این مسأله باعث شد که بچههای ما قوت دیگری گرفتند و یورش بیشتری به دشمن آوردند و به عبارتی با شهادت سید جلیل ورق برگشت و ما توانستیم خودمان را به جلو بکشیم. وقتی به پیکر قطعه قطعه شده سید رسیدم، تنها کاری که از دستم برآمد، جمع کردن پیکر و قرار دادن آن در زیر یک ماشین بود.❣💔
چند روز بعد که پیکرش را خودم به عقب آوردم، هیچ علامت شناسایی دقیقی در بدن او نبود و صورتش غیرقابل شناسایی شده بود. کمی که دقت کردم بازوی او را یافتم که بر رویش نوشته بود «دوستت دارم مادر».😭😭
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
~♡~
#تلنگرانہ💚
امیدوارمجورۍزنـدڱۍڪنید
ڪہخدااوندنیاازتونپرسید
چۍکاربرایمنڪردین:
نگاهتونبهپاهاتوننباشه🪴
❤️🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاکریز_خاطرات
#یک_شهید_یک_خاطره
🌺شهید نصرالله دنیادوست به روایت مادر شهید
تولد ۱۳۴۷
شهادت ۱۳۶۵
#شادی_روحش_صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#با_پای_قطع_شده_به_کربلا_میروم...!!
🌷قبل از اين كه از طريق پشتيبانی مهندسی ـ رزمی جهاد به جبهه اعزام شوم، به عنوان راننده، برادران رزمنده را از تهران به اهواز و بالعكس منتقل میكردم. تا اينکه از رسانههای گروهی اعلام شد كه به راننده لودر و بلدوزر نياز است. فوراً به جهاد استان تهران مراجعه كردم از آنجا نيز به ستاد پشتيبانی اهواز اعزام گرديدم از آنجا هم به اصفهان مأمور شدم. هدف من از آمدن به جبهه، خدمت به اسلام و انقلاب بود. تا بتوانم به مسئوليتی كه شهدا بر دوشم نهاده بودند عمل كنم.
🌷به دليل شناختی كه از تعميرات داشتم، مدتی به عنوان مسئول تعميرات دستگاهها خدمت كردم. ليكن از احداث خاكريز و كارهای خط مقدم نيز غافل نبودم. كار ما پشتيبانی است و هر چه خاكريز بيشتر بزنيم جان تعداد بيشتری از رزمندگان در برابر گلولههای دشمن در امان خواهد ماند. به همين جهت هميشه قبل از عمليات، برادران جهاد تا قلب دشمن پيش میروند. و حتی در حين عمليات نيز پا به پای برادران پياده سنگر به سنگر با خصم میجنگند.
🌷جالب است اگر بدانيد كه در جبهه به برادران جهاد «سازمان مسكن جبهه» نيز میگويند. همانطور كه مردم در شهرها نياز به خانه و مسكن دارند. خانهی يك رزمنده نيز سنگر اوست كه توسط جهادگران زده میشود. اين برادران از حالات به خصوصی برخوردارند و برنامه دعاها و نيايشهای عجيبی دارند. بعدها گروهی را در اختيار من گذاشتند تا به آنها آموزشهای لازم را بدهم، مدتی به اين كار مشغول بوديم تا اينكه شب عمليات فرا رسيد. همان شب معروف، شبی كه همه رزمندگان آرزوی رسيدن آن را دارند و در انتظارش لحظه شماری میكنند....
🌷در اين عمليات من مسئول گروهی بودم كه نام بهشتی (۳) را بر آن نهاده بودند. مأموريت ما عبارت بود از رفتن به خاك عراق و در منطقه پاسگاه زيد و احداث يك خاكريز كه به طرف بهشتی (۲) كشيده میشد. و بهشتی (۲) نيز يك كيلومتر جلو برود و به طرف بهشتی (۱) خاكريز بزند. و بهشتی (۱) نيز كار را تا پايان ادامه دهد. تا عمليات مهندسی رزمی تكميل گردد. آن شب پشت بیسيم قرار گرفتم و لحظه به لحظه موقعيت خود و خاكريزها را گزارش میكردم. اتفاقاً برادرانی كه در آن شب وارد عمل شده بودند، تازه كار بوده و از تجارب زيادی برخوردار نبودند. به همين دليل، من در كنار آنها حركت میكردم. تا ضمن اين كه به آنها روحيه میدادم، كارهای لازم را هم به آنها بياموزم.
