eitaa logo
عسل 🌱
10هزار دنبال‌کننده
238 عکس
154 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋پرازخالی🦋🦋🦋 رمان پر از خالی یکبار رایگان در کانال گذاشته شده وحالا اشتراکیه . اگر میخوای رمان جذاب. جالب. هیجان انگیز و متفاوت تر از هرچی رمان که تا حالا خوندی رو بخونی. میتونی با پرداخت مبلغ 40000 تومان لینک کانال اصلی رو دریافت کنی. رمان ۱۰۰۰ پارت داره 🥰 ۶۳۹۳۴۶۱۰۳۱۷۱۸۵۵۰ فریده علی کرم. بعد از واریز عکس فیش و نام رمان رو به پی وی نویسنده ارسال کنید. @fafaom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُون وماهوَاِلّا ذِکرلِلعالَمیِن 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 این رمان اشتراکی میباشد و شما فقط یک چهارم از ان را رایگان میخوانید و برای خواندن ادامه ان باید هزینه پرداخت کنید 💝💝💝 رمان زیبای شقایق اقای قاضی مگه نمیگن مهریه عندالمطالبه س؟ من نه وکیل دارم نه راه و چاه بلدم. من فقط میخوام هم مهریه م رو بگیرم. هم از شر این اقا راحت بشم. مهرداد برخاست و با حالت بدی گفت شرو که تو واسه من درست کردی قدر نشناسه نفهم. من قدر نشناسم بچه ننه..... قاضی روی میز کوبید و گفت ساکت باشید ببینم چتونه اخه مهرداد گفت اقای قاضی احترام به مادر ایرادی داره؟ نخیر، از واجباته خیلی هم کار خوبیه این خانم من از حسادتش که من مادرمو دوس دارم وبهش محبت کردم. میخواد از من طلاق بگیره. قاضی رو به من گفت چرا دخترم ؟ چی شده که میخوای جدا بشی اقای قاضی تا روز زن میشه، بلافاصله میره بهترین کادو ها رو برای مادرش میخره، انگار نه انگار من زنشم. تولد شمسی و قمری و میلادی مامانش و یادشه اونوقت تولد منو یادش میره. سالگرد ازدواج بابای خدابیامرزش و با مادرش یادشه اونوقت سالگرد عقد خودمون و یادش رفته. از همه مخمتر ولنتاین من از صبح منتطرش بودم که الان میاد میریم باهم بیرون و حالا میاد ساعت نه شب زنگ زدم بیینم کجاست میگه مادرمو اوردم رستوران به مناسبت ولنتاین براش جشن بگیرم. من میگم تو که هنوز شیر مادرتو میخوری چرا ازدواج کردی؟ قاضی رو به مهرداددگفت خانمت راست میگه؟ اقای قاضی من زنمو دوست دارم. اما مادرم زیاد برای من زحمت کشیده. پدر من وقتی من ده سالم بود فوت کرد مادرم منو به چنگ و دندون گرفت. با خیاطی کردن و کار کردن اینور و اونور منو به اینجا رسوند. یه کادو تولد و یه هدیه ولنتاین اینقدر مسئله مهمیه که ایشون مهریه اجرا بگذاره. قاضی نگاهی به من انداخت و من گفتم برای من مهمه. ایشون بچه ننه س، من نمیتومم باهاش زندگی کنم . قاضی به هردوی ما خیره ماندو مدتی بعد گفت براتون ده ساعت مشاوره مینویسم. اب دهانم را قورت دادم و گفتم مهریه من که مشاوره نمیخواد. شما چون خودت نیت به طلاق داری همه مهریه بهت تعلق نمیگیره باید در اضای بخشش جزعی از مهریه ت..... مهرداد کلام قاضی را بریدو گفت چهارده تا سکه مهریه شه،همین امروز بهش میدم ولی طلاق نه. از دادسرا