eitaa logo
آرایه های ادبی
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
268 ویدیو
124 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتم آبانماه سالروز درگذشت «مظاهر مصفا» شاعر و پژوهشگر ادبیات زادروز :     ۱   فروردین  ۱۳۱۱  _ تفرش درگذشت:  ۸     آبان      ۱۳۹۸  روحش شاد و یادش گرامی @arayehha
‍ ‍ ۸ آبان سالروز درگذشت مُظاهر مُصفّا (زاده ۲۰ بهمن ۱۳۱۱ اراک – درگذشته ۸ آبان ۱۳۹۸ تهران) شاعر، استاد دانشگاه و مصحح متون او دوران متوسطه را در دارالفنون گذراند و در دانشسرای عالی در رشته ادبیات تحصیل کرد. سپس تحصیلاتش را در رشته زبان و ادبیات فارسی تا درجه دکترا در دانشگاه تهران ادامه داد. پایان‌نامه‌اش را با عنوان «تحول قصیده در ایران» را زیر نظر بدیع‌الزمان فروزانفر نوشت. همزمان با ادامه تحصیل، به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و مدتی هم رئیس اداره فرهنگ قم بود و چندی هم ریاست مدرسه عالی قضایی قم را به‌عهده داشت. او برادرزاده "نکیسای تفرشی" خواننده سرشناس دوره قاجار و رضاشاه و نوه ملارجبعلی تفرشی "تعزیه‌خوان دربار ناصری و تکیه دولت بود. خواهر وی "مادر فؤاد حجازی، آهنگساز، از استادان زبان و ادبیات فارسی است. وی با امیربانو کریمی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، دختر امیری فیروزکوهی شاعر سرشناس ازدواج کرد. فرزندان این زوج: علی مصفا، بازیگر سینما و تلویزیون و همسر لیلاحاتمی، کیمیا مصفا، گلزار مصفا دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی، امیراسماعیل مصفا دارای مدرک دکترای فیزیک و استادیار فیزیک دانشگاه صنعتی شریف "متخصص در زمینه نظریه ریسمان" هستند.  و از دیگر سوابق علمی و اجرایی او ریاست پردیس فارابی دانشگاه تهران "پردیس قم" و آموزگاری دبیرستان‌های تهران، ریاست انتشارات و مدیریت مجله آموزش و پرورش، دانشیاری دانشگاه شیراز و ریاست دبیرخانه مرکزی دانشگاه شیراز است. او سال‌های زیادی به‌عنوان استاد تمام رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران به‌خدمت مشغول بود و در سال ۱۳۸۴ به دستور ریاست دانشگاه کنار گذاشته شد و پس از آن مدتی استاد تمام وقت دوره‌های دکترای دانشگاه آزاد بود. آثار شعر: توفان خشم ۱۳۳۶ چاپ کتابخانه زوار. شب‌های شیراز ۱۳۳۷ چاپخانه حکمت ۱۳۴۰ سیپاره. سپید نامه ۱۳۴۰ جمعه سرخ ۱۳۵۷ گزینه اشعار مظاهر مصفا ۱۳۸۷ انتشارات مروارید. نسخه اقدم؛ منظومه‌های مظاهر مصفا ۱۳۹۶ نشرنو پاسداران سخن ؛ چکامه سرایان ۱۳۳۵ دیوان حکیم سنایی ۱۳۳۶ انتشارات امیرکبیر کلیات سعدی انتشارات زوار ۱۳۴۰ مجمع الفصحا (مجموعه شش جلدی) ۱۳۴۰ انتشارات امیرکبیر دیوان نظیری نیشابوری ۱۳۴۰ انتشارات امیرکبیر برگی از اشعار صفای سپاهانی با اوست حدیث من (متن ده گفتار در عرفان و تصوف اسلامی) ۱۳۴۷ چاپ میهن قند پارسی (نمونه‌های شعر دری) ۱۳۴۸ بنگاه مطبوعاتی صفی‌علیشاه دیوان لامع ۱۳۶۵ دیوان حکیم نزاری قهستانی ۱۳۷۱ انتشارات علمی متن کامل دیوان سعدی ۱۳۸۳ انتشارات روزنه جوامع الحکایات ۱۳۸۶ پژوهشگاه مطالعات فرهنگی @arayehha
