب ملالت زا ( زیاده گویی در کلام ) 16. ایجاز و خلاصه گویی ( نارسایی در کلام ) 17. تخفیف و شکست واژه 18. لودگی به جای صمیمیت و وقار کلام 19. نوگرایی متکلفانه و نامانوس 20. عدم انسجام و وحدت هنری و محتوایی 21. تنافر حروف و آواها 22. گزینش منفی تبادر وتداعی مفهوم یا حس منفی. نورمحمدی @arayehha
🌹:🌹 زبان، ابزار انتقال "احساس" و "اندیشه" است و شعر هم آمیزه ای از این دو است که به شیوه ای غیرمستقیم و هنری ( خیال انگیز ) بیان می شود؛ به همین دلیل است که شعر را " " دانسته اند. - اگر شما فکر و اندیشه ای والا و ارزش مند داشته باشید. - اگر از احساسی قوی و عاطفه ای سرشار بهره مند باشید. اما، نتوانید به زبانی " سالم " و " رسا و جذاب" آن را بیان کنید، - ▫️هیچ کس نمی تواند با احساس شما شریک شود. - ▫️از آرا و اندیشه های شما استفاده کند. و از همه مهم تر این که: - ▫️نمی تواند از بیان احساس و اندیشه ی شما، لذت و بهره ی هنری ببرد. اصولا من و شما شعر می سراییم برای این که: - 🌷احساس و اندیشه ی خود را بروز دهیم. - 🌷توجه دیگران ( مخاطبان ) را به اثرخود جلب کنیم. - 🌷ذهن آنان را با افکار و عواطف خود درگیر و همراه کنیم. برای این که به این هدف های مهم دست یابیم، لازم است در شعر، زبانی سالم، نو، خلاق، جذاب و تاثیرگذار داشته باشیم. 🍎 توجه داشته باشیم که: - شاعری که زبان سالمی ندارد و قواعد دستور و اصول زبان فارسی را رعایت نمی کند مثل کسی است که لکنت زبان دارد و نمی تواند مقصود خود را به دیگران تفهیم کند. - شاعری که و تازه ای در شاعری ندارد مانند کسی است که حرفی را برای عده ای بارها و بارها بدون هیچ تغییری تکرار کند؛ قطعا همه – حتی خود او – از این همه تکرار، ملول و خسته خواهند شد: " سخن، نو آر که نو را حلاوتی ست دگر..." - شاعری که نداشته باشد، میان او و دیگر مردم که اشعار زیادی از بر شده اند و حتی گاهی شعر هم می سرایند، تفاوت و وجه امتیازی نیست. اصولا مهم ترین وجه تمایز میان همه ی شاعران، آنان است. که بتواند رموز زبان و امکانات آن را بشناسد و در آن تصرفات علمی و تغییرات فنی ایجاد کند و به عبارت دیگر، با هنجار گریزی وهنجار شکنی به " " برسد. - شاعری که زبانی جذاب و تاثیرگذار نداشته باشد نمی تواند ذهن و احساس مخاطب را به خود جذب کند و بر اندیشه و احساس او تاثیر بگذارد. مرکز اعتماد مخاطب به شعر، جذابیت زبان شاعر است. نورمحمدی @arayehha
🌹 ساختار در شعر🌹 🌹ساختار نظامی است که به واسطه ی آن عناصر شعری با یکدیگر مرتبط می شوند. یا ساده تر بگویم ظرفی است که عناصر دیگر در آن قرار می گیرند. 🌹اما اگر بخواهیم این مفهوم را در واحد اندیشه اندازه بگیریم ناچاریم به آرای سوسور زبانشناس رجوع کنیم. سوسور می گوید زبان نظامی از نشانه هاست و نشانه از دو واحد به نامهای دال(تصویر) و مدلول(تصور) تشکیل شده است. فردینان دو سوسور ساختارگرایی را بررسی روابط مدلول های یک ساختار با یکدیگر دانست. سوسور معتقد بود هر دالی می تواند بی شمار مدلول داشته باشد. مثلا واژه ی " اسب" که یک دال است با توجه به نظامی که در آن قرار می گیرد می تواند دارای مدلول های متمایز و متفاوتی باشد. به محض دیدن دالِ اسب به تنهایی هر کدام از ما تصوری کاملا انتزاعی از این تصویر در ذهنمان پدیدار می گردد. اما در نظامی مانند مثلا بازی شطرنج که یک ساختار تعریف شده دارد واژه ی اسب دیگر یک مدلول دارد و آن نقش اسب در این بازی با مهره های دیگر است. تحلیل روابط دال ها با مدلول ها را معنا شناسی و تحلیل روابط مدلول ها با یکدیگر را نشانه شناسی می گویند. و کلیت این رهیافت را ساختارگرایی می نامیم. در واقع هر شعری خواه ناخواه یک ساختار دارد. اما ساختار در شعر نو امروز دارای دو رویکرد است: 🌹1-ساختگرا: که همچنان به اصول جاری در زبان و شعور متعارف وفادار است. 🌹2- ساخت شکن: که به همه ی ساختمان های فکری و زبانی موجود شک دارد و همین باعث شده است که سعی در شکستن آن بکند. در رویکرد ساخت گرا بررسی محتوا از طریق نشانه شناسی و معنا شناسی امکان پذیر می شود. اما در رویکرد ساخت شکن این چنین نیست. چرا که در رویکرد ساخت شکن دیگر مکانیزم معنا سازی که به واسطه ی مناسبات دال و مدلولی ایجاد می شود از کار می افتد و این بار روابط بین دال ها با یکدیگر باید بررسی شود تا به پیام( ونه معنا) رسید. و این بزرگترین وجه ممیزه ی رویکرد ساخت گرا با رویکرد ساخت شکن است. 🌹ساختار نهایی: به عنصری گفته می شود که عناصر دیگر را به یکدیگر مربوط می سازد. در یک ساختمان عناصری مانند اتاق خواب ( یک یا چند) سرویس بهداشتی و آشپزخانه وجود دارد. که این عناصر به واسطه ی عنصری به نام هال با یکدیگر مرتبط می شوند. عنصر هال را عنصر نهایی می گویند. 🌹ساختار دایره ای: ساختاری است که دارای عنصر نهایی است. که در متن به وسیله ی تاکید بر یک واژه یا تکرار یک بند قابل تشخیص است. 🌹ساختار خطی: ساختاری است که دارای عنصر نهایی آشکار نیست اما کلیت ساختار در بستر یک عنصر نهایی است. 🌹ساختار چند خطی: ساختاری است که دارای چند عنصر نهایی است و این نوع ساختار در ادبیات پست مدرن قابل بررسی است. این نوع ساختار را با تکنیک تمرکز زدایی از متن نیز می شناسیم. که همان وجود چند ساختار نهایی در ساختار متن است. 🌹 نورمحمدی🌹 @arayehha
