#آرایه
سفر بهخیر گل من، که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
#حسین_منزوی
گل #استعاره از يار است و واژگان مى روى و نمى روى #تضاد اند. ياد و باد #جناس ساخته اند و صداهاى "د" و "ر" #واج_آرايى ايجاد كرده اند.
@arayehha
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #یاد
۱۶ اردیبهشت سالگرد درگذشت فرزند زنجان
(پدر غزل معاصر ایران) استاد #حسین_منزوی گرامیباد
⏯ شاعر! تو را زین خیل بی دردان کسی نشناخت؛...
▪️شعر و صدای استاد #منزوی
C᭄❁࿇༅══════┅─
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
چند رباعی به هم پیوسته از شاعر بزرگ معاصر
حسین منزوی که ۱۶ اردیبهشت سالروز درگذشت اوست:
- یک
بشناس مرا حکایتی غمگینم
افسانه ی تیرۀ شبی سنگینم
تلخم، کدرم، شکستهام، بیمارم
ای دوست! شناختی مرا؟ من اینم
- دو
من اینم و غرق خستگی آمدهام
ویرانم و از شکستگی آمدهام
از شهر یگانگی؟ فراموشش کن!
از شهر هزار دستگی آمدهام
- سه
آنجا با هر که زیستم کشت مرا
هر همخونی به خون آغشت مرا
صدها دستی که دوست میخواندمشان
صدها خنجر شکست در پشت مرا
_چهار
حُسنی داری به قدر شیدایی من
لطفی داری به قدر گُنجایی من
بازو بگشا و سینه را عریان کن
آغوشی شو به قدر تنهایی من
#حسین_منزوی
@arayehha
ـــــــــــــــــــــــ
غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزلهای جهان
▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همینجا شروع میشود که خودش نهتنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرمهای شگفتآوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بیفرمی ربعِ قرنی است که در جا میزند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بیفرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
من این حرفها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزلهای انجمنی» نمیگویم.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گُلِ شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
#حسین_منزوی
@arayehha
نقد و نظر
زنم که سود ندارم که مطلقاً ضررم
که دستگاه ادامهدهندهی بشرم
«برای من سخن از من مگو به دلجویی»
مگیر آینه در پیش من که کور و کرم
آهای آینه بشکن آهای شانه بمیر
که اختیار ندارم برای موی سرم
چه نسبتیست مرا با رهایی و پرواز
به فرض در قفس خانهام کمی بپرم
به هر که زخم زد و رفت زیر لب گفتم
تو را ببخشم اگر، از خودم نمیگذرم
هنوز، معتبران، عاقلان، همه مردند
به اینکه عقل ندارم هنوز معتبرم
دوباره آمدی ای شعر تا بسوزانی
غذای ظهر مرا که ضعیفِ بیهنرم!
به هیچ چیز نمی ارزد این غزل اما
به یادگار بماند برای تو پسرم
خدا نکرده نگویی که منت است ولی
برای مادری تو در آمده پدرم
#دنیا_دنیادیده
*برای من سخن از «من» مگو به دلجویی
مگیر آینه در پیش خویش بیزاران
#حسین_منزوی
متاسفانه، واقعیت تلخ اجتماع ما، و منظومه ی فکری جنس مرد این جامعه است که حاصل رسوب افکار انحصارطلبانه و تمامیت خواه این جنس خشن است. اگرچه گاه شاعران زن اغراق فمینیسمی هم دارند، اما این واقعیت تلخی است که کاملا، بروز و ظهور دارد و آن روی سکه، یعنی نگاه تفریطی مدرنیسم به جنس زن را که تنها برای لذت جویی و کامطلبی ست، نیز مهلک تر و سمی تر است و توهینی دیگر به این جنس تاثیرگذار و فهیم است.
در این غزل شاعر از اولین بیت تا بیت پایانی _که کوبش معنایی غمگینی را به نمایش می گذارد_ این ستم و تعدی جسمی و روانی جنس مقابل را در دیدگان ما می نشاند.
و بیت پیشانی غزل بسیار جانسوز و ناراحت کننده است:
زنم که سود ندارم مطلقا ضررم
که دستگاه ادامه دهنده ی بشرم
مصراع دوم، یعنی صرفا برای توالد و تناسلم و لاغیر!!
بیت سوم، به کلی، هرچیزی که بوی عشق میدهد را انکار می کند: میدانیم که "آینه و شانه" از دلبستگی های یک زن و " موی " زیباترین وجه زیبایی یک زن است. زنی که اختیار شانه زدن به مویش را نداشته باشد و عشقی از اين راه برای مردش ایجاد نکند، چقدر زجرآور و شکننده است.
و بیت بعدی، ادامه ی همین تنهایی و فرسوده شدن زن است در حجم تنگ فضای سوت وکور خانه است به طوری که هیچ گونه پریدن و پرواز در ذهن زن متصور نمی شود و لاجرم، پریدن او صرفا، در قفس خانه است.
بیت به هرکه زخم زد.... باز هم جنبه ی مظلومیت و طعنه شنیدن ها و بی دفاع بودن زن را ترسیم می کند و تنها، چاره ی این مظلومیت گذشت از سوی زن و به دل نگرفتن های اوست زنی که تهمت ها و بدزبانی ها را در خود تلمبار کرده و سرانجام، دلمرده شدن و دق کردن و بیصدا شدنش خواهدبود.
بیت هنوز معتبران.... اعتراض آشکاری است به طرز نگاه مردان و حتی اعتراض به برخی از دیدگاه های حقوقی و فقهی دین که در فروتر بودن زن تاکید می کنند( در کتاب حقوقی آمده است) در دوبیت بعدی هم شاعر این معنی را ادامه می دهد.
بیت پایانی_که شاعر برای پسرش روایت می کند_ واگویه ی دردمندانه در به ثمر رساندن پسر سرو قدی است که در برابر شکستن سروقد مادر شکل گرفته است.
دکتر محمدرضا دیری
@arayehha