صنما بیا صنما بیا که به عهد بسته وفا کنم سر و جان و تن، دل و عقل و دین، همه در ره تو فدا کنم به جهان نشان وفا منم که جهان صدق و صفا منم بری از ریا به خدا منم، به خدا منم که وفا کنم به تو هر گزند و بلا رسد، غمی ار نکرده خدا رسد دل و جان و دیده به نزد تو، سپر گزند و بلا کنم ز تو خسته شد دل خسته ام، ز تو ناتوان و شکسته ام همه دل به لطف تو بسته ام، همه از تو کسب شفا کنم صنما به من نگهی بکن، نگهی به خاک رهی بکن نکنی همیشه گهی بکن، که تو را همیشه دعا کنم به جمال تو به کمال تو، به سیاهدانه ی خال تو که ز لوح سینه خیال تو، نشود دمی که جدا کنم گل من مرو ز مقابلم، که به روی ماه تو مایلم چه کنم اسیر غم دلم، نتوانمت که رها کنم تو به بوی یاس و سپرغمی، به سپیدی گل مریمی به صفای اشکی و شبنمی، بنمای رخ که صفا کنم به کجاست چشم و چراغ دل، به کجاست لاله باغ دل؟ که نیایدم به سراغ دل، من خسته رو به کجا کنم؟ ز خدا بود همه مشکلم، که سرشته عشق تو با گلم بفکنده مهر تو در دلم، گله پس من از تو چرا کنم!؟   ✍ @arayehha
4_340049972621738294.mp3
28.49M
‍ 📻 گلهای رنگارنگ _ برنامه شماره 440 صنما بیا، صنما بیا که به عهد بسته وفا کنم سر و جان و تن، دل و عقل و دین همه در ره تو فدا کنم چو رضای توست رضای من چو توئی امید بقای من تو اگر خوشی به فنای من بخدا که ترک بقا کنم ✍‌   آواز: حسین قوامی   ویولون: حبیب الله بدیعی   آهنگساز: مهدی خالدی   تنظیم: جواد معروفی     غزل : حافظ     سایر اشعار : مظاهر مصفا_عطار نیشابوری       / @arayehha
🔸 در فاصله‌‏گذاری «ب‍/ به» سه حالت وجود دارد: الف) «ب‍/ به» در موارد زیر پیوسته نوشته می‌‏شود: ۱. هنگامی که بر سر فعل یا مصدر بیاید (همان ‌که «بای زینت» یا «بای تأکید» یا «بای التزام» خوانده می‌شود): بروم، بگفتم، بگفتن (= گفتن)، بنماید، بنویس ۲. در واژه‌‌های بدین، بدان، بدو، بدیشان به کار رود. ۳. در صورت‌های واژگانی‏‌شده و تخفیف‏‌یافته مانند: بجا (صفت)، بخْرد، بسامان، بسزا، بشْکوه، بنام، بهنجار، بهوش ب) به در صفت‏‌ها‌، قیدها و حروف‌ اضافۀ مرکّب با نیم‌فاصله نوشته می‌‏شود: به‌‏خصوص (صفت و قید)، به‌سختی، به‌جهتِ، به‌محضِ، به‌موجبِ ج) به در نقش حرف اضافه و همچنین در فعل‌های گروهی (عبارت‌‌های فعلی) که حرف‌ اضافۀ پیش‌از فعل است با فاصلۀ کامل از اسم پس‌از خود نوشته می‌شود: به برادرت گفتم، به کار بردم @arayehha
پَهپاد یا پهباد؟ گاهی دیده می‌شود سرواژۀ «پهپاد» را «پهباد» تلفظ می‌کنند که نادرست است. «پهپاد» سرواژۀ «پرندهٔ هدایت‌پذیر از دور» است که فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن را برابر Unmanned aerial vehicle برگزیده است. «پهپاد» به‌روش «سرواژه‌سازی» ساخته شده است. در سرواژه‌سازی معمولاً نویسه‌های اول واژه‌های یک عبارت به هم می‌پیوندند و لفظی می‌سازند که می‌توان آن را مانندِ یک واژه تلفظ کرد. برخی از شناخته‌شده‌ترین سرواژه‌ها عبارت‌اند از: هما (هواپیمایی ملی ایران)، سیبا (سامانۀ یک‌پارچۀ بانکی)، برجام (برنامۀ جامع اقدام مشترک) @arayehha