هست/است: بعضی از فضلا میان این دو کلمه تفاوت قائل‌اند. "هست" را به معنای وجود دارد یا نشانۀ تاکید و "است" را فقط رابطه یا فعل اسنادی می‌دانند و بنابراین جمله‌های زیر از نظر آنها غلط یا لااقل غیر فصیح است: او هنوز جوان هست. به جای او هنوز جوان است. درختی در خانه ماست. به جای درختی در خانه ما هست. این حکم تا اندازه‌ای درست است، زیرا در آثار ادبی فارسی غالباً "هست" به معنای وجود دارد به کار رفته است و اگر هم "هست" به جای "است" به کار رفته باشد، به منظور تاکید معنای جمله است. مثلاً در دو جمله زیر: ۱- احمد عاقل است ۲- احمد عاقل هست جمله ۱ فقط عاقل بودن احمد را خبر می‌دهد و حال آنکه جمله ۲ این خبر را به تاکید بیان می‌کند و گویی به مخاطب اطمینان می‌دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا و با این دقت مراعات نشده است و در آثار معتبر ادبیات فارسی مواردی را می‌توان یافت که در آنها "هست" و "است" علی‌السّویه به جای یکدیگر به کار رفته‌اند. در مثال‌های زیر "هست" به جای "است" واقع شده است: «ای امام مسلمانان تو را وقت ضعیفی نیست که همزادان تو هنوز جوان هستند.» (به‌جای جوان‌اند) (پند پیران) «هر عماری که پیش می‌آمد عقوب می‌پرسید که: این عماری یوسف هست؟» (قصص قرآن) «من خطا کرده‌ام و مستوجب هر عقوبت هستم که خداوند فرماید.» (تاریخ بیهقی) توان گفتن به مه مانی ولی ماه نپندارم چنین شیرین دهان هست (سعدی) آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی (حافظ) "است" به جای "هست": «در آدمی بسیار چیزهاست موش است و مرغ است.» (فیه ما فیه) در خراسان شنیده بودم که جزیره‌ای است که زنان آنجا چون گربگان به فریاد می‌آیند‌. (سفرنامه ناصرخسرو) یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست که سروهای چمن پیش قامتش پست‌اند(سعدی) در عبارت زیر همۀ "است"ها به جای "هست" به‌کار رفته‌اند: «هرجا که گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم‌خوار است.» (گلستان سعدی) در نتیجه می‌توان گفت که استعمال "هست" به جای "است" و بالعکس غلط نیست اما اگر هر کدام از آنها بر طبق آنچه گفته شد به جای خود به کار رود البته بهتر است. 📖کتاب: غلط ننویسیم، صفحه ۴۱۴ 🖊نگارنده: ابوالحسن نجفی @arayehha
«است» یا «هست»: «هست» و «است» در مواردی خاص می‌تواند به یکدیگر تبدیل شود. مثلا در ترکیب «نه+هست: نهست» به «نه است: نیست» (=وجود ندارد) تبدیل می‌شود. یا مثلا وقتی "هست" به واژۀ پیش از خود می چسبد. در جمله «در کیف چه هست؟» عبارت «چه + هست» به «چه است: چیست» تغییر یافته‌است. عده‌ای دلیل استفاده از هست به جای است را اجبار در وزن شعر فارسی می‌دانند. حال آنکه با جستجو در متون منثور کهن می‌توان بسیاری از نمونه‌های این جابه‌جایی را مشاهده کرد: «...آسمان و زمین و هر چه آن را به چشم بتوان دید فراموش کند هستی خویش به ضرورت می شناسد و از خویشتن با خبر بود اگر چه از کالبد و از زمین و آسمان و هر چه در وی است بی خبر بود...» (کیمیای سعادت؛ عنوان اول؛ فصل ۳) «...امام ابوعبدالله به رحمت حق تعالی پیوست و خاکش به مرو است...» (اسرارالتوحید؛ باب اول بخش ۷) دلیل دیگر اینکه افعال ربطی متصل در زبان پهلوی و فارسی دری قدیم با «ه‍» آغاز میشد: پهلوی: هم هی هست هیم هیذ هند دری قدیم: هیَم هَیی هست هَییم هییت هَیَند فارسی امروز: -َ م ی َ-ست و هست و است یم ید -َند (دستور مفصل امروز؛ خسرو فرشیدورد؛ ۱۳۸۲؛ ۴۱۸) یعنی پیش از فارسی امروز این افعال همگی با «ه‍» شروع می‌شده و امروز تبدیل به همزه شده. یعنی پیش از «است» فعل «هست» به‌کار برده می‌شده است. «برخی می‌پندارند به کار بردن "می‌باشد" و "هست" به جای "است" غلط است در حالی که چنین نیست زیرا در آثار گذشته و حال این کاربرد بسیار است.» (دستور مفصل امروز؛ خسرو فرشیدورد؛ ۱۳۸۲؛ ۴۲۰) «است و فروع آن و همچنین هست، بود، می‌باشد، خواهد بود، باش، نیست، نبود، مباش، باد، مباد و امثال آنها از حروف اسنادند.» (دستور زبان فارسی؛ خیامپور؛ چاپ پنجم؛ ۱۳۴۴؛ ۱۰۳) «بودن و است و مشتقات آن نیز اگر به معنی وجود داشتن باشند فعل اسنادی نیستند.» (دستور زبان فارسی ۱؛ انوری و گیوی؛ ویرایش ۴؛ ۱۳۹۰؛ ۵۳) «باید دانست که میان دو کلمه "هست" و "است" از جهت ریشه کلمه و معنی اصلاً هیچ تفاوتی نیست. یعنی این دو لفظ دو صورت یک کلمه و به یک معنی است، اما اختلافی که در استعمال این دو لفظ وجود دارد، بیشتر از جنبه معانی و بیان است تا از جنبه لغت و دستور. نکته این است که در کلمه "هست" نسبت به "است" تاکیدی وجود دارد. مثلاً اگر بگوییم: آیا هوا روشن است؟ انکار فصیح آن این جمله است: نه هوا تاریک است. اما هرگاه گفته شود آیا هوا روشن هست؟ جواب انکاری درست آن است که: نه هوا روشن نیست.» (دستور زبان فارسی؛ پرویز ناتل خانلری؛ چاپ چهارم؛ ۳۲۳) جالب اینجاست که فعل «بود» نیز، هم اسنادی و هم تام است. پس استفاده از کلمۀ «است» و «هست» چه در جایگاه فعل اسنادی یا فعل تام مجاز می‌باشد و «هست» نسبت به «است» تاکیدی در خود دارد. ✍امین دانشی @arayehha
«به نظر شما بهترین و مهم‌ترین کتاب دکتر شفیعی کدکنی کدام است؟» یکی از دوستان گرامی این سؤال را از بنده پرسیده‌اند: درود و آروزی شادی و تندرستی نام بردن از «بهترین و مهمترین» کتاب استاد شفیعی کدکنی برایم خیلی دشوار است؛ چون تعیینِ "بهترین و مهمترین،" بدون معیار مشخص، قاعدتاً یک کنش ذوقی و شخصی خواهد بود. دیگر این که همه کتابهای استاد را با دقت نخوانده‌ام و دربارۀ دامنۀ تأثیر آنها نیز اطلاعات متمایز کننده‌ای ندارم. اما برای این که اجابت امر کرده باشم دست و پایی می‌زنم و فهم خودم از استادُنا را خدمتتان تقدیم می‌کنم. نوشتار و گفتار دانشگاهی استاد شفیعی کدکنی دربارۀ ادبیات سه خاستگاه دارد: دانش، تحلیل، سلیقه؛ که به ظهور سه گونه سخن در آثار ایشان انجامیده است: 1. استنادی: بر اساس ارجاع به اسناد اصیل و معتبر (در پژوهشهای متن شناختی، بررسیهای ادبی، تاریخی و فرهنگی) 2. تحلیلی: اندیشه‌ها و فکرهای انتقادی، یا کاربست روش در تحلیل موضوعات 3. سلیقه‌ای: ارزشگذاری و موضعگیری گاه اغراق‌آمیز دربارۀ مسائل ادبی رویکرد اول به او مرجعیت علمی و صفت علامه را عطا کرده است؛ رویکرد دوم به او خلاقیت فکری و پیشگامی در تفکر ادبی بخشیده است؛ رویکرد سوم از  او چهره‌ای تناقض‌آلود و مخالف‌تراش ساخته است. در کتابها و مقالات استاد هر سه رویکرد دیده می‌شود. هرچه از پژوهشهای آغازین ایشان به امروز می‌آییم رویکرد سلیقه‌ای آشکارتر و تندتر می‌شود. مثلاً در آثار اولیۀ ایشان مثل کتاب صور خیال در شعر فارسی سلیقه دخالت کمتری دارد تا در کتاب با چراغ و آینه، که واکنشهای بسیار و گاه تند طرفداران شعر پسانیمایی را در پی داشته است. محمودفتوحی @arayehha
