eitaa logo
آرایه های ادبی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
239 ویدیو
122 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ واژهٔ کنونی «برف» از واژهٔ وَفْر wafr یا وَفْرَه wafra در زبان پهلوی گرفته شده‌است. برف در زبان کهن پهلوی به شکل‌های سْنیزَگ، سْنیخر و سْنوی snoy نیز آمده‌است که همگی با واژهٔ snow در زبان انگلیسی و Schnee در زبان آلمانی هم‌ریشه‌اند. اسکیموها تعداد زیادی واژهٔ متفاوت برای انواع «برف» دارند. ◀️ ویکی‌پدیا. ❇️ برف یکی از ریزش‌های آسمانی و نیز نام پوششی است که از آن بر زمین تشکیل می‌گردد. واژه کنونی «برف» از واژه پهلوی «وَفر» گرفته شده‌است. برف در زبان کهن پهلوی به ریخت‌های «اِسنیزَگ»، «اِسنیخر» و «اِسنوی» نیز آمده‌ است که همگی با واژه (snow) در زبان انگلیسی هم ریشه‌اند. ◀️ در فرهنگ ایران باستان، برف همچون باد، باران، مه و ابرِ باران زا، از آفریده‌های مادی پیش از آفرینش زمین دانسته شده‌است. خدای برف یکی از اسب‌های گردونه ناهید یا اناهیتا بود. (آناهیتا در زبان اوستایی، نام یک پیکر کیهانی ایرانی است، که ایزدبانوی «آب‌ها» (آبان) پنداشته و ستوده می‌شود و از این رو با نمادهایی چون باروری، شفا و خرد نیز همراه است). در اوستا به بارش برفی سنگین اشاره رفته‌است و در یشت‌ها (سرودهایی هستند که همواره به ستایش خدایگان کهن ایرانی مانند مهر، ناهید و تیشتر و غیره اختصاص دارند)، زمستان هولناکی پیش‌بینی شده که سه‌سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد سرد خواهد کرد، چندان‌که زمین ویران و مخلوقاتش نابود خواهند شد. در شاهنامه روایتی هست که در جنگ ایران و توران در زمان کیخسرو، برف سنگینی همه‌جا را پوشاند، چنانکه نبرد از یاد همگان رفت و ناچار شدند که اسبان جنگی را بکشند و بخورند. ◀️ از دید نمادشناسی، برف در استوره‌های ایرانی پدیده‌ای خجسته و باشگون و اهورایی شمرده می‌شود. هرچند از پدیده‌هایی است که با روزگار سرما در پیوند است که در چشم ایرانیان روزگاری سخت، بی شکون و اهریمنی می‌نموده است. اما با این وجود این خجستگی برف در روزگار سرما بازمی‌گردد به رنگ سپید آن. سپیدی در نمادشناسی ایرانی همیشه نشانه‌ای فرخنده بوده استف برخلاف سیاهی که نشانه‌ای است پلید و ناهمایون و اهریمنی. از این روی برای نمونه در خوان‌هایی که پهلوانان آیینی از آنها می‌گذرند تا به پاکی و پالایش برسند، ما به نماد برف بازمی‌خوریم. در خوان‌های نهایی، هنگامی که پهلوان به فرجام نبرد و تلاش شگرف و دشوار خود می‌رسد، برف به نمود می‌آید و رخ می‌نماید. این، نشانه آن است که پهلوان آیینی از تیرگی‌های تن و از آلایش‌های گیتی که جهان خاکی است می‌رهد و به سپیدی، به روشنی و رهایی راه می‌جوید. در همین زمینه، یک کارکرد برجسته نمادشناختی از برف در داستان کیخسرو دیده می‌آید: ◀️ کیخسرو، شهریار آرمانی و آیینی ایران است. از این روی، هنگامی که به بزرگترین کارزار خویش که همانا در بندافکندن و کشتن افراسیاب تورانی است، دست می‌یابد، در فرازنای شکوه فرمان روایی به ناگاه پادشاهی را رها می‌کند و به