در حقیقت خداوند میخواست به او نشان دهد که:
اگر ابوطالب رفت، اگر خدیجه رفت، ما هستیم، ما پشتیبان توییم و ما اینیم.
پس، مبادا دلتنگ و ملول شوی.
بنابراین فلسفهی معراج پیامبر، دیدن آیات و نشانههای قدرت خداوند بود.
از همینرو قرآن میفرماید:
«لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»؛ یعنی ما او را در شبانه بردیم تا نشانههای خود را به او بنمایانیم.
مثل نقاشی که رنگهای آفرینش را یکباره پیش چشم محبوبش میگشاید.
البته برخی دانشمندان، ماجرای معراج را بهکلی منتفی و مردود میدانند و ایرادات جدی وارد کردهاند.
میگویند: امکان ندارد! چگونه پیامبر جاذبهی زمین را خنثی کرد؟
سنگهای آسمانی و اشعههای کیهانی را چگونه دفع نمود؟
تازه هرچه بالاتر میرفت، هوا رقیقتر میشد تا جایی که دیگر هوایی برای تنفس نبود!
از این گذشته، سرعت پیامبر میبایست بیش از سرعت نور بوده باشد؛ یعنی در هر ثانیه بیش از سیصد هزار کیلومتر مسافت طی کرده باشد. آیا چنین چیزی ممکن است؟
اگر کوه هم بود، پودر میشد!
اما مگر باد را میتوان در مشت گرفت یا برق را در قفس حبس کرد؟
اینها ایراداتی است که آنان مطرح میکنند، ولی قرآن همه را پاسخ گفته است.
چرا که حقیقت، چون خورشید است؛ اگر ابرها هم پنهانش کنند، باز از روزن دل میتابد.
شرح:
بهترین باران، بیشترین باران، و تاثیرگذارترین باران در فصل بهار است.
بهترین است چون عین دارو زمین خسته و خشک را تازه و سرحال و زنده میکند و جان تازه میبخشد.
و بیشترین باران است چون معمولاً در بهار بارشها فراوانتر و منظمتر است.
و تاثیرگذارترین باران است چون درست موقع رویش گیاهان و بیدار شدن زمین میبارد و بیشترین اثر در سرسبزی و رشد و زندگی دارد و تلطیف و اعتدال هوا.
خیر خوبی عین باران است که حیات بخش است و زن عین بهار،و بیشترین و بهترین و تاثیرگذارترین خیرات و خوبیها هم در زنان است
امام صادق علیه السلام فرمود:
اکثر الخیر فی النساء؛ بیشترین خیر و خوبیها در زنان است.
و در عین حال بدترین و خطرناکترین بدیها و خطرها در همین وجود زن قرار دارد
درست عین دریا
دریا پر از روزی پر از آرامش پر از زیبایی و پر از زندگیست و همین دریا میتواند با طوفانها و سونامیها مرگبارترین و خطرآفرینترین باشد
زن هم مثل دریاست هم میتواند حیات بخش باشد هم میتواند مرگ آفرین
با این تفاوت که دریا با تلخی میکشد زن با شیرینی تمام
از این رو امیرالمومنین علیه السلام زن را به عقرب تشبیه میکند و میفرماید:
ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ آللَّبْسَةِ؛
زن عقرب است یعنی عین عقرب زهر دارد و زهر او هم مثل زهر عقرب کشنده است با این تفاوت که زهرش شیرین است انگار قند انگار نبات عین عسل
کرشمهها عشوهها وسوسهها شیرینه اما عین سم کشندهاند و روح و روان آدمی را میکشند
و متاسفانه بیشتر زنان هم این گونهاند و از آن طرف کمی هستند که این گونه نباشند آنقدر کم که به چشم نمیآیند و انگار نیستند به همین خاطر امیرالمومنین به صورت کلی و کلان میگوید نه اینکه استثنا ندارد نه استثناهای آن بسیار کم اند
البته یادتان باشد که مرحوم سید رضی رحمت الله علیه تمام کلام و کلمات امیرالمومنین را در نهج البلاغه نیاورده است کار او دستچین کردن و گلچین نمودن بوده است
