🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
طولانیترین کلمه در زبان فارسی
❓به نظرتان طولانیترین کلمه در زبان فارسی چیست؟
پیش از پاسخ به این سؤال، چند نکته را توضیح دهم:
🔹۱. یکی از اهداف طرح این پرسش آشناییِ بیشتر با امکانات واژهسازی در زبان فارسی است.
🔹۲. منظور از کلمۀ فارسی لزوماً داشتن اجزای «اصیل» فارسی نیست. همین مقدار که این واژه در فارسی استفاده شود کافی است.
🔹۳. منظور از کلمه طبیعتاً گروه نحوی نیست. بیشترِ گروههای نحوی در زبان فارسی یا موصوف و صفت هستند، مانند فاصلۀ کانونی؛ یا مضاف و مضافالیه هستند، مانند کشتیِ بخار؛ یا گروه حرف اضافهدار هستند، مانند پردازش از دور. پس توجه داشته باشید که گروههای نحوی شامل این پرسش نمیشوند.
🔹۴. ملاک را برای تشخیص طولانیترین کلمه تعداد تکواژها میگذاریم، هرچند براساس تعداد واجها، حروف و هجاها هم میتوان سنجید.
🔹۵. معروف است که طولانیترین کلمه در زبان انگلیسی antidisestablishmentarianism است، با ۲۸ حرف و ۱۲ هجا و متشکل از هفت تکواژ:
anti+dis+establish+ment+ary+an+ism
این واژه مربوط است به جنبشی سیاسی در قرن نوزدهم در بریتانیا. اما کلمۀ طولانیتر از این هم در فرهنگهای لغت انگلیسی ثبت شده:
pneumonoultramicroscopicsilicovolcanoconiosis
این واژه نام یک بیماری ریوی است، با ۴۵ حرف و احتمالاً متشکل از ۹ تکواژ:
pneumono+ultra+micro+scop+ic+silico+volcano+coni+osis
🔹۶. معروف است که طولانیترین کلمات بههمچسبیده در قرآن، براساس تعداد حروف، «فَسَیَکفیکَهُم» (بقره: ۱۳۷) است. این کلمه ۱۰ حرف دارد و پنج تکواژ: ف+س+یکفی+ک+هم. اما «فَاسقَیناکُموه» (حجر: ۲۲) طولانیتر است که ۱۱ حرف دارد و پنج تکواژ: ف+اسقی+نا+کم+ه.
🔸اما در زبان فارسی: برخی گفتهاند طولانیترین کلمه در زبان فارسی احتمالاً «بادمجاندورِقابچین» است. این کلمه از مقولۀ صفت است، ۱۸ واج و ۱۶ حرف و هفت هجا دارد، و متشکل از پنچ تکواژ است: بادمجان+دور+کسره+قاب+چین.
🔸بادمجاندورقابچین به افراد چاپلوس و متملق اطلاق میشود. دربارۀ منشأ این کلمه گفتهاند: در زمان ناصرالدینشاه، بزرگان سیاسی برای اینکه مراتب ارادت و اخلاص خود را به شاه نشان دهند به آشپزخانۀ شاهنشاهی میرفتند و مانند خدمه بادمجانها را پوست میکندند و دور بشقابهای آش یا خورش میچیدند و این کار را طوری انجام میدادند که شاه در هنگام سرزدن به آشپزخانه آنها را ببیند.
🔸اما ظاهراً طولانیترین کلمهای که تا به اکنون، براساس تعداد تکواژ، در زبان فارسی شناختهایم یا دستکم در فرهنگ لغت ثبت شده «سبیلازبناگوشدررفته» است که از مقولۀ صفت است، ۲۲ واج و ۱۸ حرف و ۹ هجا دارد، و از هشت تکواژ تشکیل شده: سبیل+از+بن+گوش+در+رو+ت+ه
«سبیلازبناگوشدررفته» در فرهنگ سخن ضبط شده و برخلاف ظاهرش معنای استعاری ندارد: «دارای سبیل بلندی که از دو سوی صورت فراتر رفته است».
