#پارت199
🦋پر از خالی🦋
آرامش زندگی چهار نفره قشنگ ما ، قطعی میشد.
رویا که از باغچه خارج شد ارش رو به میلاد گفت
مگه نگفتم هیچ کس حرف نزنه؟
میلاد شلنگ قلیانش را انداخت و گفت
باشه ما حرف نمیزنیم. هرچی ضره تو بزن هرچی گنده تو به بار بیار ، ماهم میگیم بزرگتره و اعتراضی نمیکنیم. این سلیته چیه که میخوای بگیریش؟
ارش رو به میلاد با تهدید گفت
حرف دهنتو بفهم ها
صدای میلاد بالا رفت و گفت
تو کارهاتو بفهم ارش، یه نگاه به قیافه و تیپ و ظاهرش انداختی؟ فقط بلد بودی موهای کتی و قیچی کنی بزیزی دور؟ چطور بلدی لباسهای کتی و بریزی وسط و خوب و بدشو جدا کنی حالیت نمیشه یا خودتو به نفهمی زدی که نامزدت هزار رنگ و لعاب راه میفته تو کوچه خیابون. ماها حیثیت و ابرو نداریم ارش خان؟
امیر بازوی ارش را گرفت و گفت
تو بیا بریم بیرون من کارت دارم
میلاد ادامه داد
یکی و بگیر که ادم روش بشه بگه این زن داداش ماست. میومدی تو کلانتری میدیدیش که برای ازادی باباش داشت دست به هرکاری میزد.
ارش امیر را هل داد دوگام به طرف میلاد امد برخاستم سد راهش شدم و گفتم
با میلاد دعوا نکن باور کن ما داره خیرو صلاحتو میگه. رویا از هیچ لحاظی به تو نمیخوره.
تو ساکت شو کتی از اب گل الود ماهی نگیر.
متعجب رو به ارش گفتم
من؟
بله تو، از اون روزی که من رویا رو گرفتم تو باهاش مشکل داشتی
بی معرفت چند بار بیرون رفتن ها تون من برات جور کردم؟ چند بار با اوا هماهنگ شدم بیاد پیشت بخوابه حالا من دارم از اب گل الود ماهی میگیرم؟
میلاد سرجایش نشست و گفت
اره ماهممون بدیم. اون سلیته خانم با اون خواهر هرجاییشو و پدر بی همه چیز و بی ناموسش خوبن.
ارش با صدای بلندتری گفت
میلاد حرف دهنتو بفهم.
امیر دست ارش را گرفت و گفت
بیا بیرون.
سپس رو به میلاد گفت
ادامه نده خواهشا
ارش و امیر که رفتند ، میلاد رو به من گفت
خیلی خاک برسری اگر یکبار دیگه واسه ارش دلسوزی کنی، هرکار دلش بخواد میکنه رو دوش هممون سوار میشه اخرش هم هممون ادم بده میشیم.
سرم را پایین انداختم الان وقت گریه کردن و از حال رفتن با ناراحتی بود. چند قطره اشک از چشمانم چکاندم و سپس به هق هق تبدیلش کردم میلاد گفت
چته کتی؟
از صبحه صد هزار تا فحش خوردم و جونم لرزیده به خاطر کسی که به من گفت از اب گل الود ماهی نگیر
همزمان در باز شد ارش و امیر وارد شدند هق هقم را به حالت تنگی نفس کش دادم با انگشت سبابه به ارش اشاره کردم و خودم را سست و لش کردم و پهن زمین شدم.
#پارت199
🦋پر از خالی🦋
از حرفهای بابا عصبی شدم . هرچه رشته بودم پنبه کرد. برای اینکه وجهه م در مقابل خانواده خراب نشود و من زندگی خراب کن معرفی نشوم گفتم
نظر من با بابا موافقه، ارش که رویا رو دوست داره، رویا هم که یه بار اومد اینجا و الانم بالا رو واسطه کرده از ادب به دوره که اون بابا ر واسطه اشتی کرده ماروشو زمین بندازیم.
ارش که انگار دلش به اشتی کردن رضا بود با اشتیاق به من خیره ماندو من برای سفتکردن جای پای خودم در دل ارش گفتم
طرف حساب ما ارشه، که الان هممون میبینیم ناراحته . برای شاد شدن دل برادر خودمون باید کوتاه بیاییم.
میلاد با غیض گفت
باز دوروز از یه ماجرا گذشت همه یادشون رفت
نگاه عاقل اندر صفیه ایی به میلاد انداختم و گفتم
نه عزیزم ، من یادم نرفته ، خیلی هماز دست رویا و خانوادش ناراحتم. ولی باید احترام بابا رو نگه داریم. به خاطر ارش کوتاه بیایم.