او به دنبال کلماتی بوده است که در دل خود مثلاً تشبیهی، استعارهای با تعبیری زیبا داشته باشد،از این رو وقتی از سخنی خوشش میآمد و آن را در اوج میدید مان را انتخاب میکرد و دیگر کاری به قبل و بعد آن نداشت و این کار اگرچه کارستان است اما گاهی اوقات هم کار به دست میدهد مثل همین جا که قبل و بعد آن را نیاورده است و هر کس بخواند فکر میکند امیرالمومنین زن ستیز است درست مثل اینکه من آیه قرآن را تقطیع کنم و تنها قطعه اول آن را بگویم ان الانسان لفی خسر آدمها همه در زیانند و ادامه آن که میگوید الا الذین آمنو و عملو الصالحات حذف کنم شما با خود چه میگویی جز اینکه این قرآن انسان ستیز است
حال ماجرای سخن امیرالمومنین هم دقیقاً همین است قبل و بعد آن نیامده است و شما تصور میکنید که امیرالمومنین زن ستیز باشد حال آنکه همین امیرالمومنین در همین نهج البلاغه خطبهای دارد درباره یک زن که فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد و با دنیایی از سوز و درد میگوید از این پس با نبود تو روز من شب است و شب من دراز ، و در جایی دیگر فرمود: فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ،
با نبود فاطمه، چقدر این دنیای سبز و زیبا و این زمین خاکی پیش چشم من زشت است یعنی آنکه به دنیای من رنگ و معنا بخشیده بود یک زن بود.
بهترین باران، بیشترین باران، و تأثیرگذارترین باران در فصل بهار است.
بهترین است چون مانند دارو زمین خسته و خشک را تازه و سرحال و زنده میکند و جان تازه میبخشد.
و بیشترین باران است چون معمولاً در بهار بارشها فراوانتر و منظمتر است.
و تأثیرگذارترین باران است چون درست موقع رویش گیاهان و بیدار شدن زمین میبارد و بیشترین اثر را در سرسبزی، رشد و زندگی دارد و هوا را تلطیف و معتدل میکند.
خیر و خوبی عین باران است که حیاتبخش است و زن عین بهار است، و بیشترین، بهترین و تأثیرگذارترین خیرات و خوبیها نیز در زنان است.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«اکثر الخیر فی النساء»؛ بیشترین خیر و خوبیها در زنان است.
و در عین حال بدترین و خطرناکترین بدیها و خطرها نیز در همین وجود زن قرار دارد، درست مانند دریا.
دریا پر از روزی، آرامش، زیبایی و زندگی است، اما میتواند با طوفانها و سونامیها مرگبارترین و خطرآفرینترین باشد.
زن نیز مانند دریاست؛ هم میتواند حیاتبخش باشد و هم میتواند مرگآفرین.
با این تفاوت که دریا با تلخی میکشد و زن با شیرینی کامل.
از این رو، امیرالمؤمنین علیهالسلام زن را به عقرب تشبیه میکند و میفرماید:
«ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ آللَّبْسَةِ»؛
زن عقرب است، یعنی همانند عقرب زهر دارد و زهر او نیز مانند زهر عقرب کشنده است، با این تفاوت که زهرش شیرین است، انگار قند، انگار نبات، عین عسل.
کرشمهها، عشوهها و وسوسههای زن شیریناند، اما مانند سم کشندهاند و روح و روان آدمی را میکشند. این کرشمهها میتواند لبخندهای اغواگر، نگاههای نرم و آمیخته به نوازش، کلمات دلنشین و محبتآمیز در موقعیتهای حساس، نوازش مو، رفتارهای بازیگوش و تحریککننده، یا حتی تعریف و تمجیدهای حسابشده از ضعفها و نیازهای مرد باشد.
عشوهها و وسوسهها گاهی در قالب شوخطبعیها و بازیهای ظریف، حتی توجه ظاهری به علاقهها، سلیقهها و حسادتهای مرد نیز میتواند جزئی از وسوسهها باشد.
همه این رفتارها شیرین و جذابند، اما همانند زهر عقرب تأثیرشان کشنده و مخرب است، چون ذهن و روح فرد را به شدت درگیر و وابسته میکنند و باعث میشوند تصمیمات درست و منطقی تحت تأثیر قرار بگیرند و آرامش و تمرکز از بین برود.