نگاهی به اشعار اجتماعی شفیعی کدکنی محمدامین مروتی شفیعی اساسا شاعری منتقد و ناراضی است. او این احساسش را به خوبی و کوتاهی چنین بیان می کند: آن چه می خواهم نمی بینم، و آن چه می بینم نمی خواهم. و نارضایتی خود از آلودگی های دنیا را چنین موجز و زیبا به تصویر می کشد: آخرین برگ سفرنامه ی باران، این است: که زمین چرکین است. اما شاعر از عاقبت کار ناامید نیست: « جهان » با این بدی مقرون نماند چنین کژﹾ نظم و ناموزون نماند و در آستان آزادی می سراید که طلب آزادی جز لایتجزای پویه ی آدمی است : چنان که ابر، گره خورده با گریستنش، چنان که گل، همه عمرش مسخّرِ شادی است، چنان که هستیِ آتش، اسیر سوختن است، تمام پویة انسان به سوی آزادی است گاه دلتنگی و ملالتش را از غریب ماندن در وطن خویش مویه می کند و او در وطن خویش احساس غربت می کند و به بنفشه ها غبطه می خورد که میهن سیّاری دارند که در جعبه ای چوبی می توان حملش کرد و می توانند خاک و وطنشان را به هر کجا که دوست دارند ببرند: ای کاش ... ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها ( در جعبه های خاک ) یک روز می توانست، همراه خویشتن ببرد هرکجا که خواست. در روشنای باران، در آفتاب پاک. او عاشق ماندن در قحط سالِ محبتْ را هنر می داند نه از عشق گفتن از سر سیری: خدا در خسوف است و ابلیس، تابان چراغی برافروز تا من خدا را ببینم. درین قحطْ سالِ دمشقی اگر حرمت عشق را پاس داری تو را می توان خواند عاشق، و گرنه به هنگام عیش و فراخی به آواز هر چنگ و رودی توان از لب هر مخنث ره عاشقی را شنودن سرودی. در قطعه ی "ناگزیر دهر" می گوید در همه ی تاریخ، نوابغ و پیشروان در زمان خود به انواع تهمت های ناروا نواخته شده اند: گه ملحد و گه دهری و کافر باشد گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد باید بچشد عذاب تنهایی را مردی که زِ عصرِ خود فراتر باشد. و برخلاف دوست و استادش "اخوان"، امیدوار است و امید می دهد که در سرمای جانسوز زمستان و در زیر خروارها برف و یخ، جوانه ی گندم در حال رشد و نمو است و عاقبت سر بر می آورد: ایستاده « ابر و باد  و ماه و خورشید و فلک» ، از کار زیر این برف شبانگاهیِ بدتر از کژدم، می گزد سرمای دیْ ماهی. کرده موجِ برکه در یخْ برفْ، دست و پای خویشتن را گم زیر صد فرسنگ، برف،                      اما در عبور است از زمستان، دانه گندم. @arayehha
آرایه های ادبی
۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ ( زاده سال ۷۲۷ق شیراز – درگذشته سال ۷۹۲ق شیراز ) شاعر غزلسرا خواجه شمس‌الدین محمدبن بهاء‌الدین حافظ شیرازی، معروف به لسان‌الغیب، ترجمان‌الاسرار ، لسان‌العرفا و ناظم‌الاولیا شاعر بزرگ سده هشتم ایران "برابر قرن چهاردهم میلادی" بود. او یکی از سخنوران نامی جهان است که بیشتر اشعارش غزل هستند و دیوان اشعارش به غزلیات حافظ معروف است. گرایش حافظ به شیوه سخن‌ پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است. او از مهم‌ترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او به‌گونه‌ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه، مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. مطابق تقویم رسمی ایران این روز، روز بزرگداشت حافظ نامیده شده است. نظر «گوته» آلمانی در مورد «حافظ»: دکتر محمد بقایی‌ماکان به مناسبت روز بزرگداشت حافظ درباره جایگاه او در شعر و ادبیات ایران به خبرنگار مهر گفت: حافظ بی‌تردید یکی از درخشان‌ترین چهره‌های شعر ایران و جهان است و منزلت او در این زمینه چندان والاست که بزرگ‌ترین اندیشمندان و شاعران جهان او را مورد ستایش قرار داده‎اند. به‌عنوان نمونه می‏‌توان از ستایش گوته شاعر بزرگ آلمانی یاد کرد که تحت تأثیر زیبایی‌های کلامی و فکری خواجه شیراز گفته است: ای کاش من کوچک‌ترین شاگرد مکتب حافظ می‎بودم. وی افزود: ارزش این گفته گوته زمانی می‏‌تواند به‌درستی فهم کرد که بدانیم متفکر پرآوازه‎ای مانند محمد اقبال‌لاهوری در قیاس افکار خود با گوته گفته است که من زمانی به محدودیت اندیشه خود پی بردم که با افکار گوته آشنا شدم. از همین روست که در خصوص دیدگاههای بزرگان ادبی و فلسفی جهان در مورد حافظ، کتاب‌هایی به‌زبان فارسی تألیف و ترجمه شده که نشان دهنده میزان تأثیر او بر چهره‏‌های بزرگ ادبیات جهانی است. این کارشناس ادبی و فلسفی ادامه داد: چهره‏‌های بزرگی که جملگی گفتار و افکار او را در قالب تشبیهاتی مانند جواهر درخشان و الماس تراش خورده یاد کرده‏‌اند که شیرینی و دلنشینی چهچه هزاردستان را دارد. این محقق‌ و پژوهشگر حوزه زبان و ادبیات فارسی، درباره معنویت و اخلاق در منظر حافظ نیز اظهار داشت: خواجه شمس‌الدین محمد حافظ‌شیرازی که او را به‌درستی لسان‌الغیب نامیده‌اند، آیینه تمام نمای فرهنگ ایرانی در قالب افکار عرفانی است که خواننده خود را به‌صفای بطن، تعالی روح، دانایی و پیروی از آموزگاران، خردمندان و استحکام شخصیت انسانی و مانند اینها سوق می‏دهد. بقایی یادآورشد: اگر در برخی ابیات او دیدگاههای خارج از الگوهای یاد شده ارائه می‎شود، در حقیقت بازگو کننده ارزشهای مطرح در جامعه اوست که در شعر وی تجلی می‏یابد، ولی در مجموع اشعار حافظ از منظر اخلاق فردی و جمعی مبتنی بر دو اصل معنویت و واقعیت‌های زندگی است. وی افزود: بدین معنا که او نه آنچنان شیفته عالم بالا است که حقایق زندگی موجود را نادیده بگیرد و نه آنقدر پایبند جهان مادی است که