🌷....همچنان به طرف پاسگاه زيد در حركت بوديم كه خمپارهای در كنار ما منفجر شد. تركش آن به پايم اصابت كرد. تمام وجودم داغ شده بود. احساس میكردم كه دارد جان از بدنم خارج میشود. لحظاتی گذشت با كمی تأمل، متوجه شدم كه میتوانم خود را حركت دهم. بلند شدم تا از ساير بچهها عقب نمانم اما نتوانستم بايستم و به زمين غلتيدم. بعد در بيمارستان فهميدم كه استخوان پايم خرد شده است. پای چپم را از ران قطع كردند. امروز خوشحالم كه پايم را در راه انقلاب و خدا دادهام.
راوی: رزمنده دلاور اكبر سبحانی
📚 "حديث جبهه"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
همرزم شهید که داماد خانواده آنان نیز بود، از دور با دوربین صحنه را میدید و آنچه دیده اینچنین توصیف میکند: «نخست دستهایش را در حالی که زنده بود، قطع و سپس صورتش را تیرباران کردند و دیگری وحشیانه به او حملهور شد و سرش را از پشت سر برید و آنسان که همه ما او را از دور میدیدیم، آنان ناجوانمردانه شروع به قطعه قطعه کردن اعضای سید جلیل کردند. من تا جایی که او را میدیدم، هیچ خم به ابرو نیاورد و در حالی که زنده بود ارباً اربا شد.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
... و دارای سه دختر میباشم و همسرم باردار میباشد، چون این حقیر با خدا عهد نمودهام در مشهد مقدس که اگر پسر باشد نام امام هشتم را نام او بگذارم. اگر شهید شدم و پسر بود همین نام را انتخاب کنید و اگر دختر بود هر چه که همسرم پیشنهاد نمود نام او بگذارید... .
سرپرستی کودکانم را به عهده خانم خودم میگذارم و امیدوارم همسر عزیزم مرا ببخشد چون شما را خیلی رنجاندم آن طور که باید خدمت کنم برای شما و فرزندانم نتوانستم تا حق شما عزیزان را ادا نمایم. امیدوارم ای همسر فداکارم همانند حضرت زینب صبور و بردبار باشی و از سختیهای روزگار و دشواریهای زندگی نهراسی و دشمنان اسلام را شاد نکنید. مانند کوه استوار و مقاوم باشی و کودکانم را اول به خدا دوم به تو میسپارم و امیدوارم که مرا حلال نمایی.
مرا ببخش ای همسر خوب و دلسوزم همان طور که گفتهام بارها به شما من شهید میشوم و این راه را با اختیار انتخاب کردهام و از تو میخواهم اگر مرا دوست داری به مادرم احترام بگذار و دل او را نرنجان، چون او تمام جوانی خود را با سختی و مشقت برای بزرگ شدن ما فدا کرد و من نتوانستم به او خدمت شایستهای بکنم.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
پس تو به خاطر من که همسر تو میباشم، به مادرم محبت کن. سعی کن در نزد او محبت کنی که به محبت تو لازم به سفارش نیست؛ اما میترسم در اثر شیطنت بچهها تو ناراحت بشوی و به آنها تندی بکنی. سعی کن در نزد مادرم این عمل انجام نشود. من از برادرانم انتظار دارم پیرو رهبر کبیر انقلاب باشند و راه شهیدان را ادامه دهند و با دشمن متجاوز بجنگند... .
قربان شما، سید جلیل موسوی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
࿐🦋࿐
🕊اگر میخواهی عاشقِ چیزی شوی،با عمل و رفتارت عاشق شو!🍃
مثلا اگر میخواهی عاشقِ حسین(علیه السلام)شوی... ☺️
⏳هر روز در یک ساعتِ مخصوص بگو:
_"صلی الله علیك یا اباعبدالله"🤚🏻❤️_
#استاد_پناهیان
࿐🦋࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: دفعه بعد خودم پشت فرمان مینشینم!
