✍عروسی در بهشت با لباسی از نور و ملکوت شهیده مکرمه حسینی...
🔹قرار بود چهارشنبه ۱۳ دیماه جلسه ی خواستگاری مکرمه باشد.
🔸به خاطر مراسم گلزار و حضور نیروهای هلال احمر در آن روز خواستگاری را عوض کردند و جمعه قرار جدیدشان بود.
🔹خواهر است دیگر نشسته زل زده به خانهی جدید خواهرش که او را با تمام آرزوهایش میخواهد در خود جای دهد.
🔸دارد توی ذهنش نجواهای شبانهی خواهرانهشان را یاد میآورد.
🔹قرار بود او را در لباس سفید آرزوها ببیند.
🔸میبینی؟ مات و مبهوت خاکی است که قرار است خواهرش درون آن برای همیشه بخوابد.
🔹لباس سفید به او پوشاندهاند لباسی به تابندگی نور ملکوت نه به براقی پولک و مروارید و منجوق.
🔸ملیکا حسینی خواهر شهیده مکرمه حسینی شهید هلال احمر...
🇮🇷 شهیده مکرمه حسینی
#روایت_شهید
🇮🇷رسانه مردمی کرمان «آرمان کرمان»👇
ما را در روبیکا دنبال کنید👇
▶️https://rubika.ir/armanekerman_ir
ما را در ایتا دنبال کنید👇
✅https://eitaa.com/armanekerman_ir
ما را در اینستاگرام دنبال کنید👇
📲 http://www.instagram.com/armane.kerman
🍃آنیما یک سالشه و چند روزه شیر نخورده ، مامانش سمانه رجایی نژاد شهید شد، خواهرش ۶ سالشه و پدرش شاگرد صافکاری است.
#روایت_شهید
🇮🇷رسانه مردمی کرمان «آرمان کرمان»👇
ما را در روبیکا دنبال کنید👇
▶️https://rubika.ir/armanekerman_ir
ما را در ایتا دنبال کنید👇
✅https://eitaa.com/armanekerman_ir
ما را در اینستاگرام دنبال کنید👇
📲 http://www.instagram.com/armane.kerman
🍃 مراسم عقدش کنار مزار شهید سلیمانی بود
تازه معمم شده بود و قبل از سالگرد حاجی شیرینی گرفته بود و با خوشحالی می گفت به زودی بچه اش به دنیا میاد اما...
#روایت_شهید
🇮🇷رسانه مردمی کرمان «آرمان کرمان»👇
ما را در روبیکا دنبال کنید👇
▶️https://rubika.ir/armanekerman_ir
ما را در ایتا دنبال کنید👇
✅https://eitaa.com/armanekerman_ir
ما را در اینستاگرام دنبال کنید👇
📲 http://www.instagram.com/armane.kerman
🍃 دست نوشته شهیده فائزه رحیمی از شهدای فاجعه تروریستی کرمان پشت تصویر رهبر انقلاب
#روایت_شهید
🇮🇷رسانه مردمی کرمان «آرمان کرمان»👇
ما را در روبیکا دنبال کنید👇
▶️https://rubika.ir/armanekerman_ir
ما را در ایتا دنبال کنید👇
✅https://eitaa.com/armanekerman_ir
ما را در اینستاگرام دنبال کنید👇
📲 http://www.instagram.com/armane.kerman
🔸️باشه برو
✨زهرا همه کاره خونه بود، سواد دارمون بود، قسطهای وام و درس و مشق برادرهاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد
یک.طوری چشماش نگام میکرد که انگار داشت، التماس میکرد
🌿برا مشهد باید میرفت کرمون و از اونجا با خالهاش میرفت، خیلی بهش عادت داشتم نمیتونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسر سال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه.
قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو میدید و حسرت میخورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمیتونم دوباره برم کرمون.
🌱ما هم میدونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم.
از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟
📝راوی:رحیمه ملازاده
🥀شهیده زهرا شادکام
📌#روایت_شهید
📌به ما ایتا، روبیکا، توئیتر، تلگرام و اینستاگرام بپیوندید.