از عالم بالا غافل شود. از این‌رو هدف نهایی شعر حافظ را می‎توان در آمیزه‌ای از عقلانیت و معنویت خلاصه کرد. نویسنده"نیچه اقبال و مولوی" حافظ را یکی از چهره‏‌های همیشه ماندنی ادبیات جهان دانست و گفت: حافظ مانند سعدی برای زبان و ادبیات فارسی الگویی جاودان است و تنها شاعری است که سبب شده تعریف پدیده‌ای به‌نام شعرنو بی سرانجام بماند زیرا شعر او چه از نظر ساختاری و چه از لحاظ محتوایی، مصداق دقیق شعرنو به‌شمار می‏‌آید. این مترجم و نویسنده در پایان اشاره کرد: از این‌جاست که پدیده‏‌ای باعنوان شعرنو فقط جنبه‌ه‏ای صوری یافته و حافظ بزرگترین دلیل است برای آنکه گفته شود شعر کالا نیست که کهنه و نو داشته باشد. ای بسا که بسیاری از اشعار دهه‏ های اخیر کهنه‌تر از اشعار نخستین دهه‌های شعر فارسی هستند ولی غزلهای ناب به قول گوته با عظمت و جبروت تمام فاتح روزگاران است. @arayehha
شعرِ ناب چگونه است؟ به این بیت حافظ بنگرید: چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله برآید ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله برآید ما با هنر‌سازه‌هایی از نوع تشبیه «آفتابِ می» و «مشرقِ پیاله» و «باغِ عارض» از قبل آشنایی داریم، یعنی در ادبیات فارسی و عربیِ قبل از روزگارِ حافظ این‌گونه تشبیهات به‌ تکرار دیده می‌شود. آنچه باعثِ انگیزش این تشبیهات، در این شعر، شده است آن عملِ ذهنیِ شاعر است که با این «نظامِ نو» فُرمی به وجود آورده است که در آن فُرم، آن «هنر‌سازه‌ها» از نو فعّال شده‌اند. هرچه هست و نیست مسألهٔ انگیزشِ «هنر سازه»ها است. وزن و قافیه و ردیف و تشبیه و استعاره و جناس و تمام ابزارهای موجود در آثار ادبی، بر اثرِ «تکرار» ناتوان و غیر فعّال می‌شوند، کارِ نویسنده و شاعر این است که هنر سازه‌ها را فعّال کند. در درون همین نظریهٔ «ادبیّت» و فعّال کردن هنر سازه‌ها است که تکاملِ آثارِ ادبی، در بستر بیکرانهٔ تاریخ ادبیات ملل مختلف، شکل می‌گیرد و تمام «موتیف‌»‌های ناتوان و همهٔ هنر‌سازه‌های بی‌رمق و از کارافتاده، فعّال می‌شوند و با چهره‌ای دیگر خود را آشکار می‌کنند. ز باب تمثیل می‌توان گفت هر «واژه» سکه‌ای است که دو روی دارد. ما همیشه در گفتگوی روزمرّه فقط با آن روی سکّه سر‌وکار داریم که معنایی و یا پیامی را به ما منتقل می‌کند امّا روی دیگر سکّه که وجه جمال‌شناسیک اوست، غالباً، از ما نهفته است. تنها شاعر است که می‌تواند با خلاقیتِ خویش کاری کند که آن روی دیگر سکّه را نیز ببینیم و مسحور آن روی دیگر سکّه شویم و غالبا این عمل، در شعر، چنان اتفاق می‌افتد که ما از فرطِ اعجاب نسبت به وجهِ جمالشناسیکِ کلمه، « پیام» آن را یا روی دیگر آن را که وظیفهٔ پیام‌رسانی دارد فراموش می‌کنیم. حتی، گاهی، در اوج شاهکارهای شعری، به تعبیرِ الیوت، قبل از اینکه شعر «فهمیده» شود، با ما «رابطه برقرار» می‌کند. شعرِ ناب چنین است. قبل از آنکه به معنیِ آن برسیم مسحورِ زیبایی و وجهِ جمال‌شناسیک آن می‌شویم. گاهی هست که ما ساعت‌ها مسحورِ یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی و فردوسی می‌شویم و آن را با خود زمزمه می‌کنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. همان حالت رستاخیز کلمه‌ها است که ما را مجذوب خود می‌کند و چنان است که آن روی دیگر سکّه را هرگز به یاد نمی‌آوریم، روی پیام‌رسانی و جانب معنایی جمله را. محمدرضا شفیعی کدکنی رستاخیز کلمات، صص ۶۲-۵۹ @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ چند کتاب مفید دربارهٔ حافظ ۱– در مرحلهٔ اول اهمیت، از کوچهٔ رندانِ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب را برایتان توصیه می‌کنم که حتما بخوانید. این کتاب از نوعی اجتهاد و تحقیق در مورد حافظ برخوردار است و استاد زرین‌کوب که در زمینه‌های مختلف اعم از نقد ادبی، مسائل اجتماعی، تاریخی، عرفانی و... صاحب‌نظر هستند یک‌تنه کار بسیار وسیعی انجام داده‌اند. خیلی مفید است و حتما بخوانید. ۲– بحث در احوال و افکار حافظ از دکتر غنی که به عنوان مدخل کار مهم است و جلد اولش در مسائل تاریخی _ اجتماعی عصر حافظ است. ۳– مقدمه ای بر حافظ‌شناسی از دکتر منوچهر مرتضوی استاد دانشگاه تبریز کتاب بسیار خوبی است که آمیخته ای از جنبه های عرفانی و ادبی است. ۴– فرهنگ اشعار حافظ ، تزِ دکتری دکتر احمدعلی رجایی است. در این کتاب مقداری اصطلاحات عرفانی را بررسی کرده است. ۵– نقشی از حافظ، اثر علی دشتی. به جنبه‌های سیاسی نویسنده اصلاً کاری نداریم، اما ذوق پختهٔ درخشانی داشت که به خصوص برای مبتدیان خوب است و خسته هم نمی‌کند. برای حل مشکلات ابیات حافظ از قدما: ۱– لطيفهٔ غیبی، شاه محمد دارابی، هرچند همهٔ معانی که کرده خوب نیست. ۲– جلال الدین دوانی که از حکمای برجستهٔ قرن نهم است. از معاصرین: ۱– بانگ جرس، پرتو علوی: در این که تحقیقاتی را در عقاید و آراء حافظ جمع آوری کرده و ارائه می‌دهد کتاب خوبی است. ۲– دیوان حافظ، چاپ انجوی شیرازی: از چاپ‌های خوب است و سه امتیاز دارد: اول دارا بودن فهرست واژگانی، که فرکانس کلمه‌ها را نشان می‌دهد؛ دوم استفاده‌هایی را که حافظ از شاعران دیگر کرده در پاورقی نشان می‌دهد؛ سوم دارای مقدمه‌ای است که هرچند شائبهٔ ژورنالیستی دارد اما خوب است. ۳– در جستجوی حافظ رحیم ذوالنور، که مرد ادیب و فاضلی است و ادعایی هم ندارد. تنها ایراد کتاب حجم زیاد آن است. اطلاعات خوبی در باب ابيات هریک از غزل‌ها به شما می‌دهد، همراه با معنی واژه‌ها و برخی نکات دستوری و بلاغی. ۴– واژه‌نامهٔ غزل‌های حافظ، از خدیوجم، در مقدمهٔ کتاب‌شناسی حافظ را آورده که راهنمای خوبی است. ۵– ذهن و زبان حافظ، از بهاء الدین خرمشاهی، کتاب بسیار خوبی است و نوعی کار سیستماتیک است با ذوق خوب. محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی جلد سوم، صص ۲۷–۲۵ @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ خاموشیَت مباد که فریادِ میهنی! در ستایشِ حافظ مستی و هوشیاری و راهی و رهزنی ابری و آفتابی و تاریکْ‌روشنی هرکس درونِ شعر تو جویایِ خویش و تو آیینه‌دارِ خاطرِ هر مرد و هر زنی در پایتختِ سلسلهٔ شب، که شهرِ ماست همواره روح را به سوی روز، روزنی نشناخت کس تو را و شگفتا که قرن‌هاست حاضر میانِ انجمن و کوی و برزنی این سان که در سرودِ تو خون و طراوت است صد بیشه‌ْ ارغوانی و صد باغْ سوسنی ای هرگز و همیشه و نزدیک و دیر و دور! در هر کجا و هیچ کجا، در چه مأمنی؟ در مسجدی و گوشهٔ میخانه‌ات پناه آلودهٔ شرابی و پاکیزه دامنی. هر مصرعت عصارهٔ اعصار و ای شگفت! کاینده را به آینگی صبحِ روشنی نَشگِفت اگر که سلسلهٔ عاشقانِ دهر امروز خامُش‌اند و تو گرمِ سرودنی آفاق از چراغِ صدای تو روشن است خاموشیَت مباد که فریادِ میهنی! محمدرضا شفیعی کدکنی از دفترِ مرثیه‌های سرو کاشمر، سخن، تهران: ۱۳۸۹ ___ ▪️با اطمینان می‌توان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد. فردوسی بیش‌و‌کم نظایری در جهان دارد و سعدی نیز. حتی جلال‌الدین مولوی هم. ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بی‌مانند است؛ شاعری که شعرِ فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دوره‌ای شعر او را آینهٔ اندیشه‌های خود بدانند و از نظر «پیر خطا‌پوش» حافظ که بر قلمِ صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگیِ روزانه، مردمِ ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سرِ سفرهٔ عقد و هفت‌سین سالِ نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند، چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصربه‌فرد است و همانند ندارد. محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی، جلد دوم، صص ۱۹–۱ ۲۰ مهرماه و بزرگداشت فریاد میهن؛ حافظ شیرازی @arayehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرایه های ادبی
۱۱ اکتبر است. امسال این روز بر احقاق حقوق دختران تاکید دارد و شعار امسال «چشم‌انداز دختران برای آینده» است @arsyehha
ـــــــــــــــــــــــ حافظ شاعری اجتماعی ▪️حافظ به یک معنا عارف بسیار بزرگی است و در عین حال، اشعارش بسیار اجتماعی است؛ حتی اجتماعی‌تر از اشعارِ ناصرخسرو، شاعری که عمر و هنر خود را وقف تبلیغ یک ایدئولوژی کرده است. در واقع، شاعری سیاسی‌تر از ناصرخسرو وجود ندارد؛ امّا حافظ یک شاعرِ صددرصد اجتماعی است و درین زمینه بسیار هوشیار بوده است. اگر برای ناصرخسرو به عنوانِ یک شاعرِ بزرگْ سیاست مهم است، برای حافظ، هنر مقدّم است؛ یعنی اگر بین جامعه و هنر تعارضی پیش آید یا تصمیم‌گیریِ نهایی در سرِ راه شاعر به وجود آید که بین جامعه و تاریخ و هنرْ یکی را انتخاب کند، انتخابِ نهاییِ حافظْ هنر است. به اعتبارِ همین اصل است که با همهٔ اهمیّتی که جریان‌های ایدئولوژیکی و تاریخی عصرش در اشعارش داشته است برای او تنها یک اصل مطلق بوده و آن محوری کردن و محور قرار دادن جمال‌شناسی است. ▪️آنچه که در عمق تاریخ یک روزگار می‌گذرد در شعر یک شاعر به صورت آینه چه مستقیم و چه غیرمستقیم منعکس می‌شود. تمام اشعار حافظ محصول درگیری‌های اجتماعی است که در تاریخ هنرش و قلمرو جغرافیایی وی وجود داشته است. حافظ انسانی است که با تپش‌های عصرش می‌تپیده و کاملاً نگران پیرامون خود‌ بوده و همهٔ حوادث عصر برای او مهم بوده است؛ حتّی در عرفانی‌ترین اشعار حافظ نیز رگه‌هایی از تأثیر اجتماعی وجود دارد؛ امّا هنر حافظ چنان است که شعر وی تنها درگیر همان نکتهٔ تاریخی نباشد. حافظ شاعری است که در عرفانی‌ترین اشعارش نیز بافت ایدئولوژیک به چشم می‌خورد. ▪️هنر جاودانهٔ حافظ در این است که، با دشمنی خاصّ، در یک بافت تاریخی مبارزه می‌کند و تیپی از او می‌سازد که در تاریخ تکرار می‌شود و مردمِ دوره‌های بعد نیز، در ضمن، خود را در شعر او‌ می‌یابند؛ در واقع، شعر حافظ در هر دوره‌ای زنده است. پس حافظ در مرحلهٔ اول یک هنرمند است، در مرحلهٔ دوم از ابزارهایی که در دست داشته بیشترین بهره را از مجموعهٔ فرهنگی عرفان برده است. در مرحلهٔ سوم، اشعار وی دارای یک ساحت ایدئولوژیک هستند. محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۳۳۵_۳۴۸ درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ دانشجو: استاد! مستی و شراب در شعر حافظ و در ادبیات فارسی به دو گونه تعبیر شده است. اصالت با کدام است؟ ▪️جواب: ادبیات فارسی یک واحد مشخّص نیست که من به طور قطعی بتوانم حکم کنم. در شعر حافظ مواردی از استعمال شراب هست که شما به هیچ عنوان نمی‌توانید تفسیر غیرالهی کنید مثلِ: «ساکنان حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت/ با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند» ؛ اما مواردی هم هست که من هیچ اصراری ندارم تفسیر عرفانی‌اش کنید: «دو یارِ زیرک و از بادهٔ کهن دو منی/ فراغتی و کتابی و گوشهٔ چمنی». جاهایی که بافت عرفانی دارد اگر تفسیر غیر الهی بکنید خلاف عدل و مروت است. اما در ادبیات فارسی به طور مطلق نظر دادن بی‌خبری محض است. ممکن است شاعری را با توجه به قرائن تاریخی و شرایط زندگی فردی و اجتماعی و اطلاعات درون شعری‌اش بتوانید در موردش قضاوت کنید که مثلاً شراب در زبان منوچهری همان «ام الخبائث» و «نبید» است یا مثلاً سنایی را در نظر بگیرید. او شاعری است که شخصیت دوگانه‌ای دارد. پنجاه درصد از استعمالات خمر در دیوان او به همان معنی آب انگور است؛ می‌دانید سنایی شخصیت دگرگون‌یافته‌ای دارد. اصولاً یکی از شگفتی‌های ادب فارسی و تاریخ تصوف و اسلام است. بخشی از زندگی سنایی یک زندگی عادی و غیرعرفانی بوده که در  آن دوره مسلماً آلودگی به خمریات داشته است، خمریات از نوعی که منوچهری و رودکی توصیفش