#پارت225
با من بمان💐💐💐
خواستم به او بگویم که نهار درست کردم اما حرفش باعث شد بدجنسی م گل کند. تا عذاب وجدان به او دهم.
الاغ. من عجله داشتم اومدم خونه نهارم و کوفت کنم برگردم نمایشگاه. اون زهر مارو گذاشتی جلوم گفتی کباب لقمه درست میکنم یه کاری داشتم رفتم انجام بدم برگردم غذا بخورم . وِل کردی اومدی اینجا؟
دستم را فوت کردم و گفتم
الان بهت غذا میدم.
خم شدم اتو را از روی زمین برداشتم. ان را از برق کشیدم که گفت
خاک بر سر احمقت که هیچ کاری و نمیتونی درست انجام بدی .کودنِ بی خاصیت.
نگاهش کردم و گفتم
چقدر فحاشی میکنی.
به طرف در رفتم با دستش صورتم را هل دادو گفت
مگه بهت نگفتم باید خونه زندگیت همیشه مرتب باشه و غذات حاضر باشه؟ حتما باید بگیرم بزنم لهت کنم تا حرف تو سرت بره؟
مگه خونه کثیفه ؟ من که همه کارهامو کردم. چرا اذیتم میکنی؟
چنگی به موهایم زد از درد چشمانم را جمع کردم و گفتم
الان چته؟ مگه غذا نمیخوای خوب بریم بهت غذا بدم دیگه
تا کباب لقمه رو از فریزر در بیاری یخش آب بشه سرخش کنی مشتری من آمده و رفته.
دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم
ول کن موهامو
مرا هل داد عقب عقب رفتم و گفتم
به جای این رفتارهای ناهنجارت . اگر واقعا دیرت شده برو کنار برم میزو بچینم. غذات و بخور برو که هم به کارت برسی هم من آرامش داشته باشم.
چنگی به کتفم زدو گفت
دو دقیقه بیشتر وقت نداری میز و نهارت و چیدی که هیچ نچیدی به جای نهار کتک میخوری تا یاد بگیری به جای کپیدن و یللی تللی کردن به فکر زندگیت باشی.
مرا تا مقابل اشپزخانه کشید داخل آشپزخانه هلم داد.لباسم را مرتب کردم و گفتم
بگرد بهانه های قشنگ تر واسه ازار من پیدا کن زشته به خاطر شکمت این رفتارهارو میکنی
خفه شو دو دقیقه بیشتر وقت نداری
برنج را در دیس کشیدم و ظرف خورشت را برداشتم ان را پرکردم روی میز نهادم و نگاهش کردم. چشمانش گردشدو گفت
این چیه؟
یه غذای سرخ شده با زعفران
خیره به من ساکت ونگاهش پراز خشم شده بود یک قدم به طرفم آمدو گفت
چرا نمیگی که غذات اماده ست؟ میخوای منو بچزونی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
تو از در که اومدی تو دنبال نهار نبودی بیشتر دنبال دعوا بودی. بهت گفتم که غذام اماده ست....
صدایش را کمی بالا بردوگفت
کی گفتی؟
بشین با خودت مرور کن ببین کی گفتم.
سر میز نشست دیس را برداشت که برنج را در بشقابش بریزد. سوختگی دستم را زیر آب گرفتم و گفتم
برو یه جا به نام شکنجه گر ثبت نام کن رو هوا استخدامت میکنند.
عربده ایی کشیدو دیس را محکم به طرف دیوار پرت کرد جیغ کشیدم و در خودم مچاله شدم. برخاست و خانه را ترک کرد.
نیما آدم حواس جمعی نبود. بدون کتش از خانه رفت . تند به طرف کت او رفتم جیب هایش را لمس کردم خوشبختانه گوشی اش داخل جیبش بود . ان را در اوردم صفحه اش را هنوز درست نکرده بود.رمز را زدم. و