و متأسفانه بیشتر زنان چنین هستند، و از آن طرف زنانی که اینگونه نباشند، آنقدر کم هستند که به چشم نمیآیند و انگار نیستند.
به همین خاطر، امیرالمؤمنین ع به صورت کلی و کلان چنین فرمودهاند، نه اینکه استثنا ندارد، بلکه استثناهای آن بسیار کماند.
البته یادتان باشد که مرحوم سید رضی رحمتالله علیه تمام کلام و کلمات امیرالمؤمنین علیهالسلام را در نهجالبلاغه نیاورده است. کار او در واقع دستچین کردن و گلچین نمودن بوده است.
او به دنبال جملاتی بوده که در دل خود تشبیه، استعاره، کنایه، یا تعابیر زیبا و آموزنده داشته باشند. مثلاً جملاتی که یک تصویر ذهنی قوی ایجاد کنند.
از این رو، وقتی از سخنی خوشش میآمد و آن را در اوج میدید، آن را انتخاب میکرد و دیگر کاری به قبل و بعد آن نداشت. ممکن بود جملهای که یک هشدار اخلاقی یا اجتماعی مهم داشت، یا مثالی تصویری و شاعرانه برای فهم بهتر مفاهیم زندگی و رفتار انسانی ارائه میداد، به تنهایی در نهجالبلاغه باقی بماند، بدون آنکه زمینه و توضیحات قبل و بعد آن درج شود.
این کار اگرچه کارستان و استادانه است، زیرا مخاطب را با تصاویر ذهنی و تعابیر زیبا به عمق معنا میبرد، اما گاهی باعث سوءتفاهم هم میشود. مانند همین جا که قبل و بعد آن نیامده است و هر کس بخواند فکر میکند امیرالمؤمنین علیهالسلام زنستیز است.
مثلاً اگر کسی تنها جملهای را ببیند که در آن زن به عقرب تشبیه شده، بدون آنکه خطبهها و تعابیر دیگر درباره فضایل زنان، نقش آنها در زندگی، و احترام به مقام زن را ببیند، ممکن است برداشت نادرستی کند. درست مانند این است که بخواهیم یک شعر را بریده و فقط مصرع هشداردهنده آن را نشان دهیم.
درست مانند این است که بخواهیم یک آیه قرآن را تقطیع کنیم و تنها قطعه اول آن را بگوییم: «ان الانسان لفی خسر» و ادامه آن که میگوید: «الا الذین آمنو و عملو الصالحات» را حذف کنیم. شما با خود چه میگویید جز اینکه این قرآن انسانستیز است؟
حال ماجرای سخن امیرالمؤمنین ع نیز دقیقاً همین است؛ قبل و بعد آن نیامده و شما تصور میکنید که امیرالمؤمنین زنستیز باشد، حال آنکه همین امیرالمؤمنین در همین نهجالبلاغه خطبهای درباره زنی دارد که فاطمه زهرا سلاماللهعلیهاست و با دنیایی از سوز و درد میگوید: «از این پس با نبود تو روز من شب است و شب من دراز.»
و در جایی دیگر فرمود:
«فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ»
با نبود فاطمه، چقدر این دنیای سبز و زیبا و این زمین خاکی پیش چشم من زشت است؛ یعنی آنکه به دنیای من رنگ و معنا بخشیده بود، یک زن بود.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
زن هم میتواند منبع عظیم خیر و حیات باشد و هم خطرآفرین، بنابراین در تعامل با زنان باید همواره هوشیار، محترم و با تدبیر بود.
مراقب وسوسهها و تأثیرات منفی باشیم و هوشیارانه رفتار کنیم.
مانند مراقبت از طبیعت و دریا، با ظرافت و احترام با زنان رفتار کنیم تا خیرشان جریان یابد و آسیبهای احتمالی کاهش پیدا کند.
باری روی تو
بچهها در مهد کودک، گرم و سرگرمِ بازی و همبازی و اسباببازیهای خود هستند و دنیای شلوغ و پرهیاهوی خود را دارند؛ و صدا به صدا نمیرسد.