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رودکی و ماجرای سرودن قصیده ی بوی جوی مولیان آید همی... رشید کاکاوند @arayehha
ریشه لغت همبرگر Hamburger لغت hamburger به معنای "اهل شهر هامبورگ در آلمان" می باشد.  واژگان آلمانی زیادی در انگلیسی وجود دارند. این کلمات به دوران ابداعات آلمانی و یا موج مهاجرت آلمانی ها به آمریکا بر می‌گردد. این غذای سنتی آمریکایی اسمش رو از شهر آلمانی هامبورگ گرفته. و بعدها برگر تبدیل به یه لغت جدا شده و ازش کلماتی مثل چیزبرگر ساخته شده. ریشه شناسی لغات انگلیسی @arayehha
ریشۀ نام مازَندَران: «مازندران» یعنی سرزمینی که در آن راه‌های پرپیچ و خم هست. (ماز: پیچ و خم + اندر: درون + آن) نام کهن این دیار تَپورستان، تبرستان (با تلفّظ عربی طبرستان) است. «ماز» در فرهنگ¬های لغت فارسی به معنای «چین و شِکَنج، تا و لا» آمده است. بر آمد ز کوه ابر مازندران   چو مار شکنجی و ماز اندر آن  (منوچهری) معنای «maze» در انگلیسی نیز که با زبان‌های ایرانی هم‌ریشه می‌باشد «جاى پرپیچ وخم، پیچ وخم، پلکان مارپیچ» است. نام کهن این سرزمین، تَپورستان یا تَبَرستان (طبرستان عربی‌شدۀ آن است) بوده که برگرفته از نام قوم «تپوری» می‌باشد. تَپوری‌ها، آمارْدها، گِلان و کادوسیان مردمانی خویشاوند بودند که در کرانۀ جنوبی دریای مازندران می‌زیستند. به گفتۀ «ابن اسفندیار» نویسندۀ «تاریخ طبرستان» (613 هجری قمری) نام «مازندران» بعدها جایگزینِ نامِ «تپورستان» شد. امّا در کتاب «گای لِسْترَنج» (Guy le Strange) ایران‌شناسِ انگلیسی سدۀ بیستم میلادی آمده است: «واژۀ طبر در زبان بومی به معنای کوه و طبرستان به معنای کوهستان است». (جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، نوشتۀ لِسْترَنج، ترجمۀ محمود عرفان، صفحۀ 394) دربارۀ ریشۀ نام «مازندران» سخن‌ها گوناگون است: 1.  به فرمان «مازیار پسر کارِن» سردار نامدارِ تبرستان، مردمان و لشکریان براى پیشگیری از تاخت‌وتاز دشمن و بیگانه از «گیلان» تا «جاجَرم» در «خُراسان» به ساختنِ دیوار، دژ و دروازه پرداختند و تنی چند بر دروازه‌ها نگهبان شدند و این دربندها و دروازه‌ها را «ماز» نامیدند و سرزمین پشتِ آن را «ماز اندر آن» نام نهادند. (در ژرفای واژه‌ها. صفحۀ 201. ناصر انقطاع) 2.  مازندران آمیخته‌ای از «ماز» به معنای «بزرگ» و «ایندیرا» به معنای «دیو» و «ان» پسوند مکان می‌باشد که معنای «جایگاه دیو بزرگ» یا «دیو سپید» که همان دماوند باشد را داراست. «مَلِکُ الشُّعراء» محمّدتقی بهار می‌سُراید: ای دیوِ سپیدِ پای در بند   ای گنبدِ گیتی ای دماوند  3.  «موز» نام کوهی در این سرزمین بوده و «مازندران» یعنی جایی که کوه «موز» در آن بوده و «موزَندران» با گذرِ زمان به «مازندران» دگرگون شده است.  4.  «ماز» به معنای «زنبور» است و «مازندران» سرزمین زنبورهاست؛ امّا خِردوَرانه نیست که چنین نامی را  برای این سرزمین زیبا و پر از نقش و نگارهای طبیعی توجیه کرد و از آن همه زیبایی تنها زنبور را دید. 5.  « مازندران» نام خود را از خدای آریاییان کوچنده «ایندَر» گرفته است. نامِ «مازندران» از دو بخش «ماز» و« ایندر» ساخته می‌شود. «ماز» به معنای «بزرگ» است. در کُردی سورانی هنوز واژۀ «مَزِن» به معنای «بزرگ» رایج است و «ایندر» نیز نام خدای آریاییان کوچنده بود. پس «ماز ایندَر» یعنی «خدای بزرگ» و «مازایندَران» یعنی «سرزمینِ خدایِ بزرگ»   6.  در کتاب کَندُلوس (نوشتۀ علی‌اصغر جهانگیری تابستان 1375) چُنین آمده است: مازندران اصلاً به «موزَندَرون» معروف بوده؛ زیرا «موز» نام کوهی بوده در حدود «گیلان» که تا «تالار قصران» گسترش داشته و چون این سرزمین درون کوهِ موز بوده به این نام شهرت یافته است.  7.  به باورِ «جیمز دارْمِسْتِـتِـر» پژوهشگر و باستان‌شناسِ فرانسوی در سدۀ نوزدهم میلادی (زَند اَوِستا جلد 2 صفحۀ 373) نامِ راستینِ مازندران «مزن‌تر» بوده که بعدها «مازندران» شده و به معنای «سوی مازن» است. «مازندران» در آغاز جای «دیوان مزنی» (بومیان اصلی) بوده و به ظاهر خود مازندرانیان در آنجا بیگانه به شمار می‌رفته‌اند. 8.  دکتر «صادق کیا» زبان‌شناس به نقل از «اِحیاءُ الْمُلوک» نوشتۀ «ملک شاه‌حسین سیستانی» آورده است: «و این مازندران را «موزه اندرون» می‌گویند؛ زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته «موزه‌کوهی» می‌گویند. از کثرتِ استعمال مازندران می‌گویند». 9.  «ظَهیرالدین مَرعَشی» زادۀ «آمُل» درگذشته به سال 892 هجری قمری) می‌گوید: به زبان تبری، تَبَر (طبر) به معنای «کوه» است. (تاریخ طبرستان و رویان، ظهیرالدین مرعشی، صفحۀ 5) 10.  «اَبو الفِداء» می‌نویسد: «چون مردم آن سرزمین به مناسبت جنگل‌های انبوه غالباً از تبر برای شکستن هیزم استفاده می‌کردند، به همین جهت این ناحیه به طبرستان معروف گردید. (تَقویمُ الْبُلدان، أَبو الفِداء، ترجمۀ عبدالمحمّد آیتی، صفحۀ 498) امّا دریای مازندران: دریای مازندران، دریای خزر یا دریای کاسپین؟: بسیاری از کشورهای جهان دریای مازندران را به نام مردمانِ ایرانی کاسپیان که در شمال ایران می‌زیستند، می‌نامند. نام‌های دیگر این دریا چُنین است: دریای کاسپیان، دریای هیرکانیه، دریای گرگان یا با تلفّظ عربی جُرجان، دریای گیلان یا (بحر الجیل)، دریای دَیلَم، دریای طبرستان. امروزه در کشورهای عربی «بحر قزوین» می‌گویند. «قزوین» معرَّب یعنی عربی‌شدۀ «کاسوین» یا «کاسپیَن» است. «یاقوت حَمَوی» نوشته است: اَرَسطو این دریا را «هیرکانیه» نامیده است. @arayehha