تصاویر ویژه از سفر رئیسجمهور به کهگیلویه و بویراحمد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
دو روز قبل ۲۵ صفر پیامبر صلی الله علیه و آله
قلم و کاغذ طلبیدند تا بنویسند که خلافت بلافصل برای امیرالمومنین علیه السلام است👌👌
ولی عمر مانع از این کار شد و به ساحت اقدس نبوی(ص) جسارت کرد و گفت:
ان الرجل لیهجر
این مرد هذیان می گوید💔😔
این شروع عداوت علنی عُمَر بود و تمام اتفاقات تلخ تاریخ از روز ۲۵صفر یازدهم هجری شروع شد...
و جماعتی ۱۴۰۰ سال است پیرو پیامبری هستند که هذیان میگوید ...🙏❤️
(صحیح بخاری ص ۱۴۳۸)
#از_ابتدا_تا_انتها_دعوا_سر_علی_بود
#للهم_العن_الجبت_والطاغوت
4_5785209454655964958.mp3
5.48M
#بشنوید زمینه شنیدنی
ویژه مداحی های پیامبر اکرم(ص)؛
#رحلت_پیامبر_اکرم_تسلیت 🖤
با نوای:
#حاج_مهدی_رسولی
( لبیک یا رسول الله... )
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
♨️دوشنبه روز زیارت #امامحسن و #امام_حسین علیهماالسلام
💢زیارت این دو بزرگوار در روز دوشنبه
🔸فقط یک دقیقه برای عرض ارادت به این دو امام بزرگوار زمان بگذاریم.
#رحلت شهادت گونه پیامبررحمت(ص) وشهادت امام حسن مجتبی (ع)تسلیت باد🖤
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حسن، ای دینم
📌 ایام شهادت #امام_حسن🖤
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5969762112010979842.mp3
6.99M
🎧 #روضه بسیار زیبا ❣
🎼 تقصیر تو نبود که ...
🎤 #حاج_محمود_کریمی
🏴 #مرثیه_امام_حسن
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
࿐༅💚༅࿐
اگہ مقدرات ﴿خودٺۅ﴾
در اختیار 'خدا' ببینے...
و باور ڪنێ ڪہ خدا همہ چیو دستـ گرفتھ،
آروممیشی!🙃🌱
#حاجمشتے
࿐༅💚༅࿐
4_5783158543347615948.mp3
32.51M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه شصت و یکم
* بخشش حقالناس
* حقالناس سن و سال ندارد
* داستانهایی جالب از شیخ حسین انصاریان پیرامون امانت و حقالناس
* انواع امانتداری
* اجازه در سه مورد لازم نیست
* بشارت به افراد حریص در امانتداری
* دو ویژگی که مقام امیر المومنین ع را نزد پیامبر اکرم ص را بالا برد
* پیامدهای خطرناک خیانت در امانت در دنیا و آخرت
* قابل توجه مستاجران و صاحبخانهها
* فضیلت جبران حقالناس
* هاویه در قرآن
* دچار حقالناس تاوان نشویم
🎧 جلسه شصت و یکم
🎙#استاد #امینی_خواه
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🖊 #آیت_الله_جوادی_آملی :
برخی از بزرگان ، رساله هایی به نام رساله ی عهد نوشته اند . آنان در این رساله ها عهد می کنند که زبان جز به ذکر خدا باز نکنند و در مجالس گناه و محافلی که سودی ندارد حضور نیابند . پس مؤمن با خدای خود عهدی دارد و خدا آن قدر نزدیک است که مؤمن می تواند با او عهد ببندد .
📕حکمت عبادات ، ص ۱۰۱
✨🌸✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️چگونه لبی بخندد، که عارفِ ما، عاشقِ ما، مخلصِ ما، حسینآقای ما نباشد ...
▫️روایتی متفاوت از شهید محمدحسین یوسفالهی🌷
#سرداردلها
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#رمان #دمشق_شهر_عشق( قسمت سی وپنجم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093