پارسایی و پرهیز روی می‌آورد و کار جهان خاکی را فرو می‌گذارد تا زنده به مینو (جهان نهان) راه ببرد. این راه بردن بدین‌سان در داستان آمده است که کیخسرو با تنی چند از پهلوانان نامدار ایرانی به کوهی می‌رسد. کیخسرو همراهان را بدرود می‌گوید و در آن کوه در میانه برف و بوران از دیدگان ناپدید می‌شود. ◀️ آخرین پیوند کیخسرو با گیتی با جهان پست در برف رخ می‌دهد، چنان‌که گویی برف مرز میان گیتی و مینو است. کیخسرو با گذشتن از برف و نهان شدن در آن به جهان دیگر که جهان جاوید و جان است، راه می‌برد. از این رو، اگر نمادشناسانه به این داستان حماسی و نمادین ایرانی بنگریم، کیخسرو از سیاهی گیتی و تن به یکبارگی می‌رهد، سراپا به سفیدی می رسد. این سفیدی، آغازی است برای آنکه به پیراستگی و پالایش بازپسین دست بیابد و به جهان نهان به نزد آفریدگار راه بجوید. @arayehha
✳️ علت نامگذاری شهر تهران چیست؟ در مورد وجه تسمیه تهران اختلاف نظر زیادی وجود دارد. پاره‌ای از پژوهشگران (ران) را پسوندی به معنای دامنه گرفته‌اند و شمیران و تهران را بالادست و پایین‌دست خوانده‌اند. برخی دیگر تهران را تغییر شکل یافته (تهرام)به معنای منطقه گرمسیر دانسته‌اند. در مقابل شمیرام یا شمیران که منطقه سردسیر است و همچنین عدّه‌ای بر این باورند که سراسر دشت پهناوری که امروز تهران بزرگ خوانده می‌شود در میان کوه‌های اطراف، گود به نظر می‌رسید و بدین سبب(ته ران) نام گرفت. @arayehha
« تسلیت دلخوشی، دلداری » ✳️ واژه‌ی «تسلیه» که در نوشتار پارسی، آن را «تسلیت» مینویسند، یک واژه‌ی تازی است بمعنای «دلخوشی» و «آسوده‌دلی» و «خرسندی» و «دلداری». ❇️ بر این پایه به کسی «تسلیت‌گفتن» يعنی «سخنان دلخوش کننده به او گفتن» پس باید بدنبال واژه‌ی «تسلیت» از کارواژه (مصدر) «دادن» سود بُرد، نه از کارواژه‌ی «گفتن» وگرنه معنای آن درست وارونه‌ی آن چیزی است که میخواهیم به یک «سوگوار» بگوییم. ◀️ بدینگونه که اگر به دیدار یک سوگوار رفته‌اید، باید بگویید «تو را تسلیت میدهم» (یعنی: به تو دلداری و آسوده‌دلی میدهم). بتازگی دیده شده است که میگویند و مینویسند «تسلیت‌باد!» بر این پایه اگر بگوییم «درگذشت فلان کس را به تو تسلیت‌باد میگویم» یعنی «مرگ فلان کس بر تو دلخوشی و آسوده‌دلی باد میگویم!» و یا اگر بگوییم: «به تو درگذشت پدرت را تسلیت میگویم» یعنی «من به تو، درگذشت پدرت را دلخوشی و خرسندی میگویم!». ◀️ این روش، زمانی است که بخواهیم از واژه‌ی تازی «تسليت» سود بریم. درجایی(حالی) که زبان ما، خود از واژه‌های همتای «تسلیت» تهی نیست و بسی بهتر است که از آن واژه‌ها سود ببریم. بدینگونه که بجای اینکه بگوییم «درگذشت پدرت (یا فرزندت یا هر کس دیگر) را به تو تسلیت میگویم یا تسلیت میدهم یا تسلیت باد» شایسته‌تر آن است که بگوییم «به تو در این سوگ بزرگ دلداری میدهم» یا «در این سوگ بزرگ با تو همدردم.» آیا واژه‌های «همدرد» و «دلداری» زیباتر و گویاتر از «تسلیت» نیست؟! برگرفته از کتاب : در ژرفای واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