#واژگان #ساختواژه
سجاد سرگلی
@arayehha
تماشا
🔸بعضی واژهها به ظاهرشان نمیخورد که عربی باشند. حتی اگر با زبان عربی آشنا باشیم، آنقدر این واژهها در زبان فارسی حل و هضم شدهاند و معانی تازه پیدا کردهاند که ذهن متوجه تبارشان نمیشود، مگر اینکه پیشتر آنها را در جایی شنیده یا خوانده باشد.
🔸تماشا یکی از آن واژههاست. «مَشی» به معنای «راه رفتن و قدم زدن» است. «حکمت مشّائی» نیز از همین ریشه گرفته شده. «مَشّاء» یعنی «بسیار راهرونده». میگویند ارسطو هنگام تدریس معمولاً قدم میزده و به همین دلیل پیروان ارسطو و حکمت او را مشائی مینامند.
🔸«مشی» اگر به باب تفاعل برود، میشود «تماشیٰ/تماشا». مهمترین معنای باب تفاعل «مشارکت» است. تماشا یعنی قدم زدن با هم، راه رفتن و گردش کردن. حافظ در بیت زیر تماشا را به همین معنا به کار برده است:
خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
سعدی نیز در بیت زیر تماشا را در دو معنا به کار برده، در مصرع اول به معنای قدم زدن و گردش و در مصرع دوم به معنای دیدن و نگاه کردن:
یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی
مردمان از در و بامت به تماشا آیند
#واژگان #معنیشناسی #عربی_در_فارسی
✍سجاد سرگلی
@arayehha
باران
🔸انس ما با بعضی واژهها به قدری زیاد است که معمولاً توجهمان به شیوهٔ ساخت و اجزای سازندهشان جلب نمیشود. کافی است تأمل و توجه کوتاهی کنیم تا برایمان آشکار و شفاف شوند.
🔸«باران» یکی از همین واژههاست. به قدری دیدهایمش که حواسمان کمتر درگیر ساختواژهاش شده.
باران: «بار» (ستاک حال از «باریدن») + «-ان» (پسوند اشتقاقی)
🔸این واژه، اگرچه اسم است، با همان روشی ساخته شده که صفتهای ناپایدار یا صفتهای حالیه ساخته میشوند. کلمات زیر نمونههایی از صفات ناپایدار یا حالیه هستند:
آویزان (آویز+-ان)،
پرسان (پرس+-ان)،
تابان (تاب+-ان)،
جوشان (جوش+-ان)،
خندان (خند+-ان)،
درخشان (درخش+-ان)،
روان (رو+-ان)،
سوزان (سوز+-ان)،
گریان (گری+-ان)،
لرزان (لرز+-ان)،
هراسان (هراس+-ان).
🔸این صفتها معمولاً به کیفیتی زودگذر اشاره میکنند، همچنانکه باران نیز در بیشتر شهرها زودگذر و موقتی است. «باران» من را یاد این شعر قیصر امینپور میاندازد:
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک... چک چک... چکار با پنجره داشت؟
#واژگان #ساختواژه
✍سجاد سرگلی
@arayehha
سردا و گرما
واژۀ «گرما» از گرم+-ا ساخته شده.
واژۀ «سرما» نیز در اصل سرد+-ا بوده.