اما جالب اینجاست که همینکه مادر یکی از این بچهها میآید و او را صدا میکند، چون صدا، صدای آشناست، آن کودک از میان همهی آن شلوغیها و سر و صداها متوجه میشود، سر برمیگرداند، و همینکه چشمش به مادر میافتد، بازی و همبازی و اسباببازیهای خود را با تمام دلبستگیها و تعلقاتی که به آنها دارد، بهراحتی و با سهولت رها میکند و دواندوان میدود و خود را به آغوش پرمهر مادر میرساند، آنهم با چه شور و سرور و بهجت و ابتهاجی!
قصهی این دنیا، همان قصهی مهد کودک است؛ و خلق، کودکان این مهداند که سرگرم بازی و اسباببازیاند.
منتها بازیها و اسباببازیها متفاوت شدهاند.
بچه بودیم، ماشین بازی میکردیم، و بزرگ شدیم، باز هم ماشینبازی میکنیم؛ با این تفاوت که ماشینها فرق کردهاند، ماشینها جدی شدهاند.
بچه بودیم، خانهبازی میکردیم، بزرگ هم که شدیم، باز خانهبازی میکنیم، خانهها فرق کردهاند.
بچه بودیم پُز میدادیم به خاطر ماشینها و خانهسازیهایمان، بزرگ هم که شدیم، داریم روی همین چیزها پُز میدهیم.
مگر جز این است؟
ولی یک صدا هست که صدای آشناست؛ و آن صدای خداست.
اگر به گوش ما برسد، دیگر بهراحتی از این بازیها و اسباببازیها دست میکشیم و دل میشوییم و به سمت او، با سرعت و با شتاب حرکت خواهیم کرد،
چنانکه رود از کوه به دشت میگریزد،
چنانکه پروانه از شعله نمیگریزد،
و چنانکه پرنده در شب مهتابی راه خانهاش را از نور مییابد.
نمونهاش یثربیها که به مکه آمدند و گذارشان به پیامبر اسلام افتاد.
آیاتی را از زبان او شنیدند که سخن آشنا بود، و سراپا تسلیم شدند و، به قول سعدی، سپر انداختند:
چارهی مغلوب نیست جز سپر انداختن
و همهچیز از چشم شان افتاد، وقتی که او به چشم شان آمد:
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
آیات الهی را شنیدند، و شنیدن آیات برای آنان بسیار شنیدنی بود، و شنیدنی هم هست؛ بهخصوص اگر بدانیم هر آیهای پردهای از پیش چشمان آدمی کنار میزند و موجبات صلاح و اصلاح او را فراهم میکند،
چنانکه سپیدهدم، شب را کنار میزند و زمین را بیدار میکند.
نمونهاش این آیه است که چقدر میتواند در سازندگی آدمی نقش ایفا کند:
«اللَّهُ مُخْرِجُ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ»
یعنی: خدا آنچه را پنهان میدارید، روزی آشکار خواهد کرد.
پس ببینید چه در مشت دارید!
اگر خطا و خلافی در خفا و پشت پرده داشته باشید، هرگز پشت پرده نمیماند و روزی فاش و آشکار خواهد شد،
چنانکه دانهی زیر خاک، اگر فاسد باشد، بوی تعفنش از دل خاک برمیخیزد.
این عالم، به قول یکی از بزرگان درست مثل معدهی آدمی طراحی شده است.
ببینید، معده ظرفی است برای غذا، اما با ظرفهای دیگر بسیار متفاوت است.
در هر ظرف دیگر، اگر عسل بریزید یا اسید، تفاوتی نمیکند؛ آن ظرف میپذیرد و هیچکدام را پس نمیزند.
اما معده اینگونه نیست؛ اگر غذای ناسالم یا مسموم به آن بدهی، پس میزند، بالا میآورد، و معلوم میکند که آن غذا آلوده و فاسد بوده است.
عالم هم چنین است؛ ناسالم را پس میزند،
چنانکه دریا لاشه مردار را به ساحل میافکند،
چنانکه باد، بوی تعفن را در دل گلستان نمیپذیرد.
همینطور دیر یا زود، این عالم، آدم دروغگو را بالا میآورد، آدم کلاهبردار را بالا میآورد، آدم حسود و خسیس و بخیل را بالا میآورد و رسوا میکند،
چنانکه آفتاب، پردهی ابر را میدرد تا چهرهی پنهان آسمان را آشکار کند.
