📌 #رئیسجمهور_مردم
#روایت
#روایت_تبریز
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون
🏴🇮🇷
پرچم قرمزی که تاب میخورد نشان میدهد خودروی حامل پیکر شهدا به مصلی رسیده است. آنقدر شلوغ است که عبور از میان جمعیت برایمان سخت شده است. بغض دوباره گلویم را فشرد. میخواستم خودم را کنترل کنم تا روایتی دیگر بنویسم که یک دفعه مداح گفت: «حتما وقتی داشتند سقوط میکردند آقا ابالفضل را صدا زدهاند.»
یا ابوالفضل!
ادامه دارد...
فاطمه حیدری از نویسندگان تیم اعزامی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان به تبریز
سهشنبه|۱ خرداد ۱۴۰۳|ساعت ۱۱:۵۵|
#زنجان #آذربایجان_شرقی #تبریز
#رئیسجمهور_مردم
#روایت
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون
گریهی بابا
خواب را بر چشمانم حرام کرده بودم.
به هر امام و امامزادهای که میشد نذر کردم.
من فقط یک چیز میخواستم آن هم سلامتی سیدمان بود.
اما او آسمانیتر از این بود که اینجا بماند.
فقط برای چند لحظه غافل شدم و خوابم برد. توی خواب دیدم که پیدا شده اما سالم و سلامت، نه. رو به قبله به سجده رفتم و فریاد زدم که خدایا! چرا؟ با صدای فریاد خودم از خواب بیدار شدم. دیدم بابا بیقرار و پر از دلهره جلوی تلویزیون نشسته است.
حالی برای حرف زدن هم نداشت نگاهم قفلِ مجری شد که یکدفعه آیهی خداحافظی را نجوا کرد و این یعنی پایان.
پایان امیدهای ما و آغاز پرواز عاشقانهی او.
اولش حتی نمیتوانستم گریه کنم اصلاً نمیتوانستم باور کنم. صدای گریه های بابا من را به خودم آورد و اشکهایم جاری شد فریادی به بلندی آسمان زدم که چرا...
فاطمه کرمی از نویسندگان تیم اعزامی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان به تبریز
سهشنبه|۱ خرداد ۱۴۰۳
#زنجان #آذربایجان_شرقی #تبریز
#رئیسجمهور_مردم
#روایت
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون
دستهایش را بالا برده بود، با لهجهی قشنگ خودش با مداح همراهی میکرد. به لطف چند سالی که توی خوابگاه دانشجویی زندگی کرده بودم کمی زبان کردی بلد بودم. نظرم را جلب کرده بود. پابه پای همه اشک میریخت. گفت «عکسم رو نگیریا!»
از منطقه کردستان آمده بود برای عرض ارادت.
ادامه دارد...
فاطمه حیدری از نویسندگان تیم اعزامی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان به تبریز
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳
#زنجان #آذربایجان_شرقی #تبریز
#رئیسجمهور_مردم
#روایت
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون
قدش نمیرسید پیکر شهدا را ببیند.
از مادرش پرسید: «آقای رحمتی هم اونجاست؟»
مادرش گریه کرد. جواب نداشت
روی پنجههای پاهایش بلند شد تا شاید ببیند محبوبش را...
اما حتم دارم روزی پا جا پای استاندار محبوبش خواهد گذاشت.
ادامه دارد...
فریده عبدی از نویسندگان تیم اعزامی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان به تبریز
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳
#زنجان #آذربایجان_شرقی #تبریز
#رئیسجمهور_مردم
#روایت
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون
دوربینش را که دیدم شصتم خبردار شد، عکاس خبری است.
نگاهش رو به جمعیت بود و افسوس از حرکاتش نمایان.
حرفهايش درباره پوششهای خبری برنامههای رییس جمهور شنیدنی بود اما چند باری تاکید کرد: ایشان خستگی ناپذیر بودند و مردم دوست...
ادامه دارد...
فاطمه حیدری از نویسندگان تیم اعزامی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان به تبریز
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳
#زنجان #آذربایجان_شرقی #تبریز