🔸پسوند «-ا» در اینگونه کلمات به صفت میچسبد و آن را تبدیل به اسم میکند. در کلمۀ «گرما» مسیر را درست طی کردهایم، اما در کلمۀ «سردا» جور دیگری عمل کردهایم؛ به قیاسِ کلمۀ گرما به «سرما» تغییرش دادهایم. در زبان پهلوی نیز واژۀ «سرماک» در مقابل «گرماک» بوده. علاوهبر سرما، کلمات بسیارِ دیگری داریم که براساس همین قیاسها ساخته شدهاند. برای نمونه، پسوند «-نا» در کلماتی مانند «فراخنا» و «تنگنا» همان پسوند «-ا» بوده که بر سر کلمات «فراخ» و «تنگ» آمده و بهجای اینکه «فراخا» و «تنگا» شوند، به قیاسِ کلمۀ «پهنا» (پهن+-ا)، شدهاند فراخنا و تنگنا.
🔸شاید اگر در زمانهای قدیم کتابهایی همچون غلط ننویسیم وجود داشت، مدخلهایی تنظیم میکردند و میگفتند استفاده از واژههای سرما و فراخنا و تنگنا غلط است و بهجای آن باید از واژۀ سردا و فراخا و تنگا استفاده کرد. شاید هم مینوشتند با اینکه واژۀ سرما و فراخنا و تنگنا جا افتاده است و دیگر نمیتوان آنها را غلط دانست، اما در فارسی معیار بهتر است از این کلمات استفاده نشود.
🔸هدف از بیان این مطالب ناارزندهسازی کتابهایی همچون غلط ننویسیم نیست، بلکه توجه دادن به چند چیز است: ۱. در امر واژهسازی سختگیریهای بیمورد نکنیم. قواعد سفت و سختی که میسازیم دست و پای مترجمها را، و همۀ آنهایی که در واژهسازی مشارکت میکنند، خواهد بست. ۲. زبان در درون خود مکانیسمهایی دارد که هر آنچه را بخواهد و نیاز داشته باشد نگه میدارد و چیزهایی را که نخواهد کنار میگذارد. ۳. پس اگر دیدیم پدیدهای در زبان هست که با قواعدِ ازپیشآموختهمان مغایرت دارد، فوراً دربارهاش حکم نکنیم؛ به این فکر کنیم که زبان احتمالاً به این پدیده یا رخداد زبانی احتیاج داشته که آن را حفظ کرده. ۴. ریشهشناسی و دستور تاریخی شناخت ما را از زبان بیشتر میکند. این شناخت میتواند ما را در تجویزهایمان گشودهتر کند، نه اینکه دست و پایمان را ببندد.
#واژگان #ریشهشناسی #واژهسازی #واژهگزینی
سجادسرگلی
@arayehha
زبانشناسیک
🔸یکی از پسوندهای قدمتدار در زبان فارسی پسوند صفتساز «ik» است. «تاریک» و «نزدیک» از کلمات مأنوسی هستند که با همین پسوند ساخته شدهاند و برای همۀ ما معانی روشنی دارند. تار+یک و نزد+یک.
🔸کلمۀ نزدیک را امروزه به معنای فاصلۀ کم زمانی یا مکانی در مقابلِ دور میشناسیم. اما در متون کهن در معانی دیگری نیز به کار میرفته.
برای مثال در جملۀ «صوت چنین گفتهاند که قرع هواست و به نزدیک من آن است که...» (قراضۀ طبیعیات، ص ۶۸) «نزدیک من» یعنی در نزد من، به نظر من.
مثال دیگر از ص ۳ همین کتاب: «... و امیر رئیس اجل با این همت همتی از این بزرگتر ضم کرده است و آن آن است که همیخواهد که هرچه اندر جهان انواع علوم است نزدیک خویش حصر کند...». در اینجا نیز «نزدیک خویش» یعنی نزد خود، پیش خود.
🔸از همین پسوند میتوان صفات بسیاری خصوصاً در متون علمی ساخت. زبانشناسیک یکی از همان کلمات است که برای نام کانال انتخاب کردم تا بیشتر دیده و شنیده شود، به معنای زبانشناختی یا زبانشناسانه.
به همین قیاس میتوانیم روانشناسیک، زمینشناسیک، زیستشناسیک و... بسازیم.