حال، اگر کسی این آیه را بفهمد و درک و هضم کند و باور داشته باشد، آیا دیگر آلوده و ناپاک میشود؟ هرگز!
دل چنین انسانی، چون چشمهی زلالی است که گلآلود نمیماند و زود صاف میشود.
پیامبر اینگونه آیات را برای آنان میخواند و بازگو میکرد، و آنان با جان و دل شنیدند،
تا آنجا که گفتند:
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
و تابع و تسلیم او شدند، از بس این آیات شنیدنی بود.
آیا شنیدن ندارد این آیه که میگوید:
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخَانٌ»
یعنی: سپس به آسمان پرداخت، در حالی که آن دود بود.
یعنی این آسمان بالای سر شما، این خورشید و ماه و ستارگان — آیا میدانید چه بودند؟
اینها حریر یا برلیان نبودند؛ روزی دود بودند.
ببینید خدا چنین خدایی است که از دود، ستاره میسازد، از دود، ماه و خورشید میآفریند،
چنانکه از دانهی ریز، سرو بلند میرویاند،
و از خاک تیره، گل سرخ میپرورد.
آیا نباید برابر او خم شد و سرِ تعظیم و تسلیم فرود آورد؟
آیا او را رها کنیم و مشتی سنگ و گل و چوب را بپرستیم؟
نباید همه را و همهچیز را فرو بگذاریم و او را برداریم؟
و نباید، به قول سعدی، فریاد کنیم که:
پیش از این خاطر من خانهی پرمشغله بود
با تو پرداختمش و از همه عالم رفتم
یثربیها با شنیدن این آیات الهی از پیامبر اسلام، دلداده و دلباختهی او شدند، و مهر خود را در دل او نشاندند،
چنانکه آفتاب، گرمی خود را در دل زمین مینشاند.
همینجا بود که جرقهای در ذهن پیامبر اسلام درخشید که شهر و دیار آنان، یعنی یثرب، را محل هجرت خود قرار دهد.
و یثرب شهری بود که اکثریت مردم آن بتپرست بودند، و این اکثریت از دو قبیله تشکیل شده بود:
یکی قبیلهی اوس و دیگری خزرج.
اوس و خزرج دو برادر بودند، اصالتاً یمنی، که فرزندانی یافتند و نسل آنها گسترش یافت و دو قبیله شکل گرفت.
آنان از یمن به یثرب مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند، و اکثریت جمعیت یثرب را تشکیل دادند.
این دو قبیله همواره با یکدیگر در جنگ و نزاع و کشاکش بودند و از بس کشت و کشتار کردند، خود نیز به ستوه آمده بودند،
چنانکه دو رود خروشان که پیوسته به هم میخورند، و سرانجام خود را گلآلود میکنند.
در کنار این اکثریت، اقلیتی از یهودیان نیز زندگی میکردند که سه طایفه بودند:
بنیقینقاع، بنیقریظه و بنینضیر.
در یک سالی شش نفر از قبیلهی خزرج، در ایام حج، راهی مکه شدند.
چنانکه گفته شد، گذارشان به پیامبر اسلام افتاد، و آیات الهی را از زبان او، که سخن آشنا بود، شنیدند و سراپا سرسپرده شدند.
در هنگام بازگشت، از پیامبر اسلام خواستند که چه نیکو میشد اگر یکی از شاگردان مکتب او با آنان همراه میشد تا در یثرب بماند و مردم را با این آیات و این آیین آشنا سازد.
حضرت پذیرفت و یکی از شاگردان برجستهی مکتب خود، مصعب بن عُمَیر را مأمور این کار کرد.
و او خود، حکایتی شگفت داشت.
مصعب از خانوادهای بسیار متمول و ثروتمند بود، اما با دیدار پیامبر اسلام، دلداده و شیفتهی او شد.
خانوادهاش او را از خود راندند و از مال و نعمت محروم ساختند، اما او خم به ابرو نیاورد و به همهچیز و همهکس پشت پا زد.
او یک دل، نه، بلکه صد دل عاشق و شیدا و شوریدهی پیامبر شد،
چنانکه ماه به شوق خورشید می تابد و میدرخشد.
