eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
473 عکس
111 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 ارزو خانم گفت ازش نترس مریم. بیا برو من ضمانت میکنم که نگذارم این اتفاقات بیفته. دلم میلرزید و دوست داشتم که بروم اما نمیدانستم فردای رفتنم چه میشود. زندگی لیلا و عیسی چه میشود. باماجد چه میکردم؟ هرچه فکر کردم دیدم این راهش نیست. اول باید پول ماشینم را هرطور شده از گاو صندوق او در بیاورم. بعد در شرایطی مناسب میرفتم جایی که نیما نداند من کجام. مامان طاقت حمله و سر و صدای نیما را نداشت. نمیخواستم عذاب وجدانی که نسبت به فوت بابا داشتم راجع به مامان هم پیدا کنم. اگر نیما به جهت سرو صدا به خانه من و مامتن حمله کند عیسی سکوت نمیکند . میترسیدم باهم گلاویز شوند و کار بدتری به دستم دهند. نفس پرصدایی کشیدم و گفتم نمیام. ارزو خانم گفت واسه چی موندی؟ میخوای تا اخر عمرت تو این خانه حبس بشی؟ رابطه تو با اون پسره در حد چند تا پیام و یه تماس تلفنی بوده گیرم که به جرم خیانت و رابطه نامشروع بندازنت زندان. سه ماهه شش ماهه نمیدونم چقدره . تو الان هم اینجا زندانی هستی . نهایت بخوان حد شرعی بهت بزنن. الانم که داری کتک میخوری ولی اون مسیر یه انتهایی داره. یه روز تمام میشه زندگی تو با پسر من .... کلامش را بریدم و گفتم نمیام خانم جان من خدارو در نظر دارم دخترم. نمیخوام تورو فدای دخترم کنم. به زندگی برادرت و لیلا هم نگاه نکن . من تو رو اوردم به این خونه نمیخوام .... ممنون که مارو با هم آشتی دادی و منو برگردوندی من میخوام بمونم زندگیمو درست کنم. اشتباه کردم تاوانشو میدم. خودت میدونی . دستش را گرفتم و گفتم بیا بریم تو چای اماده ست دستش را از دستم کشیدو بی خداحافظی رفت. به محض رفتن او ارام داخل رفتم . نیما هم وارد شد. حرفی نزد. به اشپزخانه رفتم و گفتم میز شام و چیدم. سر میز نشست. خیلی دلم میخواست با او صحبت میکردم. اما جرات نداشتم. غذایش را که خورد گفت واسه چی با مامانم نرفتی؟ کمی نگاهش کردم و گفتم کجا برم؟ میرفتی پیش مامانت . سرگرم جمع کردن میز شدم و او گفت با تو دارم حرف میزنم ها کمی نگاهش کردم و گفتم دوست داشتم بمونم. به من خیره ماندو کمی بعد گفت ماجد کیه؟ با امدن نام ماجد از دهان نیما ترس وجودم را برداشت.‌میدانستم این بحث عاقبت خوبی ندارد اگر حرف نمیزدم هم نیما عصبانی میشد. به او خیره ماندم و او گفت با تواَم مریم میگم این ماجد کیه که دوبار تا حالا حمله کرده به خونتون؟ ارام و با ترس گفتم عموی اون پسره . سر تاسفی برایم‌تکان دادو گفت همون که عکس عقدناممون و براش فرستادی؟ سرتایید تکان دادم و او گفت واسه چی داره داره بهتون حمله میکنه؟