#پارت203
خانه کاغذی🪴🪴🪴
خوب این که میشه شرخری
نخیر میشه وصول مطالبات.
این کار خلاف قانونه امیر
من نه به کسی اسیب میزنم . نه شرو دعوا به پا میکنم . فقط حق مظلوم و از ظالم میگیرم.
پوزخندی زدم و گفتم
این کار ....
کلامم را بریدو گفت
اگر اینطوری بود که الان گیر افتاده بودم.
این کار اشتباهه امیر
نه عزیزم. وقتی نمیدونی قضاوت نکن. من وکیل دارم. اگر کارم اشتباه یا غیر قانونی بود اون بهم میگفت. کار من شرخری نیست وصول مطالباته. یکی اومده کلاه تو رو بادروغ و دغل برداشته توهم زورت بهش نمیرسه. میای سراغ من .قول سی درصد پولی که سوخت رفته رو بهم میدی. من میرم سراغ کسی که کلاه تورو برداشته بدون اینکه باهاش دعوا کنم یا شر درست کنم. پول و میگیرم میارم میدم بهت
خوب اونها رو چه حساب پول و به تو میدن به نفر اصلی نمیدن
.
ابرویی بالا دادو گفت
این دیگه هنر منه. یه راههایی دارم که بلدم بگیرم.
اینهمه بادیگارد و محافظت برای چیه؟
من بدون دعوا و خشونت حق مردم و میگیرم ولی اونی که کلاه برداری کرده چون زورش میاد پول و برگردونه میاد مثلا منو بترسونه یا انتقام بگیره. منم اماده م که این اتفاق نیفته
کلا این کار همش خطر و استرسه
هیچ خطری نداره
حاضری از اینکار دست بکشی؟
ایرادش چیه فروغ؟ میخوای یکی دوچشمه از کسانی که حقشونو دادم بهشون و برات بگم؟
مکثی کردو گفت
کارگری که مستاجره دوتاهم بچه داره از طبقه چهارم افتاده . و کمرش شکسته دیگه نمیتونه راه بره کارفرماش داشته حقشو میخورده و نمیخواسته دیه و از کار افتادگیشو بده. اومده سراغ من و من دیه و حق و حقوقش و گرفتم.
کمی مکث کردو سپس گفت
زنی که با سه تا بچه شوهرش مرده . و خانواده شوهرش با دوزو کلک اموال بچه یتیم هارو زده بودن به نام خودشون . من مالشونو پس گرفتم.
#پارت203
با من بمان 💐💐💐
غذایش را که خورد برخاست از داخل جیب کتش پاکتی در اورد و دوباره به طرف اتاق خواب رفت.
میدانستم سکه های مرا برد که داخل گاو صندوق بگذارد. لیوان آب دستم را روی بلیزم ریختم و برخاستم تندو تیز به اتاق رفتم تا ببینم سکه هایم را کجا میگذارد. ارام که متوجه نشود پشتش رفتم. در انتهای طبقه اول زیر زونکنی قرمز ان را فرو کرد دو سه قدم ارام به عقب بازگشتم. در کمدم را باز کردم میدانستم از صدایش متوجه است که من امدم. بلیزی برداشتم . کمی نگاهم کرد. با مظلومیت گفتم
اب ریخت روم.
بی انکه حرفی بزند از اتاق رفت. بلیزم را عوض کردم. در اولین فرصت که نیما باز در گاو صندوق را باز بگذارد سکه ها را برمیدارم و پاکت خالی را جایش میگذارم.انگشتر هنوز انجا بود در کمد را بستم و از اتاق بیرون رفتم. نیما در اشپزخانه نشسته بود .
میز را جمع کردم و برایش چای ریختم. خدارا شکر که انگار قصد رفتن داشت
چایش را که خورد برخاست. برای اینکه مطمئن شود من دست به گوشی اش نزدم گفتم
کی برمیگردی؟
سری تکان دادو گفت
به تو چه؟
اخه میخوام حاضر باشم
واسه چی حاضر بشی؟
مگه نمیریم خانه عیسی؟
سرش را به علامت نه بالا داد. کتش را برداشت و گورش را گم کرد.
ظرفهایم را شستم خانه را مرتب کردم که بهانه به دستش ندهم. یک قاشق برداشتم و به تراس رفتم. روی زمین نشستم . دستم را تا انجا که میشد از لای نرده ها عقب بردم و زمین را کندم چاله ایی به اندازه بیست سانت کندم و برخاستم به اشپزخانه بازگشتم قاشق را شستم و یک مشمای فریزر برداشتم انگشتر را لای دستمال پیچیدم و در مشما گذاشتم درش را گره زدم و در در چاله نهادم رویش را دوباره پوشاندم کمی سطح خاک را برهم زدم تا جایش مشخص نباشد.
تراس کمی خاکی شده بود انجا راهم تمیز کردم حالا باید فکری به حال سرم میکردم. اگر تکه ایی از دیوار را خراب میکردم سرم که رد میشد بقیه بدنم را رد میکردم. شاخه بلندی از شفلرا را کشیدم داخل می امد تو کل برخدا کردم و ان قسمت ازدیوار که شاخه ان را میپوشاند را نشان کردم. به خانه بازگشتم. از داخل جعبه ابزار نیما چکش پیدا کردم و به تراس رفتم. دو سه باری ضربه زدم. دیوار محکم تر از این حرفها بود اما من چاره ایی نداشتم و باید اینقدر تلاش میکردم تا کمی از ان را خراب کنم. از طرفی این لعنتی ضرباتی بر دستم زده بود که طاقت نداشت. مخصوصا امروز که یکدور هم دستم را پیچاند. حدود یک وجب جا را توانستم اندازه دوسانت گشاد کنم. استرس امدن نیما برجانم افتاد فعلا من سکه هایم را برنداشته بودم و قصد رفتن نداشتم. جدای فرار و رفتن تمام تلاشم بر اباد کردن بود این یک ماهی که به خودم قول دادم تا تحمل کنم شاید همه چیز حلشود فرصت بود تا هرروز کمی دیوار را خراب کنم.
همین یک وجب جا کافی بود ممکن بود نیما متوجه شود باید اهسته اهسته اینکار را انجام میدادم. تا واکنشش را نسبت به شاخه شفلرا که داخل امده ببینم. جارو برقی اوردم خاکها را جمع کردم دستم را خیس کردم و به زمین مالیدم کمی که گلی شد ان را روی جای کندگی دیوار مالیدم تا از تازگی خرابکاری درش بیاورم.
همه چیز را مرتب کردم و به خانه بازگشتم چکش را شستم خشک نمودم تا خاکی نباشد و جعبه ابزار را سرجایش گذاشتم.
دست و رویم را آبی زدم تا خاک رویم نباشد. باخیال راحت شام گذاشتم وبه سراغ کتابهای نیما رفتم.
از بین انها قوه سرد اقای نویسنده را انتخاب کردم و روی کاناپه. ها نشستم.