می‌کنند. اما زندگی سنایی یک برش تاریخی دیگر هم دارد که بُعد روحانی و معنوی اوست. اسناد زندگی حافظ و متن دیوان او نشان می‌دهد که چنین تعدد شخصیتی در وی نیز بوده است. حافظ یک لحظه‌های ناب الهی دارد که شما به هیچ وسیله‌ای نمی‌توانید آنها را به ساحت مادی ارتباط دهید. اما چنین هم نیست که شما از حافظ یک موجود صددرصد قدسی الهی بتوانید بسازید. یک سری اسناد تاریخی هست که نشان می‌دهد کسانی که حافظ با آنها دمخور بوده موجودات سالمی نبوده‌اند. بنابراین، من اصراری ندارم بر اینکه همهٔ اشعار حافظ را تفسیر عرفانی کنید. البته از این نکته غافل نباشید که سِتِ عرفان در درون شعر حافظ مهم‌ترین سِت است. اما این به آن معنا نیست که کاری را که بعضی شارحان کرده‌اند بکنید و مثلاً بگویید منظور از «دور شاه شجاع» مرحلهٔ تجلّی ذات قدسیهٔ الهی است. نه چنین چیزی نیست. نباید خود را گول زد و از حقایق تاریخی فرار کرد. محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۲۷۱_۲۷۳ درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ در قلمروِ نقدِ ادبی خلاقیّتِ فردی مهم نیست، نقشِ تاریخی اهمیّت دارد. ▪️می‌توانیم با اطمینان بگوییم که هر شعر ماندنی به طور کلی هر اثر ادبی برجسته در تاریخ ادبیات، حاصل شکل‌گیری مجموعه‌ای از تجربه‌هاست، تجربه‌های یک نسل و غالباً چندین نسل. شاهنامه فردوسی، استمرار کارهای امثال دقیقی و قبل از دقیقی است. رباعیات خیام حاصل سه قرن آزمون در حوزهٔ رباعی و شکل‌گیری مضامین خیامی در ادبیات دورهٔ اسلامی ماست، اگر از سوابق قبل از اسلامی آن و ترانه‌های ایرانی کهن صرف نظر کنیم. مثنوی جلال‌الدین رومی نیز تبلور تجربه‌های تمام عارفان قبل از اوست به‌ویژه سنایی و عطار. دیوان حافظ که آخرین شاهکار بزرگ فرهنگ ملی ماست تبلور تمام آثار برجستهٔ شعری زبان فارسی است، از رودکی تا سعدی و حتی اوحدی مراغی و سلمان ساوجی و عماد فقیه کرمانی، یعنی اکثر معاصران حافظ وامدار یک‌یک شاعران قبل از خویش است، چه قدما و چه معاصرانش. این نکته را در مورد صائب و بیدل و بهار و شهریار هم می‌توان گفت و در مورد نیما و اخوان و فروغ هم می‌توان توضیح داد. با این تفاوت که هرچه فاصلهٔ زمانی دورتر باشد، ظهور این امر یعنی تکامل و تبلور تجربه‌ها را بهتر می‌توان احساس کرد. در قلمرو نقد ادبی، آنچه در کار یک هنرمند مهم است خلاقیت فردی او نیست، بلکه «نقش تاریخی» اوست، یعنی پایگاهی که وی در زنجیرهٔ تکامل ادبی دارد. به همین دلیل، شعری که نتوان هیچ‌یک از اجزای آن را جز در تجربهٔ واحد گوینده‌اش تعقیب کرد پیش از خداوند خویش خواهد مرد، حتی اگر گوینده‌اش نبوغی برتر از نبوغ شکسپیر و مولوی و ابوتمام داشته باشد. منظور از نبوغ در اینجا استعداد محض است نه تجلیات آن که مسلماً نیازمند تمام تجربه‌های عظیم قبل از هنرمند است. وقتی که ما در دیوان حافظ این تصویر را ملاحظه می‌کنیم حتی اگر بر تمام تجربه‌های گویندگان قبل از حافظ در این میدان اشراف داشته باشیم باز هم نبوغ هنری او را ستایش می‌کنیم و برای گویندگان قبل از او نیز در بافت تاریخی هر کدام، کمال حرمت را قائلیم. آنچه برای ما مهم است نقش تاریخی اوست در تکامل این تصویر و نه این که او از کجا این تصویر را گرفته است. تصویری که می‌خواستم چند نکته را در باب آن یادآوری کنم، تصویری است که او، درین بیت، از شمع داده است: جدا شد یارِ شیرینت کنون تنها نشین، ای شمع! که حکمِ آسمان این است اگر سازی وگر سوزی محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی، جلد اول، صص @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ پیر مغان ▪️اصطلاح پیر مغان هم مانند اصطلاح رند در زبان شعر از سنائی تا عطّار از معنی ظاهری خود خلع شده و به کسی اطلاق شده است که در دکان او متاع قلب و تزویر فروخته نمی‌شود. در دکان او کالائی عرضه می‌شود که شخص را از هواهای شیطانی و نفسانی دور کند و او را مست و بیخود‌ کند، یعنی از حرص و آز شهوت غافل سازد. پیر مغان مرشد و راهنمای واقعی است. او کسی است که به تأیید نظر حلّ معمّا می‌کند و مشکل جویندگان حقیقت را برطرف می‌سازد. او جام جهان‌بین و دل روشن و ضمیر پاک دارد و چون از او می‌پرسند که این جام جهان‌بین را کی به او داده‌اند می‌گوید در ازل و در آغاز آفرینش، زیرا آفرینش انسان عبث نیست و انسان موجود خوابنده و خورنده و کُشَنده نیست و حامل امانت الاهی است. مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو‌ به تأیید نظر حلّ معما می‌کرد گفتم این جام جهان‌بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد هدایت در دست پیر مغان است و شیخِ مدّعی و زاهدِ ریاکار وعدهٔ هدایت و سعادت می‌دهند امّا به ضلالت و شقاوت می‌برند. شیخ می‌گوید در آن جهان تو را شرابی خواهند داد که مستی‌بخش روح است است و درخور نیکوکاران است، اما پیر مغان همین شراب هدایت‌بخش را با نور الاهی واقعی خود به تشنگان حقیقت می‌پیماید، پس اوست که وعده را به جا می‌آورد: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد ▪️در شعر حافظ پیر مغان پیر هدایت و مرشد انسان و انسان کامل است. رند آزادهٔ پاکباز وارسته‌ای است که از همه قیود آزاد است امّا سر تعلیم و ارشاد ندارد. پیر مغان مقامی والاتر دارد زیرا راهبر و راهنما و مشکل‌گشا است و حافظ نمی‌خواهد سر از آستان او بردارد زیر آستان او سرای دولت و خانهٔ فتوح گشایش است: از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت درین سرا و گشایش در این در است آئینهٔ جام، صص ۴۱_۴۲ شرح مشکلات دیوان حافظ @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ خرابات ▪️خرابات هم از کلمات رمزی و نمادی در شعر حافظ است. سنائی و عطار و حافظ این کلمه را از معنی پست و حقیر و زشتِ آن تجرید کرده و مفهوم بسیار عالی و شریف به آن بخشیده‌اند. این