#واژگان #پسوند
✍سجادسرگلی
@arayehha
از قلف تا فلاکس
🔸دکتر شفیعی کدکنی در مقدمۀ کتابِ گزیدهای از غزلیات شمس مطلبی گفتهاند که خواندنی است:
«توجه عجیب مولانا به زبان گفتار و زبان تودۀ مردم موجب تشخص زبان شعری و گستردگی بیشتر واژگان او شده است. از نظر مولانا زبان وسیلۀ تفهیم و تفاهم است و درست و نادرست آن را کاربرد عامۀ اهل زبان تعیین میکند. آنچه مردم میگویند ملاک صحت است نه منحصراً آنچه در واژهنامهها و در آثار ادیبان ثبت شده است. داستانی که در «مناقبالعارفین» افلاکی (ج۷۱۹/۲) آمده نمایشگر این نظر مولاناست:
'همچنان منقول است که روزی حضرت مولانا فرمود که آن قلف را بیاورید. و در وقت دیگر فرمود که فلانی مفتلا شده است، بوالفضولی گفته باشد که قفل بایستی گفتن و درست آن است که مبتلا گویند. فرمود که موضوع آنچنان است که گفتی، اما جهت رعایت خاطر عزیزی چنان گفتم، که روزی خدمت شیخ صلاحالدین زرکوب مفتلا گفته بود و قلف فرمود. درست آن است که او گفت، چه اغلب اسما و لغات موضوعات مردم در هر زمانی است -از مبدأ فطرت'.
خود مولانا نیز گاهی در شعرش همان صورت رایج گفتاری را اختیار کرده است:
هم فرقی و هم زلفی، مفتاحی و هم قلفی
بیرنج چه میسلفی آواز چه لرزانی؟»
🔸مولوی به دو گونه از این غلطها اشاره میکند. یکی حالتی است که دستکم جای دو حرف در یک کلمه با یکدیگر عوض میشوند، مثل «عسک و عکس» و «کبریت و کربیت». یکی نیز حالتی است که دستکم یک حرف در کلمه جای خود را به حرف دیگری میدهد، مثل «دیوار و دیفال» و «سوراخ و سولاخ».
🔸جالب است که صورت بسیاری از کلمات با همین قلب و جابهجاییها به دست ما رسیده. مثلاً واژۀ «نرم» در ایرانیِ باستان «نَمْر» بوده و با فرایند قلب بهصورت «نرم» درآمده. یا کلمۀ «برف» در زبان پهلوی «وفْر» تلفظ میشده و بعداً به «ورف» و بعدتر به «برف» تغییر یافته و به همین صورت در فارسی تثبیت شده. این جابهجاییها در زبان به قدری زیاد است که وقتی کلمۀ «فلاسک» آمد، برخی گمان کردند که در اینجا هم قلب رخ داده و خواستند اصلاحش کنند و گفتند: «فلاکس»، حال آنکه صورت صحیحش همان فلاسک است.
📎غرض از ذکر این مثالها انکار صحیح و غلط در زبان نیست، بلکه توجه به رواداری و تساهل در مصادیقِ صحیح و غلط است. مولوی نیز در آن ماجرا منکر صورت درستِ کلمات نشد، آنجا که گفت «موضوع آنچنان است که تو گفتی».
#واژگان #ویرایش
✍شفیعی کدکنی
👈سجاد سرگلی
@arayehha
کلمات نیمهشفاف
🔸کلمات در یک تقسیمبندی معروف به «شفاف» و «تیره» تقسیم میشوند. کلمات شفاف کلماتی هستند که بهراحتی و وضوح از لفظ به معنایشان پی میبریم. مثلاً «پارچهفروش» جزء کلمات شفاف است، چون از کنارهمقرارگرفتن اجزای این کلمه معنایش برایمان شفاف میشود. در مقابل، کلماتی هستند که از لفظ به معنایشان نمیرسیم. مثلاً اگر ندانیم «مریخ» یا «کلید» به چه چیز اطلاق میشوند، نمیتوانیم مدلول یا معنایشان را دریابیم. با این تعریف، واژههای بسیط تیره به حساب میآیند.
