eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
473 عکس
111 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 وارد خانه شد. نگاهی در خانه گرداندو مرا در اشپزخانه پیدا کرد. خواستم به او سلام کنم . اما پشیمان شدم و از او رو گرداندم. روی صندلی نشستم. پشتم به او بود دلم میخواست بدانم در حال انجام چه کاری است اما نمیخواستم به او نگاه کنم. صدای قدم هایش امد و انگار به من نزدیک میشد از ترس دندانهایم را روی هم میفشردم و تند تند پلک میزدم . پشت سرم ایستادو گفت سلامت و نشنیدم. ارنج دو دستم را روی میز نهادم و سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم سلام. ضربه ایی به پشت سرم خورد. دستم را روی گردنم نهادم و در همان حالت ماندم به طرف یخچال رفت و گفت حرومزاده هر غلطی دلت بخواد میکنی قیافه هم میگیری؟ کفری شدم و گفتم درست صحبت کن نیما یک لیوان اب خوردو گفت مادرت زنگ زده به من میگه دخترمو وِلش کن . اون از اول هم تورو دوست نداشت. الانم دوستت نداره. با کتک و زور از اون برای تو زن در نمیاد حق و حقوقشم که پایمال کردی ماشین و شمشش را هم ازش گرفتی. بیشتر هم خواستی بهت میدیم همه جا هم جار میزنیم که تو خوب بودی و مریم خراب بود. طلاقش بده برو دنبال زندگیت. خیره به نیما ماندم. حرفهای مامان حسابی عصبی اش کرده بود. در یخچال را محکم‌بست و گفت منو تهدید میکنه میگه میرم از دستت شکایت میکنم میگم نیما دختر منو زندانی کرده توی خونه. مامور میگیرم میام دخترمو میبرم. پوزخندی زدوادامه داد اگر چنین کاری و کنه وکیل میگیرم اون گوشی ایی که تو آستر کیفت قایمش کرده بودی. اونو میبرم میدم به قاضی سفت و سخت هم پای شکایتم میمونم. ترس تمام وجودم را برداشت. اگر نیما اینکاررا میکرد آبرویمان همه جا میرفت. کمی بعد ادامه داد اینو به مامانتم گفتم . اگر مامور دم خونه من بیاره میتونه تورو ببره. ولی دیگه زندان بندازنت. حدت بزنن . برات سو سابقه رابطه نامشروع بشه هیچ کدام برام مهم نیست. طلاقت هم نمیدم. اگر مادرت اینکارو بکنه و تو هم بری بعد از اینکه شکایت کردم و خیانتت و ثابت کردم. عدم تمکین میزنم. برگشتی که هیچ، برنگشتی با حکم دادگاه ازدواج میکنم. تو هم زیر عقد من بمون موهات به رنگ دندونهات سفید بشه. و در حسرت عشقت بسوز. تلفنش زنگ خورد ان را از جیبش در اورد و گفت عیسی میخواست باهات حرف بزنه. گوشی اش را به طرف من گرفت. صفحه تلفنش خورد شده بود. ارتباط را وصل کردم.‌نیما برخاست و از خانه رفت ارام گفتم الو صدای عیسی در ناراحتی غرق بود مریم. بغض چانه م را لرزاندو گفتم بله