خارج شدم. و به طرف ماشینم رفتم. مهرداد به دنبالم دویدو گفت شقایق... به طرفش چرخیدم و گفتم بله از خرشیطون بیا پایین من هنوز وقت تالارو کنسل نکردم ها. ماه دبگه عروسیمونه 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۲ 💝💝💝شقایق پوزخندی زدم و گفتم جلوی قاضی گفتی چهارده تا سکه مهریه شه همین امروز بهش میدم. مرد باش سر حرفت وایسا حرف زدم روشم وای میستم. همین الان برو در مغازه میسپرم به طاها چهارده تا سکه بهت بده. ولی اسم طلاق و نیار مهرداد تو وقتی عاشق مادرتی، وقتی اونو دوست داری و نمیتونی ولش کنی چه اصراری داری که با من بمونی؟ من زندگیمو دوست دارم. تو منو دوست نداری تو مادرت و دوست داری هر کس جایگاه خودشو داره. من تو بچگی بابام مرد. مادرم میتونست منو به پدر بزرگم بده و بره شوهر کنه ولی با بیچارگی من بزرگ کرد . از من انتطار نداشته باش ...... منم مادرم و تو هفت سالگی از دست دادم این باعث نمیشه که بخوام زندگیمو خرواب کنم بعد هم من که نمیگم مادرتو بنداز دور تو اولین دختری هستی که وارد زندگی من شدی من بلد نیستم خیلی کارها رو انجام بدم. چطور بلدی واسه مادر شصت ساله ت تولد بگیری؟ چطور بلدی....... کلامم را برید و گفت نمیخوای دست از این حسادت هات برداری اینها حسادت نیست مهرداد ، من دلم عشق میخواد ، دلم توجه میخواد، تو تمام محبتت رو با مادرت میدی مادر من مگه غریبه س؟ قبل از اینکه ماجرای ازدواج ما مطرح بشه عمه جونیت بود. هنوزم عمه جونمه . هنوزم دوسش دارم ولی رفتارهای تورو نمیتونم تحمل کنم. من قول میدم که از این به بعد خودمو اصلاح کنم. تو فقط مسخره بازیتو تمومش کن. خواهش میکنم. ما باهم فامیلیم اسممونو ننداز سر زبونها از این ماجرای مسخره شکایت کردنت هم حرفی به کسی نزن. یه خودم اگر گفته بودی مهریه ت را میدادم احتیاجی به شکایت نبود. بی اهمیت به او سوار ماشین شدم. این بهترین راه برای گرفتن چندر غاز مهریه م بود. مستقیم به طرف طلا فروشی مهرداد رفتم. وارد مغازه کوچکش شدم و گفتم سلام طاها به احترامم برخاست و گفت سلام خانم فهیمی خوش اومدید. خسته نباشید. ممنون چشمی در مغازه مهرداد گرداندم. و گفتم مهرداد بهتون نگفته؟ کنجکاو شدو گفت نه، چی و باید به من میگفته؟ لطفا یه تماس باهاش بگیرید بگید شقایق اومده امانتی ایی که گفتی و بگیره. دستش را روی چشمش نهاد و گفت اطاعت سپس تلفن را برداشت . شماره ایی را گرفت. صدایش انقدر ریز بود که قادر به شنیدنش نبودم. ارتباط را قطع کرد و از داخل گاو صندوق جعبه ایی در اورد . با دیدن سکه های درون جعبه دلم قرص شد . جعبه دیگری برداشت. همراه با او می شمردم. یک دو سه چهار پنج......