eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
218 عکس
146 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️رمان عسل ❤️❤️ اگر میخوای رمان عسل رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۵۰۰۰۰ تومان هر دوفصلش را یکجا بخونی. 6219861077506599 کل رمان‌۱۵۰۰ پارت فریده علی کرم. @fafaom لطفا تقاضای تخفیف نکنید 🙏
خانه کاغذی🪴🪴🪴 سرش را پایین انداخت وسیگار بعدی را روشن کرد.برخاستم و گفتم صبح مگه قرار نیست ورزش کنیم پاشو بریم بخوابیم. سپس دستش را گرفتم کمی کشیدم و گفتم پاشو دیگه دستم را گرفت و گفت اعصابم خیلی بهم ریخته ست. ولم کن خودم را به عقب هل دادم و کشیدم طوریکه اگر امیر دستم را رها میکرد نقش زمین میشدم. محکم دستم را نگه داشت و گفت اِ...نکن میفتی خوب خندیدم و گفتم پس پاشو.‌ برخاست سیگارش را در زیر سیگاری خفه کرد. سپس مرا محکم در آغوشش گرفت و گفت ببخشید فروغ سرم را به سینه پهنش چسباندم و گفتم اشکال نداره دیگه راجع بهش حرف نزن. کمی از او فاصله گرفتم امیر گفت میخوای بریم بیرون دور بزنیم؟ اگر از این حال و هوا میای بیرون بریم. برو پالتوتو بپوش روسریتم سرت کن بریم. به اتاق خواب رفتم لباس پوشیده از انجا خارج شدم در را که باز کردیم مصطفی هم در حال خروج بود. امیر رو به او گفت کجا میری؟ مصطفی کمی ان و من کردو گفت با ارام میخواهیم بریم کافه . بعد میرم الکس و میارم. امیر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت الکس و ولش کن نمیخواد بیاریش مصطفی گفت اگر جایی نمیرید با هم بریم. امیر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت من جایی کار دارم. اگر میخوای باهات میام ها قرارو کنسل میکنم. نه برو به کارت برس . میخوام فروغ و یه سر ببرمش کمپ برادرشو ببینه.‌ امیر خان راستی مادرتون زنگ میزنه به من .... امیر کلامش را برید حرص‌در چهره اش نمایان شد کی بهت زنگ زد؟ همین الان. به من میگه امیرو خانمش از خونه رفتن بیرون باید به من بگی من چیکار کنم؟ دیگه جوابشو نده اخه اینطوری خیلی زشته نه اصلا هم زشت نیست یه بلایی سر من اورده که.... کلامش را برید و مکثی کرد سپس گفت از دهن خانم بهزاد یه دروغ گذاشته تو دهن فروغ مارو انداخت به جون هم نفسی از خشم کشیدو گفت مارو انداخته به جون هم که چه عرض کنم منو انداخته به جون فروغ . شمال و زهرمارمون کرد برگشتیمم تو جنگ و دعوا الان گندش در اومد که خانم دروغ گفتن. من با صدتا غلط کردم و ....خوردم گفتن هم عذاب وجدانم اروم نمیشه. مصطفی سرش را پایین انداخت امیر گفت مادر اسد که به رحمت خدا رفته بود اسد میگفت بهترین یارم. بهترین همنشینم . بهترین دوستم رفت . میخوام برم رو بازوم خالکوبی کنم رفیق بی کلک مادر مکثی کردو گفت اونوقت منم مادر دارم. علنا وایساده تو چشم های فروغ نگاه میکنه میگه این و گفتم با امیر دعواتون بشه تا یاد بگیری وقتی من ازت سوال میکنم درست جواب بدی. مصطفی سرش را بالا گرفت امیر گفت فردا شب خاستگاری امیده. من که نمیرم. جواب تلفنشم دیگه نمیدم. تو هم حق نداری جوابشو بدی سپس رو به من گفت و همچنین تو فروغ. جواب تلفنش و نمیدی. درو هم زد حق نداری باز کنی مصطفی گفت نیازی به اینکارها نیست همین که دیگه حرفشو باور نکنی و بشناسیش کافیه. امیر که انگار داغ دلش تازه شده باشد گفت کاری که برای من نکردند.