eitaa logo
عسل 🌱
9.6هزار دنبال‌کننده
193 عکس
134 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 با پشت دست محکم توی صورتم کوبیدو گفت خفه شو دهنتو ببند. دستان خودم توی صورتم کوبیده شد. تیغه بینی م تیر کشید مشتم پراز خون شد. امیر ساعد دستم را گرفت از شدت سوزش بخیه های دستم جیغ کشیدم و گفتم ای دستم.... کشان کشان مرا به طبقه بالا برد . داخل. اتاق خواب انداخت و گفت گوشیت کو؟ خون بینی م را با دستم پاک کردم و گفتم تو کیفم بود. در کمد را باز کردکیفم را روی زمین تکاند قدم به قدم ارام به عقب رفتم تا انجا که میشد از او فاصله گرفتم. گوشی م روی زمین افتاد ان را برداشت کمی ان را جست و جو کردو گفت شماره ش کو؟ پاک کردم. بهش گفتم من ازدواج کردم دیگه بهم زنگ نزن بعدهم شمارشو پاک کردم. شمارشو بگو فروغ میدانستم امیر اگر با او حرف بزند پشت بندش دعوای بدی راه می افتد . اشکان که حریف او نمیشد اما امیر او را تکه تکه میکرد. از نگاهش وحشت داشتم سرم را پایین انداختم و گفتم پاک کردم. تلفنم را محکم به زمین کوباند و با فریاد گفت پاک کردی؟ حفظ هم نیستی نه هردو دستم را مقابل دهانم نهادم اشک از چشمانم جاری شد در دلم خداراصدا زدم. امیر به طرفم هجوم اورد جیغ کشیدم و در خودم مچاله شدم و او به جانم افتاد بدن ضعیف من اصلا طاقت ضربات محکم و پرقدرت او را نداشت زانوانم سست شدو گوشه دیوار نشستم. در خوابم هم نمیدیدم که امیر اینطور مرا کتک بزند. از من فاصله گرفت و گفت کاری باهات میکنم هرزگی یادت بره. درسی بهت میدم که بفهمی خیانت به من چه عواقبی داره . سیگارش را از داخل جیبش در اورد و گفت تو لیاقت اینهمه محبت و نداری. تو حقت بود همونروزی که داداشت اوردت مثل یه اشغال پرتت کرد جلوی من . مثل الان میزدمت . و میگفتم غلط کردی که منو نمیخوای . بی لیاقتی مثل تورو من نباید راضی میکردم و برات عروسی میگرفتم. به طرفم که امد در خودم مچاله شدم بلندم کردو گفت شمارشو بلد نیستی ادرس کافشو که بلدی لبم را گزیدم دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم امیر این مسئله تموم شده ست. از دست من عصبی هستی حق داری. منو زدی بهت حق میدم. هیچ اعتراضی هم ندارم. باهق هق گریه گفتم هررفتاری هم که بخوای باهام بکنی من بازم بهت حق میدم کار من از غلط هم غلطتر بوده . اما اینکارو نکن. سراغ اون نرو.‌
شهرام لبش را به علامت نمیدانم تکان دادو گفت _راست میگی ها، ادم های به اون ابرو داری چطور با همچین کسی وصلت کردند؟ _موضوع یکم مشکوکه _اگر قُد بازی در نیورده بودی رفته بودی بالا سر اون پیرزنه الان می دونستی، تنها شاهد این جریان مرده. هر دو ساکت شدیم، شهرام گوشی اش را در اوردو گفت _ریتا نیومد. سپس شماره ش را گرفت و گفت _خاموشه از ماشین پیاده شد وارد اموزشگاه شد، چند دقیقه بعد سراسیمه باز گشت و گفت _فرهاد ریتا امروز اموزشگاه نیومده متعجب گفتم _کجاست؟ شهرام سوار ماشین شدو گفت _شاید خودش از مدرسه رفته خونه شماره تلفن خانه را گرفت و مدتی بعد گفت _جواب نمیده _شاید خوابیده، بریم خونه یه سر بزنیم. به سمت خانه حرکت کردم، مقابل خانه متوقف شدم و پیاده شدیم. ریتا در خانه نبود. شهرام که پریشانی در چهره اش هویدا بود گفت _یعنی کجاست؟ _زنگ بزن به مرجان شماره دوستاشو بگیر _به مرجان بگم الان سکته میکنه. سپس لبش را گزیدو گفت _عقلم به جایی قد نمیده. _از مژگان و مارال بپرس _چی بگم؟ _شاید رفته اونجا _بی خبر نمیره. _حالا زنگ بزن.ضرر نداره شهرام سرش را به علامت منفی بالا دادو گفت _ابروی خودم میره، میگن یه هفته مادرش رفت نتونست بچه رو نگه داره. _باید به مرجان بگم. چون من هیچ دوستی از ریتا نمیشناسم. گوشی اش را در اوردو شماره مرجان را گرفت وگفت _اینم ناز کردنش گرفته جواب نمیده. گوشی ام را در اوردم شماره مرجان را گرفتم روی پخش صدا گذاشتم لحظاتی بعد گفت _بله _سلام ، ریتا کلاس نرفته . مرجان هینی کشید و گفت _چرا؟ الان کجاست؟ _نمیدونیم، اموزشگاه نرفته ، خانه هم نیست. شهرام گوشی را از من گرفت و گفت _الو مرجان مرجان با نگرانی گفت _شهرام، بچه م کجاست؟ _شماره دوستاشو داری؟ _دو سه تاشونو دارم _سریع برام بفرست.با ادرس هاشون ارتباط را قطع کردو گفت _بگیرمش، میدونم چیکارش کنم، دختره ی سرتق با شماره های دوستان ریتا تماس گرفتیم.متاسفانه ریتا از صبح مدرسه نرفته بود. تلفنم زنگ خورد . مرجان بود. صفحه را لمس کردم و گفتم _بله _کجایید؟ _تو خیابونها داریم میگردیم _من مارال و صدا کردم کنار عسل بمونه، بهش ارامبخش زدن خوابیده ، دلم طاقت نیاورد. دنبال من هم بیایید. _باشه تو الان کجایی؟ _جلوی خونه _باشه. ساعت ده شب بود مرجان گریه میکردو شهرام مشتهایش را بهم میفشرد. کلافه و نگران گفت _دارم دیوونه میشم. صدای زنگ موبایل شهرام بلند شد صفحه را لمس کردو گفت _الو سپس صاف نشست و گفت _خودم هستم، کلانتری؟ هردو ساکت شدیم و به شهرام خیره بودیم.شهرام گفت _کدوم کلانتری _بله، حتما سپس ارتباط را قطع کرد، مرجان سراسیمه گفت _کی بود شهرام؟ _دخترتو تو پارتی گرفتن