«... رباعی: صفرایِ تو را گرچه بسی سوه بُوَد آخِر روزی مَرات اندوه بُوَد خشمِ تو اگر برابرِ کوه بُوَد هم بازآیی که عشق نستوه بُوَد» (دست‌نویس رسائل‌العشاق، برگ ۹۶ پ) ❇️ مدخل واژهٔ «سوه» در فرهنگ‌ها و لغت‌نامه‌های مهم فارسی ثبت نشده است. این واژه در ذیل فرهنگ‌های فارسی به معنی «دَم؛ تف؛ هُرم» آمده (رواقی، ۱۳۸۱، ص ۲۳۲) و در پانوشت‌های کتاب مذکور، با ذکر چند شاهد از کتاب‌های ترجمه و قصه‌های قرآن و پلی میان شعر هجایی و عروضی به معنی‌ای که مصحح کتاب پلی میان شعر هجایی و عروضی آورده، اشاره شده است: «سوء، سوی یا سوک» (همان، ص ۴۸۶). نگارنده برای دیدن شاهدهای بیشتر، بر آن شد تا کتاب ترجمه و قصه‌های قرآن را ببیند و در حین جست و جو با کتاب فرهنگ ترجمه و قصه‌های قرآن (صباغیان، ۱۳۶۸) روبه‌رو شد. این فرهنگ اختصاصاً برای استفاده‌کنندگان کتاب ترجمه و قصه‌های قرآن و بر اساس متن آن تألیف و تنظیم شده است. در این کتاب ذیل مدخل «سوه» و «سوهه» به ترتیب چنین آمده: «گویا به معنی گرمی، و باد گرم است»؛ «ظاهراً به معنی حرارت و گرمی است» (صباغیان، ۱۳۶۸، ص ۷۱). پس از این، نگارنده به چاپ جدید ترجمه و قصه‌های قرآن، یعنی قصص قرآن مجید (تصحیح یحیی مهدوی) رجوع کرد. واژۀ «سوه» پنج بار در قصص قرآن مجید به همین شکل و یک بار به شکل «سوهه» به کار رفته است. نخست در صفحۀ ۲۴۹ آمده: «... هیچ تهمت نبردند که در تنور سوزان کودک تواند بود که سُوه از تنور می‌برزد.» (سورآبادی، ۱۳۶۵: ص ۲۴۹). مصحح این متن، یحیی مهدوی، در حاشیۀ این صفحه نوشته است: «در آیۀ ۴۶ سورۀ انبیا در ترجمۀ «نفحة» آمده است.» (همان‌جا). دیگر: «... هیچ کس از سوه آن آتش پیرامَن آن نمی‌توانست گشت. گفته‌اند فرسنگی در فرسنگی سوه آن آتش گرفت...» (همان، ص ۲۵۹). توضیح مصحح در حاشیۀ این صفحه برای «سوه» چنین است: «در اصل به فتح اول و سکون ثانی؛ در پ و ق به ضم اول؛ «سوه» در آیۀ ۴۶ همین سوره در ترجمۀ «نفحة» به کار برده شده است.» (همان‌جا). ذکر دیگر این واژه در متن مذکور: «... سوه آن آتش فرونشست... چون سوه آتش کم گشت نمرود بر بام منظر آمد...» (همان، ص ۲۶۰)؛ و ضبط دیگر نسخ در حاشیه به جای هردو «سوه»، «تبش» ذکر شده (همان‌جا). «سوهه» نیز که شکل دیگر «سوه» است در متن یادشده در همان معنای «سوه» به کار رفته: «شیطان... نفَسی در بینی او دمید، از شومی باد او، سوهه‌ای به ایوب برآمد و هفت اندامش برجوشید.» (همان: ص ۳۷۱). با توجه به شش شاهدی که در قصص قرآن مجید آمده و نسخه‌بدل دو مورد از آن‌ها که «تبش» ضبط شده و طبق نظر محمدجاوید صباغی و علی رواقی (که پیش‌تر از آثار ایشان یاد شد)، معنی «سوه» مشخص می‌شود: «گرمای آتش؛ گرمی؛ لهیب؛ تبش؛ حرارت». البته باید گفت نظر به شاهدهای موجود، ظاهراً واژۀ «دَم» که در ذیل فرهنگ‌های فارسی برای معنی «سوه» ثبت شده، همانند «نفحة» نادرست است و در تفسیر سورآبادی (سورآبادی، ۱۳۸۱، ج ۳، ص ۱۵۶۰) نیز «سوه» ترجمۀ تحت‌اللفظی «نفحة» نیست و همچنین معنای «نفحة و باد» برای واژۀ «سوه» در بخش فهرست لغات کتاب قصص قرآن مجید (سورآبادی، ۱۳۶۵، ص ۵۱۱) درست نیست. بنا بر این با وجود این شواهد، در رباعی منقول در