🔸اما ماجرا به همین سادگی هم نیست. چون شفافیت و تیرگیِ کلمات علاوهبراینکه نسبی هستند مدرج و طیفیاند. مثلاً در کنار همان واژۀ «پارچهفروش» که شفافیت معنایی دارد واژۀ «میوهفروش» را بگذاریم که از شفافیت کمتری برخوردار است، چون میوهفروش فقط میوه نمیفروشد. و اگر کلمۀ «فخرفروش» را در نظر بگیریم، نسبت به دو کلمۀ پیش شفافیت کمتری دارد. پس در اینجا میتوانیم یک قسم دیگر هم به تقسیم فوق اضافه کنیم: کلمات «نیمهشفاف».
🔸نیمهشفافها همان کلمات بحثبرانگیز هستند. برای مثال ممکن است کسی گمان کند «مان» در واژۀ «آسمان» همان پسوندی است که بر سر کلماتی همچون گفتمان، سازمان، ساختمان، ریسمان و امثالهم میآید. برخی هم مثل ابوریحان بیرونی ممکن است تصور کنند «مان» از ریشۀ ماندن و مانستن گرفته شده، یعنی «آس» را به معنی سنگ بگیریم (همچنانکه امروزه در کلماتی مثل «آسیاب» و «دستاس» حضور دارد) و «مان» را بن فعل بدانیم و نتیجه بگیریم که آسمان یعنی مانند سنگ یا آنچه همچون سنگ میماند. اما «مان» پسوندی است باستانی که نسبت را میرساند. بنابراین آسمان یعنی منسوب به آس، یعنی سنگی. (در قدیم گمان میکردهاند آسمان بالای سرمان سنگی است.)
یا در کلمهای همچون «مستمند» ممکن است بهراحتی تشخیص دهیم که «مند» در این کلمه پسوند است و با بررسی بیشتر متوجه شویم که «مُست» به معنای «گله و شکایت» است و مستمند یعنی گلهمند و شکایتمند و اکنون در اثر تحول معنایی به فقیر و تهیدست اطلاق میشود.
یا کلمهای همچون «خنجر» را امروزه بسیط میگیریم اما در قدیم آن را مرکب میگرفتهاند، چون «جَر» خودش به معنای «کارد» بوده و «خَن» نیز به معنای «کج».
🔸پس میبینیم که کلمات نیمهشفاف نیاز به بررسی تاریخی دارند و اگر با حدس و گمان به سراغ کشف معنایشان برویم، ممکن است راه به خطا ببریم. معمولاً در بررسیهای تاریخی به سراغ واژههای نیمهشفاف میرویم و برای خودمان شفافشان میکنیم. همچنین به کلماتی برمیخوریم که زمانی شفاف بودهاند و اکنون تیرهاند. علاوهبراین، تقسیمبندیِ کلمات به شفاف و نیمهشفاف و تیره برای معناشناسان و اصطلاحشناسان و واژهگزینان حائز اهمیت است و ثمراتی دارد که امیدوارم در آینده در مورد اهمیت و ثمراتش بیشتر بنویسم.
📎پینوشت: مثال پارچهفروش و فخرفروش را از کتاب درآمدی بر معناشناسی دکتر کورش صفوی آوردم. مثال «طلافروشِ» ایشان را به مثال «میوهفروش» تغییر دادم. ایشان «عشوهفروش» را نیز به معنای «ریاکار» برای تیرگی معنایی آورده بود که در بدنۀ متن نیاوردم. کلمات نیمهشفاف و مثالهایش را نیز از گفتههای دکتر علاءالدین طباطبایی نقل کردم.