راههای تشخیص واژه های دارای ریشه ی فارسی و عربی: حرف (ث): هر واژه ­ای که دارای «ث» است بی­ گمان عربی است و ریشۀ فارسی ندارد؛ جز (کیومرث: مرد دانا یا گاو مرد)، (تَهمورث: دارندۀ سگ نر قوی) و واژگان لاتین مانند بلوتوث یا نام­هایی مانند ادوارد ثورندایک و ... که بسی آشکار است نام­های لاتین هستند نه عربی یا فارسی. حرف (ح): هر واژه­ ای که دارای حرف «ح» است بی­گمان عربی است و ریشۀ فارسی ندارد؛ غیر از کلمۀ حوله که درست آن هوله است و به گمان نزدیک به یقین ریشۀ ترکی دارد و به معنای (پُرزدار) است. (خاو یا هو: پُرز + له یا لی یا لو: پسوند اتّصاف). عرب به هوله (حوله) می­ گوید: مِنشَفة در سعودی، خاولی یا خاولیة و بَشکیر در عراق؛ بِشکیر یا فوطة در سوریه. حرف (ذ): هرچند در فارسی کهن تلفّظ این حرف مانند تلفظ عربی آن وجود داشته؛ امّا امروزه ایرانیان این حرف را ذال (th) تلفّظ نـمی ­کنند بلکه  زاء تلفّظ می­کنند. بیش از 95% واژه­ های دارای ذال ریشۀ عربی دارند؛ مگر واژه ­هایی مانند گذر، گذراندن، گذشتن، پذیرش، پذیرفتن، آذین، گنبذ (امروزه گنبد خوانده می­شود.) «ذانستن» که امروزه «دانستن» تلفّظ می­شود؛ امّا کُردها، لَک­ها، تالِشی­ها و برخی دیگر از اقوام ایرانی «ذانستن» را هنوز «زانستن» تلفّظ می­ کنند. ترجمۀ فعل «می­ دانم» به چند زبان ایرانی:  تالشی: (زُنُـمzonom) کردی: (اَزانِـم ، زانِـم یا دَزانِم) لکی: (مَزانِم) حرف (ص): هر کلمه ­ای که صاد دارد بی­ شک عربی است؛ مگر عدد «شصت» و عدد «صد» که عمداً غلط نوشته شده ­اند؛ تا با انگشت «شست» و «سد» روی رودخانه اشتباه نشوند. صندلی نیز بی ­جهت با صاد نوشته شده و البتّه عربی شدۀ چَندَل است. عرب به صندلی می­ گوید «کُرسی، مَقعَد» و در گویش محلّی عراق و سوریه «اِسکَملی». «صابون» هم در اصل واژه ­ای فارسی است و درست آن «سابون» است و این واژه از فارسی به بیشتر زبان­های جهان رفته مثلاً soap در انگلیسی همان سابون است. ما سابون را به صورت معرَّب صابون با صاد می ­نویسیم. اصفهان نیز معرّب یعنی عربی شدۀ اَسپَدانَـه ،اِسپَهان یا سپاهان است. حروف (ض،ظ ،ع): بدون استثنا تنها ویژۀ واژه ­های دارای ریشۀ عربی است و در فارسی چنین مخارجی از حروف وجود ندارد. به ویژه ضاد تا جایی که عرب­ها به «الناطقین بالضاد» معروف­ند؛ زیرا این مخرج ویژۀ عرب است نه دیگر مردمان نژاد سامی. حرف (ط): جنجالی­ ترین حرف در املای کلمات است. مخرج طاء تنها ویژۀ واژه­ های عربی است و در فارسی ط نداریم و واژه­ هایی که با ط نوشته می­شوند یا عربی اند یا اگر عربی نیستند غلط املایی رایج­ اند. حرف (ق): در مرتبۀ دوم حروف جنجالی است. حرف قاف اغلب ویژۀ واژه­ های عربی است. واژه ­های عربی، دارای ریشۀ اغلب سه حرفی و گاهی چهار حرفی و دارای وزن و هم­خانواده­ اند؛ مانند: قاسم، تقسیم، مقسِّم، انقسام، قَسَم، قسمت، اقسام، مقسوم، قسّام، منقسم و تشخیص واژۀ عربی الاصل دارای قاف کار ساده­ ای است؛ امّا دیگر کلمات قاف­دار یا ترکی اند یا مغولی؛ مثال: قَره قُروت: کشک سیاه، قره قویونلو: صاحبان گوسفند سیاه، قره گوزلو: دارندۀ چشم سیاه یا