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 من بیست و یکی دوسالم بود از خونه انداختنم بیرون ماشینی هم که واسم خریده بودن ازم گرفتند. الان به خودشم گفتم هزار تا حرف هم پشتم زدند. مواد میفروشه. عرق میفروشه. اراذل اوباشه. شرخره. خودتم شاهد بودی مصطفی سرتایید تکان داد . امیر گفت من کار کردم زحمت کشیدم پشتم گفتن مالش حرومه. خبر به گوششون رسید کمپ زدم گفتن واسه ریاست. هر اقدام خیر و نیکی که انجام دادم گفتن میخواد خودشو نشون بده. زن نمیگرفتم میگفتن اینقدر واسه خودش دوست و رفیق خانم داره که تن به ازدواج نمیده. گفتم باشه ازدواج میکنم رفتن دختر عمومو با اون پرونده اخلاقیش واسم بگیرن . حالا الان که من زن گرفتن دارم زندگیمو میکنم چی از جونم میخوان؟ مصطفی تچی کردو گفت اینقدر حرص نخور. حرص خوردن نداره؟اینطور حرفها زدنش زشته مصطفی ولی تو که شاهد بودی مامانم اومد پیشم گفت خونمون کوچیکه نم گرفته بابات پول نداره درستش کنه یا عوضش کنه. منم دلم خونه خوب میخواد . رفتم اونجا رو خریدم سه دنگ سه دنگ به نامشون زدم. اومد گفت اسباب اثاثیه زندگیمون قدیمیه بابات میگه منم یه بازنشسته م از کجا بیارم . گفتم ناراحت نباش با مصطفی برید لوازم خانگی دوستم هرچی میخوای بخر . مصطفی سرتایید تکان داد. امیر ادامه داد یکم بعد اومد گفت من جلو عمه هات خجالت میکشم یه ماشین غراضه درب و داغون داریم . ماشین زیر پامو زدم به نامشون دادم دستشون. اومد گفت امید گله کرده دوستام خودشون ماشین شخصی دارن من ندارم یه ماشینم واسه امید خریدم. اومد گفت طلا ندارم دلم طلا میخواد خریدم. لباس درست حسابی ندارم پول دادم گفتم برو بخر . پیرشدم پوستم چروک شده فرستادم رفت پوستشم درست کرد. ناراحت کارهای امید بود اونم واسش سربراه کردم من اینهمه کار واسش انجام دادم. مگه من بچه بدی برای تو بودم که اینکارو با من کردی؟ تو که کاری واسه من نکردی لااقل یدونه از خوبی های منو جبران میکردی. مصطفی دستش را روی شانه امید گذاشت و گفت به اعصاب خودت مسلط باش . جلو روی من به فروغ میگه سفر خارجی بهت ساخته تو قبل اینکه زن امیر بشی فقط شمال میرفتی. سه چهار تا سفر خارجی و حج واجبی هم که خودش رفته اونم که من فرستادمت چرا زندگی منو خراب میکنی؟ مادره دیگه تو به دل نگیر اتفاقا اینبار خیلی به دل گرفتم. یه کار من واسه خواهر فروغ انجام دادم چند بارهم به خود فروغ گفتم من اینکارو راه رضای خدا کردم. منتی سرتو نیست چند بار تاحالا جلوی چشمم این موضوع و به روی زنم اوردن. امشب به فروغ میگه داداش معتادت . مصطفی پوزخندی زد و امیر ادامه داد امید چی بود؟ مصرف الکل اعتیادحساب نمیشه؟ اون که بدتر از مواده. دیگه هیچ کدامتان حق ندارید جواب تلفنشو بدید . مصطفی اگر بهت پیام داد چرا جواب نمیدی فقط یه کلمه حق داری بنویسی اونم امیر گفته جوابتو ندم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 مصطفی سرتایید تکان داد امیر گفت عروسیتم حق نداری دعوتش کنی مصطفی خندیدو گفت شما مادرو پسرید باهم خوب میشید من اینوسط خراب میشم. نه خراب نمیشی. منو چرا دخالت میدی اخه ؟ به خدا قسم دعوتش کنی من نمیام. مصطفی سرش را پایین انداخت امیر بایک جمله خیالم را راحت کرد دیگه از این به بعد اگر فیلم از فروغ بیاره صدای ضبط شده هم ازش بیاره من باورش نمیکنم. کمی مکث کردو سپس گفت برو خانمت منتظرته. مصطفی پله هارا پایین رفت و من و امیر با اسانسور به پارکینگ رفتیم. سوار ماشین شدیم امیر ابتدا به کافه ایی رفت و گفت بریم یه بستنی بخوریم؟ سرتایید تکان دادم. به دنبالش راهی شدم.‌و سر یک میز نشستیم.‌نگاه من به میز بود و به این می اندیشیدم که امیر بعد از اینهمه ظلمی که به من داشته میخواهد با یک بستنی جبران کند؟ دستش را روی دستم گذاشت و گفت فروغ سرم را بالا اوردم. ارام گفت عزیزم. موهاتو بکن تو . ببین چند بار تاحالا بهت این موضوع و تذکر دادم. خوب چرا اهمیت نمیدی ؟ شالم را مرتب کردم امیر گفت مصطفی خیلی چشمش پاکه.من اندازه یه دنیا قبولش دارم. الانم پیش اون اینقدر روسریت شل بود که گوشواره هاتم معلوم بود. یه کار نکن شال و روسری حذف بشه و جاش مقنعه بیاد. نگاهم را به میز انداختم امیر گفت الان هرکس تورو کنار من ببینه میگه خاک برسر شوهر بیغیرتش که ناموسش و همه دارن نگاه میکنن. ارام گفتم چشم. یه کار کن دیگه چنین تذکری بهت ندم. باشه. بستنی هایمان را که اوردند من اصلا میلی به خوردنش نداشتم ارام ارام و به زور مقداری خوردم. امیر بستنی اش را کامل خوردو گفت فروغ من واقعا عصبی شدم. مقصرم اشتباه کردم اما تروخدا جواب منو بده این ابهام از تو سر من برداشته بشه چه ابهامی؟ چرا تو ویلا من بهت ازت پرسیدم گفتی اره من گفتم ببخشید.‌ نمیشه در این مورد دیگه حرف نزنی؟ اخه یه سوال خیلی بزرگ تو سرم درست شده.‌ عصبانی شدی ترسیدم بگم من نگفتم بدتر بشه. فکر میکردم با معذرت خواهی میتونم ارومت کنم. بعد که دیدم همه چیز بدتر شد احساس کردم اگر هیچی نگم بهتر باشه. کمی به من نگاه کردو سپس گفت چرا من این غلط و کردم. الهی خدا از مادرم نگذره. در دلم گفتم الهی خدا از خودت نگذره. اصلا گیرم که من همین الان اعتراف میکردم و حقیقت را میگفتم مگه چی شده بود که اینهمه منو زد. دلم طاقت به سکوت نیاوردو گفتم امیر جانم. اصلا گیرم من به نازنین چنین حرفی و زده بودم مگه چی میشه؟ درسته نباید بگم. درسته تو گفته بودی که نگو حالا گفتم. اتفاق خاصی نیفتاده که. چرا تا یه مسئله کوچکی میشه تو اینقدر عصبانی میشی؟ هرکس یه خط قرمزهایی داره. هرکس یه نقطه جوشی داره. منم بدم میاد یکی بهم دروغ بگه. یعنی اگر یه نفر یقمو بگیره چهارتا دری وری نثارم کنه دوتا مشت هم توصورتم بزنه کمتر منو ناراحت کرده تا بهم دروغ بگه. حرف خونه من و تو هم به خودمون مربوطه . اون مسئله هم که .... کلامش را بریدم و گفتم خوب چرا میزنی؟ تذکر بده . حرف بزن نگاهش غرق پشیمانی شدو گفت اینبار اشتباه کردم بازم ازت معذرت میخوام.‌ اما اونسری حقت بود. مگه فقط سرهمین دوتا موضوع منو زدی؟ اهان چند بارهم وسط بحث خوردم بهت اونهارو هم تو زدن حساب میکنی؟
🌹🌹رمان تخفیف خورد 🌹🌹 🪴رمان خانه کاغذی🪴 اگر میخوای رمان خانه کاغذی رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۳۰۰۰۰ تومان یکجا بخونی. 6219861077506599 فریده علی کرم. @fafaom کل رمان‌۷۹۴ پارت لطفا تقاضا ی تخفیف نکنید 🙏
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تُو بخند تا به همه ثابت کنم یک دیوانه دوایش قرص نیست ، لبخند توست💕 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔹پولی که می‌خوام انفاق کنم رو، کجا خرج کنم بهتره؟ | 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 چرا حضرت فاطمه زهرا(س) با چنان مقام قدسی برای بازپس‌گیری فدک اقدام کردند؟ 🎞 از اندک فیلم‌های باقی‌مانده از شهید مطهری ◾️سالروز شهادت پاره تن رسول‌الله(ص) حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها را تسلیت عرض می‌کنیم. 🏷
سلام عزیز برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجرا کنیم این روزها هوا سرد است و هر روز هم دارد سردتر میشود و ما بنا دریم تا با کمک شما امیرالمومنین‌ علیه‌السلام لباس گرم برای آوارگانی که به دلیل بمباران اسقاطیل خانه و زندگی خودشون رو از دست دادند لباس گرم تهیه کنیم. با یه تولیدی صحبت کردیم و ازش خواستیم پالتو گرم برای بانوان و کاپشن برای آقایان و کودکان بدوزند و ایشون هم قبول کردند با حداقل دست مزد انجام بدهند لذا از شما درخواست داریم که در حد توانتون برای تهیه این لباسها حتی شده با پنج هزار تومان کمک کنید🙏 بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇 5892107046739416 گروه جهادی شهدای دانش آموزی زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینک‌قرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