از گل و باغ و پری در چشم من زیباتری
گل ز من دل بُرد یا مَه یا پری؟ نی روی تو.
روی هر صاحب جمالی را به مَه خواندن خطاست
گر رُخی را مَه بباید خواند، باری روی تو
مصعب روزگاری در برابر کتاب خدا و پیامبر زانو زد و از برجستگان اصحاب او شد.
از این رو حضرت او را به یثربیها معرفی فرمود و با آنان همراه کرد.
او ساکن مدینه شد و مردم را به آیین پیامبر اسلام آشنا ساخت، و آشنایان بسیاری نیز ایمان آوردند،
چنانکه شمعی، شمعی دیگر را روشن کند و روشنی در شهر بپراکند.
سال بعد، قرار شد در ایام حج، در مکه، با پیامبر اسلام دیدار کنند.
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان، سعدی
چند گویی؟ مگس از پیش شکر می نرود
نهجالبلاغه
حکمت ۶۲
إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا، وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ.
امیر گلها که درود خدا بر او باد فرمود: «وقتی کسی به تو سلام کرد، پاسخش را بهتر بده. وقتی کسی با مهربانی به تو دست یاری دراز کرد، با مهربانی بیشتر جوابش را بده. البته، برتری و فضیلت به کسی است که ابتدا خوبی را آغاز میکند.»
واژه ها:
إِذَا : هنگامی که, زمانی که
حُيِّيتَ : تو را سلام کردند, تو را درود گفتند, با تو احوالپرسی شد
بِتَحِيَّةٍ : با سلام, با درود, با احوالپرسی
فَحَيِّ : پس جواب بده, پس پاسخ بده, پس احوالپرسی کن
بِأَحْسَنَ : بهتر, نیکوتر, پسندیدهتر
مِنْهَا : از آن, نسبت به آن, بیشتر از آن
وَإِذَا : و اگر, و هنگامی که, و زمانی که
أُسْدِيَتْ : داده شد, اعطا شد, ارائه شد
إِلَيْكَ : به تو, نزد تو, طرف تو
يَدٌ : دست, کمک, یاری
فَكَافِئْهَا : پس پاداش بده, پس جبران کن, پس پاسخ بده
بِمَا : با آنچه, با چیزی که, به آن چیزی که
يُرْبِي : میافزاید, افزایش میدهد, پرورش میدهد
عَلَيْهَا : بر آن, نسبت به آن, درباره آن
وَالْفَضْلُ : و برتری, و فضیلت, و مزیت
مَعَ ذَلِكَ: با وجود آن
لِلْبَادِئِ : برای کسی که آغاز کرده, برای پیشقدم, برای شروعکننده
شرح:
شما به چوب اگر آب بدهید، آن هم آب چشمه، آن هم چشمه زمزم، چوب به شما چه خواهد داد؟ هیچ.
اما شما همین آب را، نه، بلکه آبی آلوده، اگر به یک بوته گل بدهید، به شما غنچه و گل میدهد، غنچه و گلی که چشمان آدمی را نوازش می دهند.
عطر و بو میدهد و با عطر و بوی خود، فضای بیروح و خالی را زنده میکند، و با عطر و بوی خود آرامش میبخشد، و دلها را تازه میکند.
رنگ و جلوه میبخشد و فضای زندگی را تماشایی میکند.
گلاب میدهد که خاصیت پاککنندگی، آرامشبخشی و درمانی دارد.
شهد و گرده میدهد که غذا و زندگی برای زنبورها و هزاران موجود دیگر است.
سایه و لطافت میدهد؛ جون گل وقتی زیاد باشد، فضا را لطیف میکند، خاک را خنکتر و حاصلخیزتر میسازد.
اکسیژن میدهد، یعنی نفس زندگی، چیزی که حیات همه موجودات وابسته به آن است.
و بالاتر از همه اینها، الهام روحی میبخشد؛ گل برای انسان فقط یک گیاه نیست، شعر میسازد، عشق را بیدار میکند و دلها را به خدا نزدیک میسازد.
و تازه همان آب آلودهای هم که میگیرد، آن را تبدیل میکند و ناپاکی آن را میگیرد و خروجی آن پاک و معطر و زیباست.
یعنی گل فقط پاسخ نمیدهد بلکه ارتقا میبخشد.