درشت، قِزِل آلا: ماهی طلایی کلماتی مانند قُلدُر نیز مغولی­ اند. کلمۀ قوری نیز روسی است. قوری، کتری، سماور، استکان همه واژه ­های روسی ­اند و در زمان قاجاریّه وارد ایران شده ­اند. کلماتی مانند «قند، قهرمان و قباد» معرّب «کند، کهرمان و کَواذ» هستند. کلمۀ کندو با کند (قند) هم­ریشه است. شهر کرماشان یا کرمانشاه را در گذشته عرب قِرماسان یا قَرمَسین تلفّظ می­ کرده است. امروزه ما کرمانشاه (کرماشان) را قِرماسان یا قَرمَسین تلفّظ نـمی ­کنیم؛ امّا کواذ را قباد می­ گوییم و این تأثیر زبان عربی بر فارسی است. حروف چهارگانۀ (گ، چ، پ، ژ) نیز در عربی فصیح یعنی نوشتاری وجود ندارد و هر کلمه ­ای که یکی از این چهار حرف دارد؛ حتماً عربی نیست و به احتمال بسیار ریشۀ فارسی دارد؛ مانند منیژه، مژگان، ژاله ،پروین، پرنده، گیو، گودرز، منوچهر، پریچهر و ... گاهی نیز امکان دارد از دیگر زبان­ ها باشد؛ مانند: پینگ پونگ که چینی است یا چاخان و خپل که مغولی­ اند. پارتی party کلمه ­ای انگلیسی است و آپارتمان واژه ­ای فرانسوی است. شاید این سؤال به ذهن متبادر شود که سایر حروف مانند الف ب ت ج د ر ز س ش ف ک ل م ن و ه ی چگونه اند؟ پاسخ این است که اینها حروف مشترک در سراسر زبان­های جهان­ اند. هرچند برخی اقوام بعضی حروف را ندارند و به گونه دیگر ادا می­ کنند. مانند حرف «ر» که در فرانسه «غ» گفته می ­شود. @arayehha
به مناسبت هشتم آبانماه سالروز درگذشت قیصر امین پور . نگاهی به قیصر امین  پور اولین قلم حرف دردرا دردلم نوشته است دست سرنوشت خون دردرا با گلم سرشته است پس دراین میانه من ازچه حرف می زنم درد حرف نیست دردنام دیگر من است امین پور امین پور شاعر  دردها  است . هم درد اجتماع را فریاد می زند هم درد جانکاه خویش را که از تصادف تا هنگام پرواز کشید. چهره ی جنوبی قیصرکه از دیر بازبا خطوط رنج آشنا بود. هرروز شکسته تر ودردکشیده ترمی شد. شمع وجودش درشعله دردها آب می شد. قیصر شاعر آرزوهای شیرین،شاعر نوجوانان ،شاعر گلها،شاعر توصیفات روشن زندگیست‌. ای عشق ای سرشت من،ای سرنوشت من تقدیر من غم تووتغییر تومحال    . شاعر عشق درکتاب .دستورزبان عشق. شاعری با شرست وطبیعتی روستایی، ومحققی بی مانند درشعرکودک وشعر معاصر. شاعری که به قول خودش اسمش با ق .عشق آغاز شده بود (قیصر) شاعری که از آرزوهای شعاری خسته بود شاعری پردردکه رنج ودرد تمام استخوانش را گرفته بود. من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده سرودنم دردمی کند دردانسانهایی را که (چین پوستینشان. رنگ روی آستینشان نام هایشان جلدکهنه ی شناسنامه هایشان) درداین انسانهارامی فهمید. امین پوراز تعهدسیاسی به تعهداجتماعی می رسدودردهایش دردهای شخصی نیستند. شعراوازنظر مفردات اجتماعی متنوع هستند. قطار. بخشنامه. اسکناس .روزنامه سیم کشی .دوچرخه .سماور .