رسائل‌العشاق نیز «سوه» به معانی «گرمی؛ لهیب؛ حرارت» به کار رفته است. در پایان باید گفت اشتراک اقلیمی «ابوبکر عتیق نیشابوری» و «سیفی نیشابوری» (مؤلف رسائل‌العشاق) را نیز در رسیدن به این نتیجه نباید از نظر دور داشت (از آن‌جا که شاید سیفی این رباعی را از یکی از گویندگان نیشابوری نقل کرده باشد). پس مفهوم مصراع «صفرای تو را گرچه بسی سوه بُوَد»، نظر به کارکرد واژهٔ «صفرا» ظاهراً چنین است: «هرچند بسیار تندمزاج و یک‌دنده هستی». ✅ با سپاس فراوان از استاد بهروز صفرزاده که حضور این واژه را در کتاب قصص قرآن مجید به بنده تَذکار دادند. ❇️ علی عشایری، ۱۸ تیر ۱۴۰۳. ❇️ پی‌نوشت: مطلب ارسالی جناب آقای «میلاد بیگدلو» پس از انتشار این یادداشت، ضمن سپاس‌گزاری از ایشان تقدیم می‌شود: «سوه در این موارد به‌احتمال قوی بازماندهٔ sōg فارسی میانه به‌معنای «سوختن» است. همین sōg فارسی میانه در فارسی-یهودی کهن با g پایانی آن بازمانده و امروز هم در عبارت سوی چشم هست. ه‌ی پایانی آن ثانوی است؛ بسنجید با تاه و سیاه و گواه @arayehha
❇️ فريدون جنيدی ❇️ در زبان و فرهنگ كهن ايرانيان، ويژه‌ترين نام خداوند «اُهرمزد» است، به معنی «خرد هستی بخش» يا «سرور خردمند». اين واژه در زبان فارسی «هُرمُزد» شد. «هرمزد»، هفت چگونگی يا صفت دارد: بهمن (انديشه نيك)، ارديبهشت (برترين و بهترين راستی و پاكی)، شهريور (برترين فرمانروايی)، اسفند (گسترش و تقدس و پاكی و فروتنی)، خرداد (افزايش و رسايی) و امرداد (بی‌مرگ/ بی‌مرگی و جاودان/ جاودانگی). ❇️ در متون عرفانی متاخر چون آثار عطار نيشابوری در جوانی‌اش، به هفت شهر عشق (مهر) اشاره شده است كه ريشه در اين هفت ويژگی خداوند دارد و اين هفت ويژگی خداوند نيز ريشه در باورهای ديرين «مهری» دارد كه اكنون جای پرداختن بدان نيست. آن هفت شهر عشق عبارتند از: طلب و عشق و معرفت و استغنا و توحيد و حيرت و فقر و فنا. اين فنا همان گم شدن (جان‌ گرفتن) در هستی و جاودانگی (فناء فی‌الله) است. عطار می گويد: سايه‌ای از هستی خود وارهيد / در بر خورشيد، نورالنور شد. «امرداد» به معنی «بی‌مرگ» و «جاودانه» است و از اوست كه زندگی در جهان جريان دارد. بنا بر روايت ابوريحان بيرونی، در باور كهن ايرانيان، «امرداد» حفظ‌كننده گيتی است و خوردنی ها و داروهایی كه اصل گياهی دارند از اوست. «امرداد» تجلی صفت جاودانگی هستی و جان جهان و خدای جان‌آفرين است و اوست كه با سرپرستی گياهان و نمو و بالش برگ و گل، چهره هستی را هر روز رنگی می دهد و هر سال از درون خار خشك، برگ‌ تر می‌آورد و به ديدگان مشتاق رهروان وادی هستی، با هزاران زبان، نشان می دهد كه مرگی در ميان نيست؛ آنچه هست تداوم زندگی است. اكنون كه جايگاه ويژه «امرداد» در فرهنگ ايرانی روشن شد، از نگاه زبان‌شناسی تاريخی اين واژه را بررسی كنيم: ❇️ در زبان‌های باستانی ايران «ا» آغازين، واژه را منفی مي‌كرده و پيشوند صفت‌ساز بود. اين «ا» در فارسي نو فرو افتاد: چون «اپورنای» و «ابُرنای» و «برنای»، «اناهيد» و «ناهيد»، و «امرداد» و «مرداد». «امرداد» در زبان كهن ايرانيان به گونه «امِرِتات» به