هم قدرت شاعر را در تصرف در معانی می‌رساند و هم توانائی او را در تصرّف در نفوس و افکار مردم نشان می‌دهد. خرابات به گواهی جمیع نصوص و متونِ تاریخی جایگاه عیاشان و هرزه‌گردان و بدکاران و مُقامران (قماربازان) بوده است. لفظ خرابات هم این معنی را تأکید می‌کند، یعنی از لحاظ اخلاقی ویران‌ترین و پست‌ترین جائی بود که ممکن بود در شهری پیدا شود: هم خراب از لحاظ ظاهری، زیرا مقررات اجتماعی اجازه نمی‌داد که چنین جائی در محل معتبر و مرغوبی باشد و بنای خوب و آبادی داشته باشد و هم از لحاظ معنوی؛ زیرا محل فساد و تباهی و خرابی بوده است. حافظ و شاعران پیش از او با پیوندی معناشناسی و با یک دستکاری ماهرانه که تنها از نفوس ابداع‌گر و خلّاق ساخته است، خرابات را به آرمانشهر و مکانی مقدس و آباد و معمور از جهت معنوی و روحانی تبدیل کرده‌اند. توانائی حافظ در این است که هم به معنای اصلی پست و نکوهیده آن و هم به مفهوم والای آن از نظر خود اشاره می‌کند: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم وین عجب بین که چه نوری زِ کجا می‌بینم خرابات مغان را هم تجلی‌گاه نور خدا می‌داند و هم تعجب می‌کند که چه نور والائی از چه جای نامناسبی! و نیز می‌گوید: در عشق خانقاه و خرابات شرط نیست هرجا که هست پرتوِ روی حبیب هست آئینهٔ جام شرح مشکلات دیوان حافظ شادروان استاد عباس زریاب خوئی @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ عشق و شراب ▪️شعر حافظ سرود عشق و شراب است و شاعر جز با عشق و شراب نمی‌تواند اندوه زمانه‌یی را که در فساد و گناه و دروغ و فریب غوطه می‌خورد فراموش کند. دنیای او مثل دنیای خیام است: بی‌ثبات، و دائم در حال ویرانی. نه در تبسم گل نشان وفا هست نه در نالهٔ بلبل آهنگ امید. انسان هم بر لب بحر فناست و تا چشم بر هم زده است درون ورطه می‌افتد. در چنین دنیایی که امید و شفقت به دست جور و فتنه تباه می‌شود کدام رفیقی هست که بهتر از صراحی شراب با انسان یک‌رو و یکدله باشد؟ از این روست که شاعر برای فراموشی، برای رهایی، و برای آسودگی به شراب روی می‌آورد و در گیر و دار اندیشه‌های جانکاه از خود می‌گریزد و می‌کوشد تا آنچه را در وجود او مایهٔ دل‌نگرانی است _مثل یک بار گران یا یک زنجیر سنگین_ به کنار افکند و همچون ابونواس و خیام درد و اندوه بی‌پایان خود را در امواج شراب فروشوید. ▪️زاهد‌ چنان‌که شیوهٔ اوست زبان ملامت می‌گشاید و طاعت خود را به رخ وی می‌کشد. این ملامت به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است بادست. مگر نه آنچه بر سر انسان می‌رود حکم تقدیر است؟ ملحد البته خطا می‌کند که با نفی حکمت و عنایت حق، خود را از امیدی که تسلّی و آرام می‌بخشد محروم می‌دارد اما کرامت حق _با آن جلال و جبروت که دارد_ نیز عظمتش در آنست که گنهکار مأیوس را در پناه رحمت بگیرد و اگر قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند پس کرامت و عظمت خدا چیست؟ از این روست که حافظ از شیخ و زاهد و فقیه و واعظ که دائم با حدیث هول قیامت انسان را از خداوند دور و نومید می‌کنند بیزاری می‌جوید و ریاکاری و دورویی و کوته‌نظری آنها را محکوم می‌کند و حتی جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه می‌شمرد. ▪️️این است حافظ که اندیشه و احساس او درخور شعر عصر ماست، درخور هر عصرست. مثل یک فیلسوف روزگار ما ارزش عقل و علم را به میزان نقد می‌سنجد‌ و همچون یک عارف دل‌آگاه امروزی قدر اشراق و شهود را به درست درک می‌کند. به زاهد ریاکار نیشخند رندانه می‌زند و به ظالم فریبکار دندان خشم می‌نماید. در همان حال که با اشک و دعای نیمه‌شب سر و کار دارد لبخند شک و نگاه حیرت چهرهٔ خواب‌آلوده‌اش را ترک نمی‌کند. مثل خیام در هر قدم نشانه‌یی از فنا و زوال جهان می‌بیند و مثل جلال‌الدین در هر نوا ترانه‌یی از دنیای جان می‌شنود. پریشانی و نابسامانی یک دوران خونین گناه‌آلود امید و نشاط او را سست نمی‌کند. در انزوا و عزلتی که درین گیر و دار فساد و بیداد به دست می‌آورد فرصت اندیشه پیدا می‌کند و سکون خاطری که حتی فقر و مرگ را ناچیز می‌شمارد روح فسردهٔ او را درین خلوت انزوا روشن می‌دارد. دل به عشق می‌سپارد و با طبعی که از نفس فرشتگان هم ملول می‌شود برای خاطر عشق، قال و مقال عالمی را تحمل می‌کند. با کاروان حُلّه، صص ۲۸۱_۲۸۳ استاد عبدالحسین زرّین‌کوب @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ روح ایرانی در شعر حافظ ▪️جلوهٔ دیگر چهرهٔ ممتاز حافظ، ایرانی‌‌اندیشی اوست. در آن دوره که سرزمین ایران پایمال سُم ستوران مهاجمانی از چند سوی، و ملّت ایران دستخوش خفقان و اختناق بود، و قرن‌ها به طور مستمر کوشش شده بود که ایرانیان ایرانی بودن خود را فراموش کنند، خواجهٔ شیراز بعد از دانای طوس شاید تنها کسی است که از اهل اندیشه و قلم، که در آن روزگاران فرهنگ ایرانی دارد و به ایران می‌اندیشد، و آنچنان است که یک ایرانی باید باشد. این اصیل‌ترین رنگ شعر حافظ است و همین ویژگی سبب شده است که در طول ششصد سال هر ایرانی از بوی خوش سخنش پیام آشنا شنیده، و آن را به جان و دل عزیز داشته است. ▪️حافظ به ایران می‌اندیشد و مثل یک ایرانی می‌اندیشد. البته توقع نباید داشت که دریافت او از ایران در ششصد سال پیش درست مثل دریافت ایرانیان امروز، مثل دریافت بهار و دهخدا باشد. اما در اوضاع و احوال آن روز اندیشهٔ او اندیشهٔ ایرانی است. حافظ در شعر خود به «قیل و قال مدرسه» و «طاق و رواق مدرسه و قال و قیل فضل» اشاره‌ها دارد. «علم و فضلی که به چل سال» به دست آورده بود، مجموعهٔ فرهنگ ایرانی و اسلامی آن روزگار است. به گفتهٔ مقدمه‌نویس دیوان اوقات خود را به «بحث کشّاف و مفتاح، و مطالعهٔ مطالع و مصباح، و تحصیل قوانین ادب و تجسّس دواوین عرب» می‌گذرانید. می‌دانیم که برنامهٔ مدارس آن روز از همین