پس، گل تنها مصرفکننده نیست بلکه بخشنده چندبعدی است.
و امام علیهالسلام میخواهد بفرماید: چوب نباش، گل باش!
اگر کسی به تو احترام گذاشت، تو بیشتر.
اگر کسی به تو چیزی داد، تو بیشتر.
وجود نازنین سیدالشهدا علیهالسلام در همین دامان پرورش یافته بود که وقتی کنیزی به او شاخهای گل داد، اسباب آزادیاش را فراهم ساخت.
و وقتی تشنه بود و از کسی پیالهای آب خواست و او هم داد، بلافاصله انگشتری را از انگشت بیرون آورد و به او هدیه کرد.
یعنی خوبی را با خوبتر از آن پاسخ داد.
همین یک توصیه امام علیهالسلام اگر در جامعه عملی میشد، خوبی عالم را برمیداشت؛ دایره و دامنه خوبی و خوبان روزبهروز وسیعتر و واسعتر میشد، و رقابت بر سر خوبی و خوبی کردن بود، و همه در خوبی و خوب شدن سبقت میگرفتند.
از این رو امام علیهالسلام فرمود: إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا؛ وقتی کسی به شما احترام گذاشت، هر احترامی، شما او را بیشتر احترام و تکریم کنید، مثلاً اگر کسی برابر شما نیم خیز شد شما برابر او تمام قامت بایستید، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا؛ و اگر کسی دست خود را دراز کرد و به شما چیزی داد، شما با چیزی که افزونتر از آن است به او پاسخ دهید؛ مثلاً اگر روز تولد شما به شما شاخه گل داد شما دستهای گل بدهید، البته به یاد داشته باشید: وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ؛ با اینکه شما بیشتر از او پاسخ دادهاید، باز فضل و فضیلت و برتری از آن اوست، یعنی همان کسی که شروعکننده بوده است.
و همین یک سخن را ببین که چه رقابتی در خوبی و خوبی کردن ایجاد میکند.
و البته اینکه میفرماید فضیلت و برتری از آن شروعکننده است، بدلائلی روشن است همچون:
۱. جلوگیری از سکوت و بیتفاوتی:
وقتی دو نفر منتظرند که دیگری اول دست نیکی دراز کند، ممکن است هیچکدام حرکت نکنند. اما شروعکننده، سکوت و بیتفاوتی را میشکند و جریان نیکی را به حرکت درمیآورد.
۲. ریسک و شجاعت:
کسی که اول دست محبت یا نیکی را دراز میکند، ریسک میکند: ممکن است جوابش گرفته نشود، ممکن است سوءتفاهم شود یا حتی نادیده گرفته شود. این شجاعت و جسارت، خودش یک فضیلت است؛ مثل کسی که اولین گل را در باغچه میکارد و امیدوار است شکوفه دهد، حتی وقتی خاک سفت و خشک است.
۳. الهامبخشی و اثرگذاری:
شروعکننده، جریان را ایجاد میکند و باعث میشود دیگران هم الهام بگیرند و نیکی کنند؛ مثل اولین شعلهای که شمعهای دیگر را روشن میکند؛ اگر شعله اول نبود، تاریکی ادامه مییافت.
۴. پاکی نیت و انگیزه خالص:
کسی که ابتدا نیکی میکند، گاهی بدون انتظار بازگشت یا فشار اجتماعی عمل کرده است. این خلوص نیت، فضیلت واقعی است. کسی که بعداً نیکی میکند، ممکن است تحت تأثیر نیکی دیگری یا انتظار پاسخ باشد، اما شروعکننده از سر دل و صداقت قدم برمیدارد.
نتیجه اینکه:
شروع کردن نیکی، حرکت دادن جریان محبت و الهامبخشی است؛ و نه فقط پاسخ دادن، بلکه نیکی را پرورش دادن و زیباتر کردن است.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
همیشه در محبت و احترام، پاسخ را با ارزشتر بدهید.
در کمک و یاری به دیگران، چیزی بیشتر از آنچه دریافت کردهاید ارائه کنید.
نگران اینکه ابتدا دست نیکی را دراز میکنید، نباشید؛ شروعکننده بودن فضیلت دارد و الهامبخش دیگران است.