#واژگان #واژهگزینی #زبان_علم
سجادسرگلی
@arayehha
چندش
🔸مصدر «چندیدن» در زبان پهلوی به معنای «لرزیدن» است. «چند» در کلمۀ «بومچندگ» از همین مصدر گرفته شده، کلمهای که در فارسی میانه معادل زمینلرزه بوده. «بوم» (اسم) به معنای زمین + «چند» (بن مضارع) به معنای لرز + «-َگ» (پسوند اسمساز).
🔸با اینکه این مصدر در فارسی معیار از بین رفته، اما همچنان در بعضی گویشها حضور دارد، مثلاً میگویند «از درد به خود میچندم».
🔸از این ریشه یک کلمه هست که در فارسی معیار همچنان باقی مانده: «چندش» که اسم مصدر است. ایرج میرزا میگوید:
بر تنِ او چندشی آمد پدید
پس عرقی گرم به جانش دوید
جالب است که فرهنگ دهخدا در معنای چندش همین معنای لرزیدن را برجسته کرده: «لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشۀ نوکتیزی را بر شیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوکتیزی بر فلز و چوب سخت یا چیزی دیگر مزاجهای عصبانی را دست دهد». اما در فرهنگهای جدیدتر مثل فرهنگ فارسی عمید معنایی آمده که امروزه در ذهن ما متبادر میشود: «حالتی که از دیدن چیزی ناخوشایند به انسان دست بدهد». و از همینجا نیز میتوان به تحول معنایی این واژه پیبرد.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسر گلی
@arayehha
تپانچه
🔸امروز وقتی این بیت مولانا را خواندم لبخندی به لبم نشست:
بر رخِ دف چند تپانچه بزن
دم ده آن نای سگالنده را
لبخندم از این بود که برای لحظهای تصور کردم مولوی میخواهد که چند گلولۀ تپانچه به دف زده شود. با اینکه معنای کهنِ تپانچه را از پیش میدانستم، اما موقعِ خواندنِ شعر معنای «اسلحه» به ذهنم متبادر شد.
🔸معنای اصلی تپانچه «سیلی و ضربه با کف دست» است.
«تپانچه زدن»، «تپانچه کردن»، «تپانچه خوردن»، «تپانچهخوری»، «تپانچهزنان» از ترکیباتی است که با این کلمه ساخته شده و در متون قدیمی به کار رفته شده.
▫️مثلاً نظامی میگوید:
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یاربیاربی خیزد ز هر موی
▫️سعدی میگوید:
به فریاد از ایشان برآمد خروش
تپانچهزنان بر سر و روی و دوش
▫️در یکی از ترجمههای انجیل متی، سخن معروفِ مسیح اینگونه آمده:
«با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخسارۀ راست تو تپانچه زند، دیگری را نیز بهسوی او بگردان».
▫️«با تپانچه روی خود را سرخ کردن» نیز ضربالمثلی است کنایه از حفظ کردن آبرو و پنهان کردن سختیها.
🔸اما کلمۀ تپانچه از کجا آمده؟ برای پاسخ به این سؤال چند کتاب مرجع را بررسی کردم تا ریشۀ آن را پیدا کنم، ولی متأسفانه و متعجبانه به نتیجۀ روشنی نرسیدم. برای ساخت این کلمه دو احتمال به نظرم آمد:
۱. از بن فعل «تپیدن» به معنای «لرزیدن و جنبیدن و کوفتن» بهعلاوۀ پسوند صفت فاعلیسازِ «ان» بهعلاوۀ پسوند «چه» ساخته شده: تپ+ان+چه
۲. از بن فعل «تپانیدن» بهعلاوۀ پسوند «چه» ساخته شده: تپان+چه
🔸و برای تپانچه در معنای اسلحه سه احتمال یافتم:
۱. معنای سابقش تحول یافته. (پیشتر نیز دربارۀ تحول معناییِ کلمۀ «پایمردی» نوشتم. به فرستۀ «پایمردی» مراجعه کنید.)