معنی بی‌مرگ/ بی‌مرگی و جاودان/ جاودانگی است، از ريشه «مر» به معنی مردن و «ا» حرف نفی است. با اين روی، بر ايرانيان است كه با آگاهی از اين دگرگونی در زبان، باز هم پنجمين ماه از سال را به گونه كهنش «امرداد» به كار برند! به آيين دگرگونی‌های زبانی يا آوايی ننگرند؛ نگاه‌شان به فرهنگ نياكان باشد و «مرداد» را كه برابر با «ميرايی» و دور از «خداوند جان و خرد» است به كار نبرند. فرمان، فرمان پايداری فرهنگ است و نه دگرگونی زبان و آوا و ...! @arayehha
❇️ چم مادهٔ مضارع است از فعلی که مادهٔ ماضی آن چَفت است و صفت مفعولی از آن چَفته، چنانکه خم مادهٔ مضارع است از فعلی که مادهٔ ماضی آن خَفت است و صفت مفعولی از آن خَفته (رجوع شود به مقالهٔ جناب استاد صادقی در شمارهٔ ۱۲ از مجلهٔ فرهنگ‌نویسی، صص ۱۲۸ و بعد). از این جا می‌توان معنای چم و خم را بهتر دریافت. ریشه‌ای را که چم و چفت از آن مشتقند امروز kamp یا camp می‌دانند (رجوع شود به مدخل ناقص kamp در فرهنگ اشتقاقی افعال ایرانی از جانی چئونگ). حال می‌گوییم که به نظر چنین می‌رسد که چمیدن به معنای "(خرامان) رفتن" نیز، که ظاهراً نظیر آن را در دیگر زبانهای هندی و هندی‌واروپایی نیافته‌اند، از همین اصل است. تحول معنای "خمیدن" به "میل کردن" و "گراییدن" و از آن جا "روانه شدن" نظیری دیگر نیز در زبانهای ایرانی دارد و آن در فعل nam است که در اصل معنای "خمیدن"  دارد و این معنای آن در کلمهٔ نرم (از namra) باقی است، ولی معنای "رفتن" نیز گرفته و این معنای آن در چند فعل در زبانهای ایرانی میانه، از جمله franaftan (مادهٔ مضارع آن: franam)، شواهد معتد به دارد. اگر چنین باشد، آن گاه باید گفت که مشتق دیگر از این ریشه چمن است. چمن نیز جای چمیدن بوده و شاید معنای فعل چمیدن نیز می‌داشت. ❇️ دکتر سید احمدرضا قائم‌مقامی @arayehha
تا کنون از خودتان پرسیدید که پیچ گوشتی چه ربطی به گوشت دارد؟ @arayehha
✳️ خرابات جمع خرابه:ویرانه‏ها، شرابخانه میکده، مرکز فسق و فساد، ... . در تصوف ،جای و مرتبه بی‏اعتنایی به رسوم و آداب و عادات؛این اصطلاح در شعر فارسی از طرف قلندریه رسوخ کرده است. خرابات مغان:مقام وصل و اتصال که واصلان بالله را از باده وحدت سرمست کنند». ابو المفاخر باخرزی گوید:«خرابات و مصطبه عبارت و کنایت است از خرابی و تغییر رسوم و عادات طبیعت و ناموس و خویشتن نمایی و خودبینی و ظاهرآرایی و تبدیل اخلاق بشریت به اخلاف اهل مودت و محبت، و خرابی حواس به طریق حبس و قید و منع از عمل خویشتن... . در شرح گلشن راز خرابات و خراباتی چنین وصف شده است: «خرابات اشاره به وحدت استاعم از وحدت افعالی و صفاتی و ذاتی، وابتداء آن عبارت از مقام فنای افعال و صفاتست، و خراباتی سالک عاشق لاابالی است که از قید رؤیت و تمایز افعال و صفات واجب و ممکن خلاص یافته، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و سفات الهی داند، و هیچ صفت یبه خود و دیگران منسوب ندارد و نهایت این خرابات مقام فناء ذات است که ذوات همه را محو منطمس در ذات حق یابد...» نجم الدین دایه نیز در مرصاد العباد، مقام فنا را خرابات خوانده است: «چون رطلهای گران شراب معاتبات»انا سنلقی علیک قولا ثقیلا»بکام روح رسد و تأثیر آن به اجزای وجود او(عارف)تاختن آرد، از سطوات آن شراب، هستی روح روی در نیستی نهد، و از آبادی وجود، روی در خرابی خرابات فنا آرد.» همو در جای دیگر دنیا را خرابات گفته ست: «طایفه مشایخ...