سیزده چهارده نفس عمیقی کشیدم. طاها جعبه را زیر میز نهاد و دسته فاکتورش را در اورد . خیره به دست او ماندم طاها پشت یک برگه فاکتور نوشت تعداد چهارده عدد سکه تمام بهار ازادی، به جهت مهریه، تحویل خانم شقایق فهیمی شد. فاکتور را مقابلم نهاد و گفت اقا مهرداد گفتند اینجا رو امضا کنید. خودکار را برداشتم کمی در دستم گرداندم فکری کردم. امضا زدم و زیرش نوشتم. اینجانب شقایق فهیمی مهریه م را از اقای مهرداد جمالی دریافت کردم. کسی که معتقده عاشق منه ولی داره ازم رسید میگیره. طاها خندید و گفت جسارت منو ببخشید بنده مامورم و معذور خواهش میکنم. جعبه را برداشتم و از طلافروشی خارج شدم. سوار ماشینم شدم. نگاهی به جعبه انداختم مبلغ ناچیز تر از این حرفها بود که بشود با ان اینده ایی را ساخت. فکری به ذهنم خطور کرد. باید با این اندک سرمایه زندگیم کارو کاسبی ایی برهم زنم. با همین سرمایه کم هم میشود امورات زندگی را گذراند. حرکت کردم و به طرف مغازه دوستم رفتم. رویا از دوستان قدیمم بود. دختری که از هفده سالگی کار کرده بود و سرمایه اندوخته بود تا در سن بیست و پنج سالگی توانسته بود یک مزون لباس عروس را تاسیس کند . وارد مغازه اش شدم. سرگرم صحبت با یکی از مشتریانش بود سلامی به او کردم پاسخم را دادو از من دعوت به نشستن کرد. روی کاناپه ها نشستم و به لباس عروس هایش نگاه کردم. اه که چقدر دلم میخواست در کنار مهرداد پیراهن تور دنباله داری بر تن کنم و با او شاد برقصم و جشن شروع یک زندگی عاشقانه را بگیرم. چه برنامه هایی که برای خودم نریخته بودم. و چه زندگی رویایی در ذهنم ساخته بودم. صحبت رویا با مشتری اش تمام شد مبلغی را کارت کشید و فاکتوری را به دست مشتری داد. مشتری از او تشکر کرد و مزون را ترک نمود. کنارم نشست و گفت خوبی تو؟ ممنون نیم خیز شد و گفت برم برات چای بیارم. نه من هیچی نمیخورم. اهی کشید و گفت چی کار کردی تو؟ بالاخره مهریه ت و اجرا گذاشتی یا نه؟ سری تکان دادم و گفتم امروز اولین جلسه دادگاهیمون بود. مهرداد چی میگفت؟ چرت و پرت هنوز خانواده هاتون نفهمیدن که کار به دادگاه و پاسگاه کشیده؟ نه. من که چیزی نگفتم مهرداد هم فکر نمیکنم حرفی زده باشه. از جانب مهرداد مطمئنی؟ سری تکان دادم و گفتم اخ
ه اگر چیزی گفته بود عمه م واکنش نشون میداد 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ه من کجام؟ مرده م یا زنده م. مگه یه طلا فروشی چقدرکار داره که اون حت 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۳ 💝💝💝شقایق فکری کرد وبا دلسوزی گفت چیکار داری میکنی شقایق؟ تو عاشق مهرداد بودی نمیتونم کارها و رفتارهاشو تحمل کنم. دارم از دستش روانی میشم. تمام فکر و ذکر و هم و غمش مادرشه. منم یه دخترم. دلم میخواد شوهرم عاشقم باشه، دلم میخواد اولویت اول زندگیش من باشم. درست میشه، برید سر خونه و زندگیتون درست میشه. تغییر میکنه نه رویا. بعید میبینم مهرداد تغییر کنه عمه ت هم اذیتت میکنه؟ سری تکان دادم و گفتم اصلا، از گل نازک تر به من نمیگه پس چته تو؟ من مادر شوهر خوب و مهربون نمیخوام. من یه شوهری میخوام که بهم محبت کنه اشک در چشمانم جمع شدو گفتم از وقتی مادرم فوت شد دیگه کسی به من محبت نکرده. بابام تمام فکر و ذکرش شد سیما خانم و بچه های قدو نیم قدی که براش زایید. شقایق جان این مسئله مال بیستو پنج سال پیشه. تو نمیفهمی مردن متدر برای یه بچه شش ساله چه عذاب بزرگیه ،مردن مادرم کابوسیه که از بچگی با منه. ای کاش منم تو اون زلزله باهاش مرده بودم. دستم را گرفت. اه جانسوزی به حالم کشید اشکهایم را پاک کرد و گفت اینهارو ولش کن سپس برخاست و گفت صاحب ملکم جوابم کرده. مقابل پنجره ایستادو گفت باید یه مغازه دیگه این اطراف پیدا کنم. حرف رویا ته دلم را روشن کرد و او ادامه داد چند جا رو رفتم دیدم. هم بزرگن و هم پول پیش و کرایه هاشون سنگینه هردوساکت شدیم و گفتم رویا به طرفم چرخید و گفت جانم. میای یه جا رو دونفری اجاره کنیم؟ کنجکاو گفت چی؟ یه پولی من بزارم یه پولی هم تو، یه مغازه بزرگ و اجاره کنیم و باهم کار کنیم. فکری کرد و گفت مهرداد میزاره؟ اون که اجازه نمیده من کار کنم ولی میتونم خواهرم و بزارم اینجا جای خودم کار کنه کدوم خواهرت و شهین. هم دختر زرنگ و پرجنب و جوشیه، هم عاشق کار کردن تو مزون و سرو کله زدن با عروس هاست. لبخندی زد و گفت یه بار اومد اینجا یادته؟ خندیدم و گفتم یادته تو یه روز برات پنج تا عروس گرفت؟ خندید و گفت عوضی یه زبون داره و یه بچه زبون. هردوساکت شدیم و من به رویا خیره بودم و او گفت پیشنهاد بدی هم نیست. مغازه رو از وسط نصف میکنیم و با هم کار میکنیم. تو چقدر پول داری؟ مهریه م هست. مرموز شد و گفت گرفتی؟ من نگرفتم خودش داد. افرین چه بچه فهمیده اییه. با زبون خوش چهارده تا سکه رو بهم داد. ماشینمم هست اونم میفروشم. ماشین و که مهرداد برات خریده به ناممه. میفروشم و سرمایه کار میکنم. اجازه میده اینکارو کنی؟ من به اجازه اون احتیاج ندارم. ماشین به اسممه و میفروشمش اخه شر میشه. دعوا میشه به جهنم بزار شر بشه. بابات چی؟ به هیچ کس مربوط نیست. متعجب گفت بابات؟ با دلخوری گفتم دیشب بهش میگم، بابا مهرداد منو اذیت میکنه همش به فکر مادرشه ....اصلا نزاشت حرف من تمام بشه و با کلافگی گفت شقایق ترو خدا دست از سرم بردار بزار زندگیمو بکنم. زبونت و بکن تو دهنت ،دهنتم ببند و بتمرگ سرجات. بهش گفتم بابا من ادمم حق زندگی دارم. مهردادتو این دوسال نامزدیمون فقط میاد هفته ایی یه شب منو میبره خونشون و به خواسته خودش میرسه صبح هم میاره پرتم میکنه و اینجا میره. من نه میدونم چقدر درامد داره، چیکار میکنه چیکار میکنه، من اصلا نمیدونم کجاست. هروقت بهش زنگ میزنم جواب منو نمیده و بعدش هزار تا بهونه برام میاره. نشد یه بار تو این دوسال من بهش زنگ بزنم و اون جواب منو بده همش اس ام اس. همش پیام. منم زنم. ازش خسته شدم. بابام میگه تو زبون درازی،زیاده خواهی، چیکارش داری، برای چی بهش زنگ میزنی، بتمرگ زندگیتو کن. پسره با سی و پنج سال زندگیش همه چی داره. خونه داره ماشین داره برات ماشین خریده، لباس میخره خرج و مخارجتو میده دیگه چیکار باید برات بکنه که نکرده؟ میگم بابا منو ادم حساب نمیکنه، من باید از عکس اینستا و پرو فایل مهرداد بفهمم که با مادرش رفته شمال؟ من حتما باید از تلفن خونه بهش زنگ بزنم تا جوابمو بده؟ بابام هیچ جوره به خرجش نمیره و میگه طاق اسمون سوراخ شده و بچه خواهرش افتاده پایین. به من میگه یه نگاه به سن و سالت بنداز. سی و یک سالته. دیگه ترشیدی از خداتم باشه که مهرداد اومده گرفتت. والا تنهایی بهتر از با مهرداد بودنه لااقل ادم خیالش راحته هیچ کس نیست که ازش توقع محبت داشته باشه. مهرداد اینجوریها که تو میگی هم نیست. پسر خوبیه. نه رویا خوب نیست. اگر خوب بود حسرت یه غذا خوردن تو رستوران و به دل من نمیزاشت. حسرت یه خرید دونفرو رو دلم نمیزاشت. شب جمعه به شب جمعه میاد منو میبره خونشون اگر یه مانتویی شالی چیزی به سلیقه ننش واسم خریده باشه میندازه جلومو یه شام و کوفت میکنیم و بعد هم کپه مرگمون و میزاریم تا شب جمعه بعدی. از صبح تا شب یه سوال نمیکنه ببین
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۴ 💝💝💝شقایق ی نتونه جواب تلفن بده خودتو ناراحت نکن نه مهرداد منو طلاق میده، نه بابام اجازه میده که من با اون زندگی نکنم. به خصوص الان که خونه زندگیمم اماده س و جهیزیه م را هم بردن و چیدن. میخوای چیکار کنی؟ میخوام دستم تو جیب خودم باشه. میخوام خودکفا بشم. بالاخره منم یه روزی اونقدر پولدار میشم که بتونم بدون بابام و مهرداد خودم زندگی کنم. غذایش را از داخل یخچال در اورد ان را روی اجاق گازش نهاد و گفت دیشب ماهی سرخ کردم. تو هم که خیلی دوست داری اتفاقا زیاد هم اوردم. من میل ندارم رویا بخور نوش جونت میل ندارم که نمیشه باید یه لقمه بخوری فردادمیرم سکه هارو میفروشم. ماشینم میبرم نمایشگاه میفروشمش و پولهارو میارم میدم بهت. اخه تو جواب شوهرت و چی میخوای بدی؟ شوهرم؟ اون اصلا نمیفهمه که من ماشینو فروختم. چون پیگیر من نیست. به بابات چی میخوای بگی؟ میگم ماشین دست مهرداده. وقتی بفهمن چی میخوای جواب بدی؟ میگم فروختم اگه بگن پولش کو چی میگی؟ میگم خرج کردم. خوب چی خریدی؟ فکرهاتو بکن بعد تصمیم بگیر به درک هرچی میخوان بگن بزار بگن. نمیشه که شقایق جان. اینهمه من ناراحت شدم و کسی جواب منطقی بهم نداده و ارومم نکرده یه بارهم اونها. خودت میدونی. نهارش را روی میز گذاشت بشقابی اورد مقداری برایم کشید و گفت بخور ترو خدا اذیتم نکن من میل ندارم. غذایش را به تنهایی خورد و گفت اول یه کاری کن چی کار؟ برو خونه به شهین بگو من فروشنده میخوام و تو اونو به من پیشنهاد دادی فکری کردم و گفتم خوب؟ من نمیتونم یه مغازه بزرگ و بگردونم. اگر وسط کار شهین جا بزنه میخواهیم چیکار کنیم؟ سری تکان دادم و گفتم چاره چیه؟ چاره؟ شهین میاد اینجا و من یه قرارداد یکساله باهاش میبندم ازش سفته میگیرم که تا یکسال باید اینجا کار کنه اون عاشق کار کردن تو مزونه. الانم دنبال کاره خیالت راحت کار از محکم کاری عیب نمیکنه باشه. یه مدت شهین اینجا کار کنه تا مطمئن بشیم که میاد چه مدت؟ دوهفته دیگه من باید جابجا بشم. تو این مدت تو باید پول پیش برای من بیاری و بیای بنگاه یه اجاره نامه دونفره بنویسیم. بعد بری بازار یه چند تا مانکن و لباس و ...... اینکارها دست خودتو میبوسه من سر رشته ندارم. پول میدم برو هرچی لازمه بخر من اونطوری نمیتونم سو تفاهم پیش میاد ، باهم میریم خرید میکنیم. من تورو یه دنیا قبولت دارم رویا این چه حرفیه چشمانش را بست و مدتی بعد باز کرد و گفت دوستی من با تو ارزشش بالاتر از این حرفهاست که سر سنار و سه شاهی پول بهم بخوره منم عاشق همین راست کرداریت شدم دیگه. تا غروب کنار رویا ماندم و به خانه بازگشتم. 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۵ 💝💝💝شقایق شام را در کنار خانواده خوردیم. از بین جمعیت خانوادمان فقط شهین ارتباط صمیمانه ایی با من داشت. البته شهنام ده ساله بود و نمیشد زیاد روی معرفتش حساب باز کرد . بابا و سیما به تراس رفتند تا مثل هرشب اختلات کنند و چای بنوشند.از فرصت استفاده کردم و به سراغ شهین رفتم و گفتم شهین. سرش در گوشی اش بود و در همان حال گفت جانم هنوزم دنبال کاری دوسه تا پیدا کردم بابا نمیزاره برم مگه چی پیدا کردی؟ گوشی اش را کنار گذاشت و گفت یه دونه توی سایت املاک پیدا کردم میگه اونجا جای دختر نیست. منشی مطب و میگه نه ، منشی دفتر وکالت و میگه نه رویا یه فروشنده میخواد برق از چشمانش پرید و با ذوق گفت واقعا؟ سر تایید تکان دادم و گفتم میگه باید باهام قرارداد دوساله بنویسه و سفته بده این خیلی خوبه ، من عاشق کار تو مزونم. فردا یه سر برو مزونش باهاش صحبت کن گوشی اش را برداشت و ذوق کنان گفت چرا فردا ؟ همین الان باهاش حرف میزنم. الان ساعت ده شبه خوب باشه، رویا مجرده ، اشکالی نداره که سپس شماره اش را گرفت و قرار فردا را با او اوکی کرد. روی تختم دراز کشیدم . فردا باید برنامه ها را هماهنگ میکردم و ماشین را به نمایشگاه میبردم و میفروختم. ته دلم لرزید جواب مهرداد را چه بدهم؟ به خودم قوت قلب دادم. اون اصلا متوجه نمیشه که من ماشین و فروختم چون اصلا منو نمیبینه. و خبری ازم نداره. شب های جمعه هم که میاد و بیرون حیاط منتظر میمونه تا من برم و سوارم کنه. بعد از عروسی ممکنه سراغ ماشین و بگیره اونم اهمیت نداره اگر گفت ماشین کو ؟ منم میگم فروختمش. پول لازم داشتم. میخواد چیکار کنه؟ اینهمه من حرص خوردم یه بارم اون بخوره . از فردا که بی ماشین اومدم خونه به بابا میگم مهرداد ماشین و لازم داشته برده . فقط خدا کنه بابا به مهرداد زنگ نزنه خودم را به بی خیالی زدم. چه دل نگرانی بی موردی داشتم کسی پیگیر من نبود که تحقیقی در رابطه با ماشین من بکند. و من چه خود شیفته اسمان و ریسمان را به هم میبافیدم. مگر شبهایی که بابا میگفتم پیش مهردادم و در خانه پدری رویا کنارش میماندم کسی متوجه میشد که من کجا بودم. 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