۲. تفنگِ کوچک را به غلطِ مشهور تپانچه گفتهاند. صحیحش تفنچه (مخفف تفنگچه) بوده.
۳. تپان در زبان ترکی به معنای تکهچوبی است که بعد از شخم زدن زمین و برای شکستن کلوخها استفاده میشود تا سطح زمین صاف شود. در حال حاضر نیز به بخش زیرینِ چارچوبِ در که معمولاً از کف زمین بالاتر است «تپان» میگویند. تپانچه به معنای «تپانِ کوچک» است و از آنجایی که تپانچههای قدیم را از چوب میساختند و به تپانِ کشاورزها شباهت داشته، تپانچه نامیده شده.
#واژگان #تحول_معنایی
سجاد سرگلی
@arayehha
آفتاب و آفتابه
این دو واژه با اینکه شکل ظاهریشان شبیه هم است اما دو ساخت و معنای متفاوت دارند.
🔸«آفتاب» متشکل است از آف+تاب.
آف صورت تغییریافتۀ آب است که در اینجا به معنی water نیست، بلکه معنایش «درخشندگی، روشنی، نور، پرتو و فروغ» است. در کلمات «آبرو» و «خوشآبورنگ» آب به همین معناست (بنگرید به فرستۀ «آبِ رو/ماء الوجه» در همین کانال). تاب هم بن مضارع تابیدن یا تافتن است، چون «تافتن» معنای «پرتو انداختن و درخشیدن» هم میدهد. مثلاً جامی میگوید:
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
پس آفتاب یعنی «تابندۀ نور».
🔸«آفتابه» متشکل است از: آف+تابه.
آف در اینجا همان آب است، اما این بار به معنای water. تابه دلالت بر نوعی ظرف میکند که در کلمۀ «ماهیتابه» وجود دارد. تابه از کلمۀ tāpak/tābag در فارسی میانه آمده. میشود گفت تابه از تافتن در معنای «داغ کردن و گرم کردن» بهعلاوۀ «-ه» اسم آلتساز (باقیماندۀ همان ak ایرانی باستان و ag میانه) ساخته شده. کلمۀ «تابستان» هم از این معنای «تافتن» آمده. پس آفتابه یعنی ظرفی که در آن آب میریزند.
#واژگان #ریشهشناسی
سجادسرگلی
@arayehha
افسوس
🔸«افسوس» به معنای احساس تأسف و حسرت است. این واژه در قدیم معنای «تمسخر کردن» و «ریشخند کردن» میداده. حافظ میگوید:
زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست
پیرهنچاک و غزلخوان و صُراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
معشوق، با حالت لب و دهانش، عاشق را، که در بیت بعد مشخص میشود خوابش برده، به سخره گرفته.
🔸در ترجمهٔ تفسیر طبری نیز از واژهٔ افسوس با همان معنای قدیمی استفاده شده. برای نمونه، سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۴:
وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ
▪️فولادوند: چون با كسانى كه ايمان آوردهاند برخورد كنند، میگويند: «ايمان آورديم»، و چون با شيطانهاى خود خلوت كنند، مىگويند: «در حقيقت ما با شماييم، ما فقط [آنان را] ريشخند مىكنيم».
▪️طبری: چون بينند آن كسها كه بگرويدند، گويند بگرويديم، و چون به نهان گردند سوى ديوان، ايشان گويند ما با شماییم، ماييم ما افسوسكنان.
#واژهشناسی #واژگان
👈سجاد سرگلی
@arayehha
طولانیترین کلمه در زبان فارسی
❓به نظرتان طولانیترین کلمه در زبان فارسی چیست؟
پیش از پاسخ به این سؤال، چند نکته را توضیح دهم:
🔹۱. یکی از اهداف طرح این پرسش آشناییِ بیشتر با امکانات واژهسازی در زبان فارسی است.
