#پارت207
خانه کاغذی🪴🪴🪴
اشکان گفت
فروغ یه ادرس یا یه لوکیشن برام بفرست
ارایشگر دستم را کشیدو گفت
بیا بریم ارایشتو درست کنم.
رو به اشکان گفتم
اینکارو تو با من کردی. نفرینت نمیکنم چون دوستت داشتم. اما هیچ وقت نمیبخشمت.
بغضی که گلویم را پاره میکرد قورت دادم و گفتم
خداحافظ اشکان.
ارتباط را قطع کردم ارایشگر مرا نشاندو گفت
گریه نکن ترو خدا همه زحمتهام به باد رفت.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
ببخشید.
شروع به ترمیم ارایشم نمود و گفت
این کی بدد که تو لباس عروس اینطوری اشکتو در اورد.
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
برادرم بود.
این چه برادریه که تو لباس عروس اشک آبجیشو در اورد ؟
ایران نیست نمیتونه بیاد عروسی
ارایشم را ترمیم کرد فیلمبردار داخل امد چند عکس از من گرفت و گفت
زود باش داره دیر میشه.
وارد سالن انتظار شدم شاخه گلی در دست امیر بود با لبخندی عمیق به من نگاه کرد . جلوتر رفتم امیر اخم کرد و گفت
گریه کردی فروغ؟
دست پاچه شدم و گفتم
نه چشمم به چسب مژه حساسیت داره
خوب بگو برش داره
یه قطره ریخت الان درست میشه
چشمات قرمز شده
الان خوب میشه.
دستورات عکاس که انجام شد.خانم فیلمبردار گفت
خیابون خلوته اقا داماد ،لباس عروس خانم هم پوشیده ست اجازه میدید خانمتون بدون حجاب سوار ماشین بشه
لبخند امیر جمع شدو خیلی محکم و جدی گفت
نخیر
سپس شنل را روی سرم انداخت و ان را تا نیمه توی صورتم اورد.
از ارایشگاه که خارج شدم. سرمای هوا لرز به جانم انداخت فیلمبردار گفت
اقا داماد دست عروس خانم را بگیر یکم راه برید من فیلم بگیرم بعد سوار ماشین بشید.
ارام گفتم
من سردمه
امیر مرا به طرف ماشین برد ورو به فیلمبردار گفت
نمیخواد خانمم سردشه
یک دقیقه طول میکشه اقا داماد
احتیاج نیست . خانم سردشه .
#پارت207
با من بمان💐💐💐
از خانه خارج شد. به محض رفتن او رو به مامان گفتم
تروخدا به دادم برس
مامان بااخم گفت
چی شده؟
هرچه در این مدت شده بود را برای مامان توضیح دادم. اما از ماجرای انگشتر و نقشه فرار و تصمیمم برای تحمل یک ماهه نیما حرفی نزدم.
مامان با نگرانی مرا نگاه میکرد.در اخر گفت
غلط کرده. حق نداره تورو بزنه. درسته تو اشتباه کردی اما اگر نمیخوادت طلاقت بده چرا اذیتت میکنه؟
خاله معصومه گفت
عیسی چرا باهاش همکاری میکنه؟
عیسی نمیخواد مریم طلاق بگیره. هم یه خاطر زندگی خودش. هم اینکه میترسه مریم دوباره اون داستانهارو درست کنه
خاله که انگار چیزی یادش امده باشد گفت پس بگو چرا خونه رو فروخته چ ن عموی اون پسره به خونتون حمله کرده اره؟
من گفتم
ماجد خیلی آدم خطرناکیه.
مامان دستی لای موهایش کشیدو گفت
حق ارثتو عیسی ازت گرفت مهریه و شمشتو نیما اره؟
مهریه و شمش رو من از ته قلبم به نیما بخشیدم . عیسی هم گفت ارثت پیش من محفوظه.
تو برو سر خونه زندگیت. فردا عیسی رو صداش میکنم اینجا باهاش حرف میزنم. نمیزارم تو این شرایط بمونی
فقط مامان اگر یه وقت من زنگ زدم بهت و گفتم نیما خونه نیست اعتماد نکنی ها نیما منو مجبور کرد زنگ بزنم به مامانش بگم نیما نیست
چرا اینکارو کرد
من تو اشپزخانه کنار مامانش وایسادم روی میز با انگشتم نوشتم کمک نیما شک کرداونها که رفتند به من گفت باید زنگ بزنی روی ایفنبا مامانم حرف بزنی. خدارو شکر ارزو خانم خیلی هشیاره.
خاله معصومه گفت
فکر میکنی اگر یکم تحملش کنی اوضاع درست میشه؟
خیره به او ماندم و گفتم
نمیدونم.
یکم کوتاه بیا شوهرت مرد خوبیه . شاید الان عصبانیه اینکارهارو میکنه زمان بگذره درست میشه
منم به همین امیدوارم.
یه مدت هرچی میگه بگو چشم ببین بازم اذیتت میکنه؟
صدای تق و تق در امد مامان گفت
بیا تو پسرم.
نیما وارد شد. مامان کمی سرش را کج و ماوج کردو گفت
خدا الهی خیرت بده مریم. راحت شدم. نیما سرجایش بازگشت . از داخل جیبش جعبه هندزفری بلوتوثی اش را در اورد. و در گوشش نهاد.
گوشی اش را که از روی میز برداشت انگار تمام خانه بر سرم اوار شد. مطمئن بودم که صدای ما را ضبط کرده.
کمی به گوشی اش وَر رفت وسپس رو به من گفت
پاشو عزیزم. من باید برم نمایشگاه
مامان گفت
اینقدر کم؟ خوب بگذار مریم بمونه تو برو شب هم شام بیایید اینجا
ایشالله یه وقت دیگه مزاحمتون میشیم.
چه مزاحمتی ؟ تو برو شب بیا دنبال مریم.
واسه خونه باید خرید کنیم. پاشو مریم.
خیره به نیما ماندم. میدانستم صدای ضبط شده ما را گوش داده. میخواهد مرا ببرد و آزار دهد. برای همین گفتم
من نمیام. میخوام پیش مامانم بمونم.
نگاهم به چهره مادرم افتاد که مضطرب نیما را نگاه میکرد. نیما بلند شدو گفت
پاشو عزیزم.
مصمم گفتم
نمیام.
لحنش تحکمی شدو گفت
پاشو مریم.
عزمم بیشتر جزم به نرفتن شدو گفتم
نه.نمیام.
به طرفم امد. مامان هینی کشیدو گفت
چیکارش داری؟
چنگی به کتف من زدو گفت
پاشو بریم.
سپس بلندم کرد خاله معصومه برخاست نزدیک ما امدو گفت
ولش کن اقا نیما خوب نمیخواد بیاد.
شما دخالت نکن.
هلم داد و با دندان قروچه گفت
راه بیفت برو
کمی از او فاصله گرفتم و گفتم
نمیخوام باهات بیام.
صدایش را بالا بردو گفت
غلط کردی که نمیای.