. 🔺 یک عکس و هزاران حرف 🔹این عکس از کهنه سرباز کوبایی هزاران حرف درش نهفته است بسیاری از ملت ها و بسیاری از دولت ها که غوطه ور در بیشعوری پمپاژ شده از سوی رسانه های آمریکایی نشده و همچنان عضو محور ضد آمریکایی هستند ، سلیمانی را از خود دانسته و به ایرانیها از بابت او افتخار میکنند... 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔹پناهگاهی امن؛ برای لحظاتی که دیگر هیچ کس قادر نیست آرامتان کند! | | 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فرهاد وارد اتاق شد از جیغ من شکه شد و سپس با لبخند گفت ترسیدی؟ اشک از چشمانم جاری شدو گفتم یکی پشت پنجره بود. فرهاد سراسیمه پرده را کنار زدو سپس دوان دوان از اتاق خارج شد بدنبال او با عجله از اتاق خارج شدم . شهرام برخاست و گفت چی شده؟ یکی پشت پنجره بود. بلافاصله شهرام از خانه خارج شد مرجان تیز سمتم امد دستم را گرفت و گفت رنگ تو صورتت نمونده به مرجان چسبیدم وگفتم من میترسم مرجان دراتاق روبروی اتاق خواب مرا بازکرد ریتا روی تخت نشسته بود . و با گوشی اش سرگرم بود. سرش را به سمت ما گرداند مرجان سریع گفت پاشو بیا اینجا ریتا کنار ما امدو گفت چی شده؟ مثل اینکه یکی تو حیاطه. در باز شد ، شهرام و فرهاد وارد خانه شدند. شهرام رو به فرهاد گفت تو مطمئنی؟ فرهاد ابرویی بالا دادو گفت دیدمش از دیوار بالا رفت ترس سراسر وجودم را گرفت و ملتمسانه رو به فرهاد گفتم ترو خدا بیا بریم خونمون من میترسم . شهرام به ارامی گفت نه، رفتن احتیاجی نیست، لابد دزد بوده متوجه حضور ما نشده، تا تورو دیده فرار کرده. الان چند ماهه اینجا خالیه دزد نیومده، امروز که ما اومدیم دزد هم اومد؟ ماشینو تو حیاط ندیده؟ فرهاد با لب گزیده به دیوار تکیه کرد وگفت گوشی من کو؟ میخوای چیکار کنی؟ زنگ بزنم پلیس گزارش کنم. سپس گوشی اش را از روی میز برداشت و با پلیس تماس گرفت. دقایقی بعد با صدای زنگ ایفن ، فرهاد برخاست و گفت شهرام پاشو بریم، پلیس اومد. من هم برخاستم وگفتم منم میام. فرهاد چشم خره ایی به من رفت و گفت تو کجا؟ من میترسم بگیر بشین سرجات ما بیرونیم. از خانه خارج شدند چسبیده به مرجان نشستم و گفتم یعنس کار کیه؟ دزد بود دیگه من خیلی میترسم نه بابا رفته، فرهاد به پلیس زنگ زد که اگر از دور حواسشون به ما هست دیگه اقدامی نکنند. با صدای تق در جیغ خفیفی زدم و تیز نشستم. فرهاد در را باز کردو گفت پلیس میخواد بیاد داخل و ببینه مدتی بعد دوافسر درجه دار بهمراه یک سرباز وارد شدند. پلیس رو به فرهاد گفت کجا دیده شد؟ فرهاد درب اتاق خواب را باز کردو گفت پشت پنجره کی دیدش؟ خانمم دیدش ، به من اطلاع داد من اومدم پشت پنجره دیدم که داره از دیوار میره بالا کدوم دیوار؟ همین دیوار روبرو اون طرف هم که زمین خالیه درسته؟ بله اونسمت ساختمون نداره. من گزارش و ثبت میکنم ، شماره شخصی منم شما داشته باشید، اگر مورد مشکوکی بود تماس بگیرید. سپس مکثی کرد و گفت با کسی که خصومتی ندارید؟ فرهاد نگاهی به جمع انداخت و نگاهش روی ریتا قفل شدو گفت تشریف بیارید توی حیاط بهتون بگم. سپس با افسر پلیس به حیاط رفت. مرجان که انگار از نوع نگاه فرهاد ناراحت شده بود گفت همه چیزو نباید بهم ربط داد .