به حکم فرمان، به دعوت خلق مشغول شده، و خلق را از خرابت دنیا و خمر شهوات و مستی غلات با حظایر قدس و مجلس انس... می‏خوانند.» . شیخ محمود شبستری، عطار و حافظ نیز چنانکه بیاید، دنیا را به لحاظ اینه پیوسته تجلیات الهی در ظهور و در دل تمام ذرات در نفوذ است و همه پدیده‏ها از اَّ باده مست هستند خمخانه و میکده گفته‏اند، در شرح گلشن راز چنین می‏خوانیم: «همه عالم چه یک خمخانه اوست دل هر ذره‏ای پیمانه اوست» @arayehha
✳️ شاعران شبه قارهٔ هند (پاکستان، هندوستان، کشمیر) در اشعار فارسی خود لفظ «خیابان» را به معنایی به‌کار برده‌اند که با معنی رایج امروزین این کلمه در ایران (معادل street یا avenue ) تفاوت بسیار دارد. از طرف دیگر در فرهنگ‌های فارسی به فارسی یا عربی به‌ فارسی تا قرن یازدهم هجری، لفظ «خیابان» نیامده است. برای دست یافتن به معانی این‌ لفظ به بررسی آثار منظوم و منثور فارسی از قرن پنجم هجری به بعد پرداختم و آنگاه معلوم شد که این کلمه در زبان فارسی در دوره‌های مختلف برای بیان معانی گوناگونی به‌کار رفته است، بدین شرح: ❇️ ۱- «خیابان» به صورت اسم خاص (proper noun) برای نامیدن بلوک، محله یا ده، احتمالاً از قرن پنجم هجری به بعد: ◀️ الف- بلوک خیابان (= خدابان، خدایان، خداهان) در هرات. ◀️ ب- محله‌ای از محلات چند شهر: محلهٔ خیابان در تبریز، محلهٔ خیابان در اصفهان، محلهٔ خیابان در کاشمر. ◀️ ج- نام ده: ده خیابان از توابع دهستان تبادکان، بخش حومهٔ شهرستان مشهد. ده خیابان‌ از توابع دهستان مشهد ریزه، میان ولایت باخرز، بخش طیّبات شهر مشهد. ❇️ ۲- «خیابان» به صورت اسم خاص یا اسم عام (common noun) از عصر صفویه به بعد و در معانی ذیل: ◀️ الف- محل سیر و گشت و احتمالاً نوعی تفرجگاه: خیابان در شهر قزوین، خیابان در شهر اصفهان (خیابان چهار باغ)، خیابان در شهر مشهد، خیابان در قدمگاه نیشابور، خیابان‌ در فارس. (لفظ «خیابان» به این معنی از دورهٔ شاه تهماسب صفوی (۹۸۴-۹۱۹ ق) به بعد استعمال شده است). ◀️ ب- نوعی راه یا شارع عمومی نسبتاً طولانی، سنگ‌فرش، بین دو شهر یا داخل جنگل‌ به منظور تسهیل عبور مسافران و چهارپایان: خیابان در مازندران (در عصر شاه عباس اول). ◀️ ج- گذرگاه و راهی در میان باغچه‌ها و درختان و صحن چمن در باغ‌های خصوصی و عمومی. («خیابان» به این معنی در شعر فارسی از نیمهٔ قرن یازدهم هجری و در سفرنامه‌های ایرانیان و نیز آثار نویسندگان دورهٔ قاجاریه از نیمهٔ اول قرن سیزدهم هجری به‌ بعد به‌کار رفته است). پیش از اوج لفظ «خیابان» به این معنی، دو کلمهٔ «چمن» و «روش» در زبان فارسی‌ به همین معنی به‌کار می‌رفته است. ◀️ د- بازار، راهی مسقّف که در دو سوی آن دکان‌ها قرار داشته است (در سفرنامه‌ای متعلق‌ به اوایل قرن سیزدهم هجری). ❇️ ۳- «خیابان» به صورت اسم عام و تقریباً به معنی رایج امروزی آن در زبان فارسی، یعنی معادل street یا avenue (از حدود سال ۱۲۸۱ یا ۱۲۸۲ ق به بعد). ❇️ ۴- «خیابان» به صورت اسم عام، به معنی چمن (= تپهٔ گل، باغچه) و گلزار (رایج در زبان ادبی فارسی‌زبانان در شبه قارهٔ هند). @arayehha