🔹۲. منظور از کلمۀ فارسی لزوماً داشتن اجزای «اصیل» فارسی نیست. همین مقدار که این واژه در فارسی استفاده شود کافی است.
🔹۳. منظور از کلمه طبیعتاً گروه نحوی نیست. بیشترِ گروههای نحوی در زبان فارسی یا موصوف و صفت هستند، مانند فاصلۀ کانونی؛ یا مضاف و مضافالیه هستند، مانند کشتیِ بخار؛ یا گروه حرف اضافهدار هستند، مانند پردازش از دور. پس توجه داشته باشید که گروههای نحوی شامل این پرسش نمیشوند.
🔹۴. ملاک را برای تشخیص طولانیترین کلمه تعداد تکواژها میگذاریم، هرچند براساس تعداد واجها، حروف و هجاها هم میتوان سنجید.
🔹۵. معروف است که طولانیترین کلمه در زبان انگلیسی antidisestablishmentarianism است، با ۲۸ حرف و ۱۲ هجا و متشکل از هفت تکواژ:
anti+dis+establish+ment+ary+an+ism
این واژه مربوط است به جنبشی سیاسی در قرن نوزدهم در بریتانیا. اما کلمۀ طولانیتر از این هم در فرهنگهای لغت انگلیسی ثبت شده:
pneumonoultramicroscopicsilicovolcanoconiosis
این واژه نام یک بیماری ریوی است، با ۴۵ حرف و احتمالاً متشکل از ۹ تکواژ:
pneumono+ultra+micro+scop+ic+silico+volcano+coni+osis
🔹۶. معروف است که طولانیترین کلمات بههمچسبیده در قرآن، براساس تعداد حروف، «فَسَیَکفیکَهُم» (بقره: ۱۳۷) است. این کلمه ۱۰ حرف دارد و پنج تکواژ: ف+س+یکفی+ک+هم. اما «فَاسقَیناکُموه» (حجر: ۲۲) طولانیتر است که ۱۱ حرف دارد و پنج تکواژ: ف+اسقی+نا+کم+ه.
🔸اما در زبان فارسی: برخی گفتهاند طولانیترین کلمه در زبان فارسی احتمالاً «بادمجاندورِقابچین» است. این کلمه از مقولۀ صفت است، ۱۸ واج و ۱۶ حرف و هفت هجا دارد، و متشکل از پنچ تکواژ است: بادمجان+دور+کسره+قاب+چین.
🔸بادمجاندورقابچین به افراد چاپلوس و متملق اطلاق میشود. دربارۀ منشأ این کلمه گفتهاند: در زمان ناصرالدینشاه، بزرگان سیاسی برای اینکه مراتب ارادت و اخلاص خود را به شاه نشان دهند به آشپزخانۀ شاهنشاهی میرفتند و مانند خدمه بادمجانها را پوست میکندند و دور بشقابهای آش یا خورش میچیدند و این کار را طوری انجام میدادند که شاه در هنگام سرزدن به آشپزخانه آنها را ببیند.
🔸اما ظاهراً طولانیترین کلمهای که تا به اکنون، براساس تعداد تکواژ، در زبان فارسی شناختهایم یا دستکم در فرهنگ لغت ثبت شده «سبیلازبناگوشدررفته» است که از مقولۀ صفت است، ۲۲ واج و ۱۸ حرف و ۹ هجا دارد، و از هشت تکواژ تشکیل شده: سبیل+از+بن+گوش+در+رو+ت+ه
«سبیلازبناگوشدررفته» در فرهنگ سخن ضبط شده و برخلاف ظاهرش معنای استعاری ندارد: «دارای سبیل بلندی که از دو سوی صورت فراتر رفته است».
#واژگان #ساختواژه
سجاد سرگلی
@arayehha