قبیل بود. امّا مهم این است که می‌بینیم چنین برنامه‌ای نتوانسته است یک وجود خشک قشری از حافظ بسازد. ▪️آنچه در مدرسه‌های آن روز بحث و تدریس می‌شد، کتاب‌های دینی به زبان عربی بود. بعد از سقوط عباسیان و در فضای جدید، تدریس کتاب‌های حکمت و کلام به مدارس راه یافته بود. تجسّس دیوان‌های شاعران عرب هم سرگرمی دانشمندان اهل ذوق بود. آن‌همه در سخن حافظ اثر گذاشته امّا نه چنان که اندیشه و شعر او را از فرهنگ ایرانی دور کند و مصنوع و خشک و عالمانه سازد. اگر اشعار ملمّعش را نشانهٔ فضل‌فروشی بشماریم، امّا معدودی اصطلاحات مدرسه‌ای یا تعبیرات و ترکیبات عربی آن چنان طبیعی در سخنش نشسته که ذوق سلیم را نمی‌رماند. مایهٔ اصلی سخن او، فرهنگ ایرانی عصر او و ادوار پیش از اوست، و رواج سخنش سبب شده که در فرهنگ ایرانی بعد از خود، بیش از هر شاعر و نویسندهٔ ایرانی اثر گذاشته است. گلگشت در شعر و اندیشهٔ حافظ، صص ۳۳_۳۷ دکتر محمدامین ریاحی @arayehha
ـــــــــــــــــــــــ آنجاهایی که حافظ اوج می‌گیرد. ▪️حافظ تصویر‌کنندهٔ تناقض‌ها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقض‌ها است؟ حافظ تصویر‌ساز حیات است و ناچار این تناقض‌ها را به یکدیگر گره می‌زند و بدین‌گونه است که اوجِ وحدت در غزل‌های او، اوجِ عدم وحدت است. در صورتی که شاعران دیگر کارشان تناقض دارد ولی تناقض‌ها به یکدیگر گره نخورده است و حتی بهتر است در کار آنها تناقض را به پریشانی تبدیل کنیم. اینان معانی پریشان را به کمک وزن و قافیه در کنار یکدیگر جای می‌دهند ولی از گره زدن عناصر متناقض یعنی جلوه‌های حیات مادی و روحی انسان عاجزند و اگر استثناهایی بتوان یافت، آنجاست که شاعرانش تا حد حافظانگی در شعر اوج گرفته باشند و هیچ‌کس نگفته است که یک بیت و دو بیت و در حد ابیات غیر استثنایی حافظ گفتن امر محالی است. خیر، می‌توان یافت ابیات حافظانهٔ شاعران دیگر. اما هنرِ حافظ در این است که دیوانی از این‌گونه پرداخته است. می‌خواهم بگویم آنجاهایی که حافظ اوج می‌گیرد، شعرش نوعی ارتباط صوری و معنوی با شطحیات صوفیه دارد‌. ساده‌ترین تلقّی‌ای که عوام مردم از شطح دارند و از قدیم به همین عنوان شطح را می‌شناخته‌اند، این بوده است که شطح یعنی دعوی‌های بزرگ که در تحلیل نهایی امری‌ست واقعی و نزدیک به واقع، یعنی پارادوکس! وقتی حافظ می‌گوید: ساکنانِ حرمِ ستر و عفافِ ملکوت با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند این شطح است و اوج حافظانگی است و در همین جا عناصر متناقض را که به شیوه‌ای شگفت به یکدیگر گره خورده‌اند می‌بینید. تمام عناصر مصراع اول، از لحاظ شبکهٔ معنایی (که از «ساکنان حرم» شروع می‌کند تصویر دست‌نایافتنی بودن آنها و در «ستر» تأکید می‌شود و در «عفاف» تأکیدی دیگر و در «ملکوت» کاملاً دست‌نایافتنی می‌شود) با عناصر قسمت اول مصراع دوم «من راه‌نشین» در تناقض است و «بادهٔ مستانه زدن» تناقض اندر تناقض است. گره‌زدن این تناقض‌ها و عناصر متنافر، کار اصلی حافظ است، اوج شطح است، اسلوب خاص حافظ یا حافظانگی در همین جا متمرکز می‌شود. البته عناصر دیگری از قبیل ایهام و یا موسیقی حروف هم در حاشیهٔ این نقطه در حرکت‌اند که سبک حافظانه را تکمیل کنند. محمدرضا شفیعی کدکنی این کیمیای هستی محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰ درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ @arayehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و یکم مهرماه سالروز درگذشت «محمدتقی شوریده شیرازی» ملقب به "فصیح الملک" شاعر ایرانی که در سن ۷ سالگی بر اثر بیماری آبله نابینا شد "روحش شاد و یادش گرامی" @arayehha
‍ ‍ ‍ ۲۱ مهر سالروز درگذشت شوریده شیرازی (زاده سال ۱۲۷۶ق شیراز -- درگذشته ۲۱ مهر ۱۳۰۵، ۱۳۴۵ق شیراز ) او که از بازماندگان اهلی شیرازی، شاعر معروف عهد قاجار است، در هفت‌سالگی به علت بیماری آبله از هردو چشم نابینا و چهره‌اش آبله‌گون شد. وی از نابینا بودن و آبله‌رویی خود به حسرت یاد می‌کرد: با علت بی‌دیدگی از عیش مزن لاف    این حسرت دیدار که داری تو، که دارد و در توصیف چهره خود چنین سروده‌است: وه از این گونه‌ام، ماشاالله    دیده‌ام نیست که در آینه خود را نگرم خلق خندند چومن وصف رخ خویش کنم    خود بگوشم شنوم، آخر کورم، نه کرم گو بخندید که گر زشتم در چشم شما    در بر مادر خود، خوب چو قرص قمرم گاه سوزد همی اسپند و دعایم گوید    که هماره به عزیزی زی، زیبا پسرم. وی در ۹ سالگی پدرش را از دست داد و به سرپرستی دایی‌اش در آمد. با این حال، در کسب فضایل پیشرفت شایان کرد و به سبب مکاتبه و مشاعره با شاعران نامدار معاصر مانند: صبوری خراسانی، ملک‌الشعرای بهار، ایرج میرزا، و وحید دستگردی، مشهور شد. او به همراهی میرزاعلی‌اصغر صدراعظم، به دربار ناصرالدین‌شاه راه یافت و از جانب شاه به فصیح‌الملک ملقب شد و به‌خاطر سرودن قصیده مدحیه، قریه بورنجان واقع در بلوک کوهمره فارس را به او بخشید. او در سرودن انواع شعر به‌ویژه قصیده و قطعه، استاد بود و در بکار بردن اصطلاحات عامیانه مهارت داشت. چند بیت از او را ببینید: روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی توچه شوخی که دل از مردم بی‌دیده ربایی حسن،گویند که چون دیده شود دل برباید تو بدین حسن دل از دیده و نادیده ربایی تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن دل«شوریده» روانیست که دزدیده ربایی آرامگاه او در کنار آرامگاه سعدی است.. ‎ @arayehha
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی تو چه شوخی که دل از مردم بی‌دیده ربایی تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی ‌ ✍ "شاعر روشندل" @arayehha
   بیست و یکم مهرماه    سالروز درگذشت «حسین بهزاد» نقاش    مینیاتور                  روحش شاد و یادش گرامی @arayehha