« شهری متحدّثان حسنت الا متحیّران خاموش » «سعدی» ✳️ واژهٔ «خاموش» در زبان فارسی چند معنا دارد که ممکن است از یک سرچشمه منشأ گرفته‌ باشند. ◀️ خاموش به معنای متضاد روشن و مشتعل مثلاً در جملهٔ «آیین چراغ خاموشی نیست» خاموش به معنای ساکت خاموش به معنای مرده ◀️ سرچشمه این معانی یعنی خاموشی به معنای تاریکی/سکوت، شاید این نکته باشد که گویی سخن گفتن چونان آتشی است که از درون به بیرون زبانه می‌کشد. در یونان باستان نیز «فاینستای و آپو-فاینستای» دلالتی شبیه به این دارد. سخن دارای وجهی آپوفانتیک و مظهِر و چونان نور، مظهِر للغیر است. ارسطو این کارکرد گفتار را تحت عنوان ἀποφαίνεσθαι [از جانب خود نشان دادن] شرح می‌دهد. گفتار ἀπό ...، یعنی از جانب خود، «مجال دیده شدن می‌دهد» به آنچه گفتار دربارهٔ آن است. «ارسطو، متافیزیک، زتا ۴، به نقل از مارتین هایدگر، هستی و زمان بند ۷، ترجمهٔ سیاوش جمادی» ❇️ پی‌نوشت: فاینو به ریشهٔ φα تعلق دارد و متشابه است با φῶς که به معنای نور و روشنایی است. این ریشه را می‌توان در لغت‌های فانوس، فانتزی، فنومن، فوتو، فوتون و... دید. @arayehha
✳️ واژه خیابان از کجا آمده است؟ ❇️ در استان اردبیل شهری وجود دارد به نام مشکین شهر که البته نام اصلی این شهر "خیاو" است که در زمان پهلوی اول به مشکین شهر تغییر یافته است. در زمان های قدیم عده ای از مردم این شهر به تبریز مهاجرت کرده و در محله ای ساکن شدند که به مناسبت سکونت این عده، به "خیاوان" مشهور شد (یعنی محل سکونت خیاوی ها) . شیخ محمد خیاوانی (خیابانی) از اهالی همین محله بود. در زمان حکومت دموکرات ها در تبریز برای اولین بار یکی از محله های تبریز به نام خیاوان(خیابان) آسفالت شد. تا آن زمان هیچ جایی در ایران به آن حجم زیاد آسفالت نشده بود و به این ترتیب "خیاوان" یا خیابان به ایرانیان معرفی شد. از آن به بعد هرجایی در ایران که آسفالت می شد، به آن جا خیاوان یا خیابان می گفتند. خیلی ها فکر می کنند خیابان یک کلمه فارسی است که از دو بخش "خیاب" +" ان " تشکیل شده است در حالی که "خیابان " کلمه ای ترکی است. ❇️ منبع : «تبریز دیلک لر شهری» - نوشته ائیل خادمی @arayehha
خیابان در شعر صائب تبریزی خیابان به معنی معبرهای داخل باغ بوده است @arayehha
 ✳️ این واژه با نام‌های اصیل فارسی  دوکارد، گاز و ناخن‌پیرای نیز در فرهنگ ها نیز ثبت شده است.   برای این ابزار _ ساخت و اختراع این ابزار منسوب به لئوناردو داوینچی است_  در زبان فارسی مدِتی نام عربی  آن، مقراض به کار می رفت اما در دورهٔ جدید در ایران با نام ترکی قیچی (در اصل قیچا) به کار رفت.                  برخی ریشهٔ این واژه را قی‌چین یعنی ابزاری که قی شمع را می‌چیند دانسته‌اند.     