مقوا. ... امین پور درغزل بیشتراز اوزان مضارع استفاده کرده است. عزلهای اوفقط از نظرشکل ظاهری به غزل کلاسیک شباهت دارد. ولی ازنظرمحتواونگرش شاعرانه به مفهوم نیمایی نزدیک ترهستند. امین پور ازبیدل متاثراست. ونشانی از مولوی دارد،وسادگی ویک رنگی سهراب را به یاد می آورد. وتصاویرجدیدی می سازدمانند. پرتگاه نگاه. ثانیه های گریز  .بغض های کال. لایحه ی روشن آغاز  بهار .سوره ی چشم خراب. خاطرات ترک خورده.. . متناقض نما های زیبایی دارد. صدایی ازسکوت .شادی غمگین حقیقی ترین مجاز .از خالی پربودن آرمان شهراو سرشار از پاکی وفضای معنوی است. همه چیز را درپهنه ی هستی آبی وبی آلایش می بیند. فطرت خویش را طوری عادت می دهدکه جزبه نیکی نیندیشد. شیفتگی اوبه ادبیات سبب شد که رشته ی دامپزشکی وجامعه شناسی را رها کند وبا راهنمایی استاد شفیعی کدکنی به دنیای آرمانیش ادبیات بپیوندد. وبا کسب مدرک دکترای ادبیات از دانشگاه تهران درهمان دانشگاه به تدریس بپردازد . رساله دکترای قیصر یکی از بهترین ودقیق ترین کتابهایی است که برای شناخت ادبیات وشعر معاصر نوشته شده است. روح کودکانه ی اوهمیشه روستایی ای رانشان می دهد که مثل چشمه روان ومثل آب گوارا ومثل آسمان روستا پاک وروشن است . از نویسندگان معاصر گویا هوشنگ مرادی کرمانی هم همین صفات را دارد. قیصرهمانگونه که می سرود زندگی می کرد. منابع ۱--آثار قیصر امین پور ۲--زندگی نامه وخدمات علمی وفرهنگی دکتر قیصر امین پور. چاپ،  انجمن آثار ومفاخرفرهنگی تهران ،آبانماه ۱۳۹۳ لهراسپ،بهرامیان @arayehha
«و قاف/ حرفِ آخرِ عشق است» (کوتاه‌سروده‌ای از قیصر امین‌پور) و «قاف» حرف آخرِ عشق است آن‌جاکه نامِ کوچکِ من آغازمی‌شود! در یکی از یادداشت‌های پیشین، به وجودِ ابهام و ایهامی در شعرِ کوتاهِ «قاف»، سرودهٔ قیصرِ امین‌پور اشاره‌شد. دوستی پرسید: مگر جز نوعی بازی لفظی، نکتهٔ زیباشناسانهٔ دیگری نیز در شعر نهفته‌است؟ این یادداشت درنگی است در این شعرِ کوتاه اما بلند و زیبا. ۱_  شاعران فراوانی با نام یا تخلّص خویش مضمون‌پرداخته‌اند. حافظ به‌گمانم در تنوّعِ هنرنمایی‌هایی که با تخلّصِ خود و پیوندِ آن با قرآن کرده، سرآمدِ دیگران است. در شعرِ امروز نیز شاعران بارها نام‌شان را ضمنِ شعرشان آورده‌اند. قیصر درکنارِ ابتهاج، شاید بیش از دیگر شاعرانِ امروز با نامِ خویش مضمون‌پردازی کرده‌باشد. و نامِ "قیصر" ظرفیتِ چنین هنرنمایی‌هایی را داشته: _ دیشب برای اولین‌بار/ دیدم که نامِ کوچکم دیگر/ چندان بزرگ و هیبت‌آور نیست («رفتارِ من عادی است») _ طنینِ نامِ مرا موریانه خواهد‌خورد* مرا به نامِ دگر غیرِ از این خطاب کنید («مساحتِ رنج») _ حس‌می‌کنم که انگار/ نامم کمی کج است/ و نامِ خانوادگی‌ام، نیز/ از این هوای سربی خسته است [...] ای‌کاش/ آن کوچه را دوباره ببینم/ آن‌جا که ناگهان/ یک‌روز نامِ کوچکم از دستم/ افتاد («جرأتِ دیوانگی») این تویی، خودِ تویی، در پسِ نقابِ من ای مسیحِ مهربان زیرِ نامِ قیصرم («سفر در آینه») ۲_ کوهِ رازآمیزِ «قاف» (که دَورتادَورِ عالم کشیده‌شده) در فرهنگِ اسلامی همان کارکردی