eitaa logo
عسل 🌱
9.8هزار دنبال‌کننده
160 عکس
104 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
فرهاد سکوت کرد و مدتی بعد گفت به لطف خدا این مشکلمون هم حل شد. نگاه ممتدی به فرهاد انداختم و گفتم با مردن ارش؟ سر تایید تکان دادو من ادامه دادم ولی ما با ارش به اون صورت مشکل نداشتیم ها اخم ریزی از سر کنجکاوی کرد و گفت چطور؟ مشکل من که به شخصه فحاشی و حمله کردن های تو بود. فرهاد سرش را پایین انداخت و من ادامه دادم این که تو سر هر مسئله ایی به خودت اجازه میدی من و کتک بزنی مشکل منه ، مردن ارش دردی و از من دوا نمیکنه چرا سعی میکنی مدام یاد اوری کنی؟ من مرض ندارم که بیخودی یاد اوری کنم. میخوام بهت بگم که ..... کلامم را برید و گفت من مدام سعی دارم حال و هوامون عوض شه و تو دوباره میچرخی میری سرجات وای میسی؟ بیخیال حرف فرهاد، به موضوع خودم پرداختم و با خونسردی گفتم مرور زمان نشون میده که مشکلمون حل شده یا نه؟ فرهاد هم سکوت کرد و مدتی بعد گفت به نظرت یه سفر حالمون و خوب نمیکنه؟ از گوشه چشم نگاهی به او انداختم و گفتم کجا بریم؟ لبخند ملیحی زدو گفت هرجا خانمم بگه به طرف او چرخیدم و گفتم بریم کردستان. کمی به من خیره ماند و گفت اخه دیوونه تا کردستان میدونی چقدر راهه ؟ من کار و زندگی دارم ها خندیدم و گفتم پس چرا میگی هرجا خانمم بگه؟ فرهاد هم خندیدو گفت یه جای دیگه رو بگو مثلا کجا؟ بریم شمال سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم شمال و دوست ندارم چرا؟ تو که عاشق شمال بودی؟ خواستم بگویم اینقدر در سفرهای شمال من و بی جهت کتک زدی از اونجا بدم میاد. اما نخواستم نطقش را کور کنم و گفتم نه دیگه شمال بی مزه شده. بریم یه جای دیگه خوب یه جایی که زیاد تو راه نباشیم و بگو فکری کردم و گفتم همون شمال خوبه پس پاشو بریم. الان؟ دیر وقت نیست؟ برخاست و گفت اتفاقا الان بهترین موقعیته برخاستم و به دنبال او راهی شدم. سوار ماشین که شدیم رو به فرهاد گفتم یه سر برو خونه لباس برداریم. نمیخواد. هرچی بخوای برات میخرم. خندیدم و گفتم وقتی لباس داریم‌برای چی باید بخریم؟ برو خونه وسایلمون و برداریم. اصلا کلید ویلارو برداریم. تالش نمیریم نه فرهاد برو خونه من وسایل بردارم. من گوشیمم نیاوردم. به طرف خانه حرکت کرد و گفت از همینجا میرفتیم خوب بود. نه عزیز بریم خونه وارد کوچه که شد لحظه ایی توقف کرد و گفت ای داد بیداد عمه ارزو ماشینش جلوی دره عمه که انگار مارا دیده باشد از دور برایمان دست تکان داد و من اصلا دلم نمیخواست با این سرو صورت کبودم عروس عمه مرا ببیند. رو به فرهاد گفتم ای کاش نیامده بودیم خونه فرهاد که داغ دلش تازه شده بود گفت پیشنهادات مسخره جنابعالیه دیگه. بهت میگم هر چی میخوای برات میخرم باز میگی بریم خونه مقابل عمه ایستاد شیشه را پایین دادم. و گفتم سلام انار عمه متوجه کبودهای من نشد و با لبخند گفت سلام. مبینا خیلی اصرار داشت تورو ببینه در ماشین عمه باز شد و خانمی قد بلند و لاغر اندام از ماشین پیاده شد و از در دیگر هم سیروس . به دنبال انها ماهم از ماشین پیاده شدیم بعد از سلام و احوالپرسی اولیه انهارا به داخل خانه تعرف زدیم. رسم ادب را کنار گذاشتم و رودتر از همه وارد خانه شدم و دوان دوان به اتاق خواب رفتم کرم پودرم را برداشتم. کبودی گونه م را با ان پوشاندم اما با ورم لبم کاری نمیشد کرد. صداهایشان امد که وارد خانه میشدند