در منابع مختلف که مورد بررسی قرار گرفت مطلب و ریشه خاصی ذکر نشده است  در یک منبع هم این واژه را  《قرچی》دانسته اند که با معنی کوتاه کردن در منبعی یافت نشد.    اما به نظر بنده دو مطلب می تواند با ریشه این واژه مرتبط باشد هر چند که دیدگاه شخصی است و شاید علمی نباشد: .۱) قیچ در زبان ترکی معادل 《پا》می باشد و احتمالاً به دلیل شباهت از این واژه استفاده شده است. ۲) واژه《قرچ》صوت و آوای بُرش را در ذهن تداعی می کند که با تحوّل واژگانی به قیچی مبدّل شده است. @arayehha
✳️ «دُش» در زبان فارسی به معنای «ضد» و « ازبین برنده» می باشد. دشنام= ضدّنام. کلمه ای که خوشنامی را ازبین می برد. نمونه های دیگر برای «دُش»: دشوار= دش (ضد) + خوار (ضد آسان) = ضد آسان دشمن= ضدّ من @arayehha
✳️ این واژه در ایران باستان  ati-ayanaka بوده است که به معنای حرکت به سویی و جمع شدن درآن نقطه می باشد (فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، دکتر محمد حسن دوست، ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، ۱۳۸۳.) که دقیقا معادل عربی آن «جمعه» می باشد و این دقیقا بیان می سازد که جمع شدن در نقطه ای برای عبادت و در روزی خاص، ریشه ای باستانی دارد. آدیانکا←آدیانکه←آدیانه←آدینه @arayehha
چله، مخفف «چهله»، اغلب به‌معنی دورهٔ چهل‌روزه از یک رویداد و همچنین روز چهلم وقوع آن است. اما همیشه این‌گونه نیست؛ مثلاً چهل روز اول زمستان «چلهٔ بزرگ» نام دارد و دورهٔ بیست‌روزه از دهم تا سی‌ام بهمن را «چلهٔ کوچک» می‌نامند. برخی هم آغاز چلهٔ بزرگ را از دهم دی‌ماه می‌دانند. چلهٔ بزرگ با «جشن یلدا» شروع می‌شود و پایان آن «جشن سده» است. به برخورد دو چله (چهار روز آخر یکی و چهار روز اول دیگری) «چارچار» گفته شده و روایت‌ها و نام‌های دیگری نیز دارد. پایان چلهٔ کوچک را «جشن مادر زمین» دانسته‌اند که احتمالاً همان «اسفندارمذ» و مقارن با پنجم اسفندماه بوده‌است. چلهٔ بزرگ و کوچک را «اَهْمَن» و «بهمن» نیز نامیده‌اند. برای روزهای باقی‌مانده تا نوروز نیز دوره‌هایی همچون «سرماپیرزن» داشته‌اند که در برخی روایت‌ها این پیرزن مادرِ اَهْمَن و بهمن بوده‌است. منابع: دایرةالمعارف فارسی (به سرپرستی ) و شب یلدا () @arayehha
❄️⛄️ واژهٔ کنونی «برف» از واژهٔ وَفْر wafr یا وَفْرَه wafra در زبان پهلوی گرفته شده‌است. برف در زبان کهن پهلوی به شکل‌های سْنیزَگ، سْنیخر و سْنوی snoy نیز آمده‌است که همگی با واژهٔ snow در زبان انگلیسی و Schnee در زبان آلمانی هم‌ریشه‌اند. اسکیموها تعداد زیادی واژهٔ متفاوت برای انواع «برف» دارند. ❇️ ویکی‌پدیا. @arayehha
✳️ در لغتنامه دهخدا نوشته ریشه ترکی اذری دارد و حال مفهوم اصلی: خانم »> خانوم »> خانیم خان + یم خان = سرور , سلطان , ارباب , پادشاه یم = برای من , مال من , تو ترکی این دو حرف به معنی ( تعلق داشتن برای من) ◀️ پس خانم در واقع خانیم یعنی سلطانم , سرورم ◀️ ارزش و مقام زن در نزد ترکهای آذری به قدری است که نه تنها در واژه بلکه در رقص ترکی آذری هم مرد جلوی خانمش زانو میزند و ماه یا خورشید را از آسمان برداشته و به او تقدیم میکند . ❇️ تقدیم به خانمها. @arayehha