امیر سرفه ریزی کردو گفت
روز بله برون براش پونصد تا سکه بریدید . از کجا معلوم بعد عقد همچین بامبولی راه نندازه و سکه اجرا نزاره؟
در حال مزه مزه کردن حرف چهارده سکه بودم. که بگویم یا نه . ارش پیش قدم شدو گفت
اگر بخواد با من عقد کنه من چهارده تا سکه بیشتر مهریه ش نمی کنم. مگه نمیگه قصدش زندگیه و میخواد بیاد که بمونه پس مهریه نباید براش مهم باشه. مستقل هم نمیشم. منو میلاد و امیر و کتی با همیم. اگر قصد استقلال داره همینجا قید منو بزنه . اینجا رو با اجازه بابا میفروشیم یه چهار واحدی میخریم. هر کس برای خودش زندگی کنه.
بابا سریع گفت
البته هر کس متاهل بشه جدا زندگی میکنه. این نباشه چهار روز دیگه اسباب اثاثیه بریزید و بخواهید برید تو واحد های خودتون
همه به زمین خیره ماندیم. بابا رو به ارش گفت
من الان خودم بهش زنگ میزنم یه جاباهاش قرار میزارم تو هم بیا کدورت هارو کنار بزارید.
استرس وجودم را گرفت ترس از اینکه مبادا رویا از پیامک بازی ان شب حرفی بزندو دستم رو شود را داشتم فکری کردم و دلسوزانه گفتم
ارش جان، اتفاق خیلی بد و تلخی افتاد. به هیچ عنوان دیگه راجع به مسئله دعوا و چی شد که اینطوری شد صحبت نکن بزار تموم شه بره.
بابا ادامه داد
راست میگه، تا زمانیکه تو چی گفتی و من چی گفتم وادامه بدی قائله دعوا تمومی نداره
شور و شعف در چشمان ارش موج میزد. بابا تلفنی با او در کافه ایی قرار گذاشت و با ارش رفتند.
میلاد که از اوضاع پیش امده راضی نبود گفت
خاک برسر ارش دختره سلیته پاچه پاره رو یه جور دوست داره انگار......
امیر میان کلام اوامدو گفت
خوب زنشه
کدوم زن بابا، زن ادم اونیه که عقدته و داره باهات زندگی میکنه.
امیر پوزخندی زد و گفت
ایشالا به خیر بگذره
من با ارش صحبت میکنم از این به بعد اگر رویا رو میخواد بیارش اینجا ، قبلش بگه من برم بیرون.
#پارت199
خانه کاغذی🪴🪴🪴
پیشنهاد امیر بد نبود. فردا من چه بخواهم و چه نخواهم باید زن این هیولا شوم. چه بهتر که دست از لج بازی بردارم و سعی کنم این رابطه را کمی درست کنم. امیر گفت
بگذار من یه چیزی و برای تو اعتراف کنم
به او نگاه کردم امیر گفت
عید که با فریبا و سینا اومدید خانه ما دیدمت ازت خیلی خوشم اومد همونروز مامانم گیر داده بود سنت خیلی رفته بالا چرا ازدواج نمیکنی ؟
. عکس دختر عمومم انداخته بود توی گوشیش نشونم میداد .
شما که اومدیدو رفتید بهش گفتم فروغ هم دختر خوبیه مامانم خیلی خوشحال شدحتی بابام هم بیشتر رضایتش روی تو بود تا دختر عموم .
قرار بود مامانم بعد از تعطیلات عید بیاد باهاتون حرف بزنه . منم خودم میخواستم یه تحقیقاتی رو روی تو شروع کنم که یه مسئله ایی برای من پیش اومد.
کمی مکث کردو گفت
سر همین یارو مالک شرفی که راهمون و وسط جاده بست. من باهاش درگیر شدم . پاپوش خیلی بدی برام درست کرده بود . یه پرونده سنگین قضایی هم داشت برام راه می انداخت که باهزار کش و قوس و گرفتاری حل شد. سه تا وکیل روی پرونده گرفتم . کلی اشنا بازی کردم تا اخر ثابت شد من بی گناهم .
مامانمم که در جریان این مسائل نبود تمام مدت اصرار میکرد که من پا پیش بگذارم و بیام جلو منم میگفتم نه فعلا صبر کن چون نمیدانستم قراره چی بشه . وقتی سینا اومد گفت که میخواد بره ترکیه و از مامانم خواست تو یه مدت بیای اونجا بمونی ما خوشحال شدیم. اومدیم خاستگاریت که تو اون برخورد و کردی . من به مامانم گفتم فعلا دست نگه دار میخواستم تحقیق کنم ببینم تو چیکار میکنی و کجا میری که سینا اوردت اینجا و اون ماجراها شد.
به امیرخیره ماندم . و کمی بعد گفتم
اخه سینا گفت تو بردیش تو اتاق و گفتی میخوام زن بگیرم بعد چسبوندیش به دیوار و ....