را دارد که البرز در اساطیرِ ایرانی. در نتیجهٔ امتزاجِ فرهنگِ ایرانی و اسلامی در ادبِ فارسی گاه جایگاهِ سیمرغ را نیز در قاف دانسته‌اند. قاف در معنایی کنایی دوری و درازی راه را نیز می‌رسانَد و «قاف‌تا‌قاف» یعنی سرتاسرِ جهان. هم‌چنین می‌دانیم که در منطق‌الطیرِ عطّار، پرندگان برای رسیدن به «عشق‌شان»، «سلطانِ طیور» که از آنان «دور دور» بود و در قاف آشیانه‌داشت، بیابان‌های بی‌فریاد و برهوت‌ها را درمی‌نوردند. ازهمین‌رو قاف با عشق و راز و رمزهای آن پیوندِ ‌نزدیکی دارد. با این نکته‌ها به‌گمانم تاحدّی زیباییِ «و قاف/ حرفِ آخرِ عشق است» روشن‌شده‌باشد. حال این بخشِ شعر را با تعبیرِ مشهورِ «تازه اولِ عشق است» بسنجیم، به‌ویژه با این بیت: تو هم به مطلبِ خود می‌رسی شتاب‌مکن هنوز اوّلِ عشق است اضطراب‌مکن ضمناً با شنیدنِ «حرفِ آخر»  فصل‌الخطاب‌بودنِ (سخنِ) قافِ عشق نیز به ذهن متبادرمی‌شود. گاه به‌جای آن، «ختمِ چیزی/ کاری ‌بودن» نیز می‌گوییم. نظامی در مخزن‌الأسرار سروده: چون گذری زین دوسه‌ دهلیزِ خاک لوحِ تو را از تو بشویند پاک ختمِ سپیدی و سیاهی شوی محرمِ اسرارِ الهی شوی ۳_ نکتهٔ دیگر تضادی است که قیصر میانِ بزرگیِ «عشق» و خُردیِ «نامِ کوچکِ» (درمعنا اما بزرگِ!) خود و نیز میانِ «آخر» و «آغاز» برقرارکرده‌است. نیز می‌دانیم که در شعرِ قیصر توجّه به نام و نامیدن، جایگاهی ویژه‌ دارد. مضمونِ محوریِ قطعهٔ «نه گندم نه سیب» نام است. سطرهایی از این شعر: _ نه گندم نه سیب/ آدم فریبِ نامِ تو را خورد _ نامت طلسمِ بسمِ اقاقی‌ها است _ لبخند/ در تلفّظِ نامت/ ضرورتی است! دیگر آن‌که از منظرِ نوشتاری حرفِ «ق» در پایانِ «عشق»، «ق» بزرگ است، حال‌آن‌که همین حرف در «آغازِ» نامِ قیصر، کوچک است. شاعر درحقیقت، با فروتنیِ تمام به کوچکیِ نامِ خود در برابرِ نامِ بلندِ عشق اشاره‌دارد. و این زیبایی آن‌گاه دوچندان‌می‌شود که بدانیم «قیصر» (لقبِ عمومی فرمانروایانِ روم) نامِ پرابّهت و دارای طنین و طُمطُراق بوده و هست. این نکته در برخی از نمونه‌هایی که پیش‌تر نقل‌شد نیز مدّ نظر شاعر بوده‌است. به‌زبانِ ساده شاعر می‌خواهد‌‌‌بگوید یا گفته‌‌است: هیبتِ نامِ من («قیصر») دربرابرِ شکوهِ عشق، هیچ است. ۴_ نکته آخر آن‌که این‌گونه رفتار با حروف در شعرِ فارسی پیشینه‌دارد. خاقانی استادِ این‌گونه هنرنمایی‌هاست: چنان اِستاده‌ام پیش و پسِ طعن که استاده‌است الف‌های اطعنا و قیصرِ امین‌پور خود در شعرِ «اشتقاق» سروده: وقتی جهان/ از ریشهٔ جهنّم/ و آدم از عدم/ و سعی از ریشه‌های یأس می‌آید/ و وقتی یک تفاوتِ ساده/ در حرف/ کفتار را / به کفتر/ تبدیل می‌کند/ باید به بی‌تفاوتیِ واژه‌ها/ و واژه‌های بی‌طرفی / مثلِ نان/ دل بست/ نان را/ از هر طرف که بخوانی/ نان است! * گویا اشاره‌‌دارد به ماجرایی در صدر اسلام؛ عهدنامه‌ای که موریانه تمامِ واژه‌های آن را می‌خورَد الّا "الله". 🍁🍁 C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