نقد ادبی خارجی!
#سایه_اقتصادی_نیا
تقریباً دو دهه از هوا کردن فیلی به نام «نقد مبتنی بر نظریه» در محیط نقد ادبی ایران میگذرد. حالا که پس از بیست سال به محیط نقد ادبی ایران نگاه میکنیم، سخت نیست ماحصل را محکی بزنیم: در پی سیلابی از ترجمههای الکن و نجویدۀ کتابهایی در زمینۀ نقد و نظریۀ ادبی که دانشگاه و بازار نشر را با خروش خود شست، بستری وسیع و گلآلود به جا ماند حاوی انبوهی از مقالات بیسروته، تعدادی نشریۀ کجوکولۀ دانشگاهی که میخواستند سری در سرها داشته باشند و از قافلۀ تجدد و تمدن جا نمانند، کتابهایی بیفایده و پایاننامههایی سترون. کسانی که پیش از این در زمینۀ نقد ادبی کار میکردند، و چهبسا در نقد ادبی ایران که اغلب در مطبوعات نطفه بسته و نضج یافته بود، اثرگذار بودند، خجل و آرام قلمها را غلاف کردند و عرصه را به نوآمدگانی سپردند که با یکی دو نقل قول از باشلار و باختین استاد سابق را سه سوته فتیلهپیچ میکردند. همه متفق شدند بر این قول که ما نقد ادبی نداشتهایم، نه، هرگز نداشتهایم، و آنچه پیش از دانستن و کار بستن این نظریهها تحتعنوان نقد به خورد خلقالله داده میشده چیزی جز کشک و دوغ نبوده است.
اما فیل موش زایید. در این بیست سال گذشته، آنچه زیر عنوان نقد مبتنی بر نظریه، چه در قالب مقاله و چه در قالب کتاب، منتشر شده، کوچکترین فهمی ایجاد نکرده است. نه پرتویی نو بر اثری تابانده شده، نه دری جدید بر روی متنی گشوده شده، نه هیچ روایت کلان و خردی بر روایتهای پیشین اضافه شده است. مطلقاً هیچ. تعداد آثاری که با این رویکرد نوشته شدند و تاثیری داشتند چنان کم است که به مصداق النادر کالمعدوم نمیتوان آنها را مبنا قرار داد. هنوز داستان یک روح سیروس شمیسا کلید فهم هدایت است و خانهام ابریست پورنامداریان گشایندۀ رازهای نیما: آثاری اوریژینال، مبتنی بر درک و دانش مولفانش. و افسوس، حلقۀ پیوندی که در هیاهوی نظریههای شرقی و غربی از دست رفت و گم شد همین است: اوریژینالیته، اصالت. نقد ادبی ما تبدیل شد به یک محیط عقدهای. به بازار نمایش حقارت و فقدان اعتمادبهنفس. به رو کردن برگهای ممهور به مهر نظریهپردازانی که هیچوقت فکر نمیکردند نامشان در ایران چنین کارکرد خجالتباری خواهد یافت. و اینهمه عجب نیست: همهچیز خارجیاش خوب است، کفش، خوراک، اسباب خانه، زبان، و نقد ادبی هم.
در همایشی مقالهای در نقد یکی از اشعار فروغ فرخزاد ارائه کرده بودم. بعد از پایان جلسه، استاد یکی از دانشگاهها پیش آمد و گفت: «این نقد را بر اساس نظریۀ چه کسی نوشته بودید؟» گفتم: «بر اساس نظر خودم! این قرائت من است از این شعر.» گفت: «نمیشود که! باید مبتنی بر نظریه باشد.» گفتم: «من سوالی طرح کرده بودم. الگویی پیش نهادم و بر اساس آن الگو کوشیدم به پرسش مطروحه جواب بدهم. به نظر شما این سوال و جواب در چارچوبی که من گذاشته بودمشان، مستدل بود؟ آیا سوال را بجا میدانید و جواب را میگیرید؟» گفت: «بله. ولی...». گفتم: «ولی ندارد. اگر فهمیدید چه گفتم، مخاطب یک نقد از بیشمار نقد ممکن هستید که یک اثر ادبی را زنده نگه میدارد.»
اگر اثری ادبی با ما حرفی میزند که میتواند در یک نظام استدلالی به بیان درآید و زوایایی از متن را بر آفتاب بیفکند، آن حرف نقد ادبی است. لازم نیست کس دیگری آن حرف را به شما بگوید. متن حرفش را به شما میگوید، به شما و هزاران هزار مخاطب بالقوۀ دیگر. به هر کس به نوعی و با تعبیری؛ و این عجب، کز هر زبان که میشنوم نامکرر است. متن حرفش را به شما میگوید و شما آن را عیان میکنید، بیان میکنید. نقد ادبی همین است. اینگونه است که نقد ادبی هممعنای آزادی میشود، مثل بال به تن تکثر میپیوندد، و ادبیات را از انحصار ولیان و گزمههای ادبی میرهاند. نقد ادبی یعنی شکستن حصارهای راویان تمامیتخواه، نفی انحصارطلبی، و آغوش گشودن به آسمانهایی که جای همدیگر را تنگ نمیکنند. به اسمها نچسبید، به مکتبها آویزان نشوید، به نقل قولهای متعدد از این و آن دخیل نبندید. نترسید که حرف خودتان را بزنید. نقد شما از نگاه شماست که اعتبار میگیرد، نه از گیومهها و کوتیشنها. نقد ادبی گرهگاه خلاقیت و اصالت است، آن را مثل زندگیهایمان از الجی و آدیداس پر نکنید.
🍁🍁
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═