سر تاسفی تکان داو گفت
اره من سینا رو بردم تو اتاق و گفتم میخوام با فروغ ازدواج کنم اما اون میخواست بابت اینکه تورو بده به من از من پول بگیره
چشمانم گرد شدو گفتم
واقعا؟
اره . من بهش گفتم میخوام با فروغ ازدواج کنم اونم گفت فروغ قصد ازدواج نداره اگر اونو میخوای باید راضیش کنم بعد شروع کرد از مشکلات و مسائل مالیش حرف زدن که میخواد زن بگیره و بره ترکیه . به من گفت یک میلیارد بهم بده تا فروغ و راضی کنم.
محاله، سینا اینکارو نمیکنه
پوزخندی زدو گفت
خیلی بچه ایی فروغ.
#پارت199
با من بمان💐💐💐
ماشین را روشن کرد و راه افتاد. اینکه چیزی نمیگفت خیالم را راحت کرده بود . به این امید که الان مرا پیاده میکند و میرود ارام نشسته بودم که در ماشین رو خانه را باز کرد.
قلبم در سینه م لرزید سرم را به سمتش گرداندم و نگاهش کردم. از رگهای گردنش مشخص بود که حسابی عصبی است و قصد دعوا دارد.
وای که اگر میگفتم به عیسی چه گفتم چه بلاهایی که برسرم نمی اورد.
و صد بار بدتر وای که اگر دروغ میگفتم و او میخواست کاری که دیشب با ارزو خانم کرد را با عیسی هم بکند.عیسی همانجا گفت که حقیقت را میگوید.
زودتر از او از ماشین پیاده شدم. وازد خانه شدیم همینکه در را بست گفت
عیسی چیکارت داشت؟
هرچه مظلومیت داشتم به چهره م اوردم تا دلش را به رحم بیاورم.
خیره در چشمانش گفتم
گفت حقت پیش من محفوظه من له خواست نیما و صلاح زندگیت اینکارو کردم.
تو چی بهش گفتی ؟
فکری کردم و گفتم
گفت چند وقت دیگه یه ملک میخرم هر وقت نیما صلاح دونست میزنم به نام خودت.
کمی ارام تر شدو گفت
میگم تو چی بهش گفتی؟
یکبار دیگر برای فرار از زیر سوالی که اگر جواب میدادم کتک میخوردم شانسم را امتحان کردم و گفتم
حتی گفت به خود نیما هم این موضوع و گفتم.
این و فهمیدم میگم تو چی بهش گفتی؟
لبهایم را به هم فشردم و گفتم
بهش گفتم میشه با نیما صحبت کنی ....
ادامه کلامم را خوردم نا خواسته اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
ببخشید
با کلافگی گفت
با نیما صحبت کنی که چی؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
منو نزنه.
دو قدم به طرفم امد پشت سرم دیوار بود دستم را حایل صورتم کردم با دندان قروچه ساق دستم را گرفت و گفت
عیسی چی بهت گفت؟
با هق و هق گریه گفتم
گفت من دخالت نمیکنم. عصبیش نکن کتک نخوری.
نگاه خشمگینش را که دیدم قبل از اینکه بپرسد خودم اعتراف کردم.
گفت انتظار داری بزارت روسرش حلوا حلوات کنه؟ همینکه قبولت کرده خیلی مرده. گفت زندگی به اون خوبیت و خودت گند زدی توش نیما داره مینشونت سرجات. کاری که من نتونستم باهات بکنم.
مکثی کردم و ادامه دادم
گفت امشب لیلا داداششو دعوت کرده والا من تورو تو خونه م راه نمیدم.
ساکت شدم و او با خشم و عصبانیت گفت
مگه نگفتم لبخند میزنی و طوری وانمود میکنی که همه چیز خوب و ارومه.
از ترس سر تایید تکان دادم.تابی به دستم داد هینی کشیدم و با لب گزیده گفتم
نی...ما.... دستم.
دستم را در همان حال نگه داشت و گفت
مشت و لگد و سیلی رامت نکرد نه؟
غلط کردم تورو خدا ولم کن
دستم را رها کردو گفت
غلط کردمت مونده حالا .
هرچه تهدید داشت در صدایش پاشیدو گفت
مریم بلایی به سرت میارم مرگ بشه آرزوت
دستم را با دست دیگرم ماساژ دادم و گفتم
من منظور بدی نداشتم. گفتم شاید با تو حرف بزنه تو آروم بشی.
با فریاد گفت
حرومزاده من آروم نمیشم. تو یه داغی رو سینه من گذاشتی که من دیگه آروم نمیشم.
دستش را بالا برد جیغ کشیدم در خودم مچاله شدم و دستم را بالا اوردم با پهلوی دستش محکم به کنار سرم کوبید سرم از طرف دیگر محکم به دیوار خورد. و انگار که مغزم جابجا شد. لال شدم و سرم را لای دستانم گرفتم.
تلو تلو خوردم خواستم بیفتم که مرا از شانه م نگه داشت و گفت
شنیدی عیسی چی بهت گفته؟