#پارت226
با من بمان💐💐💐
ان را باز کردم نام خودم را در ان جستجو کردم شماره ایی ناشناس امد ان را گرفتم گوشی ساده ایی که در خانه گذاشته بود زنگ خورد. شماره را حفظ کردم و به سراغ پیامکهایش رفتم
شماره را برای شکوفه فرستادم و زیرش نوشتم.
مریمم. تو شرایط خیلی بدی م. این خط نیما شوهرمه اصلا بهش زنگ نزن اگر زنگ بزنی من و میکشه. اتفاقهای بدی برام افتاده این شماره رو برام شارژ کن به کمکت احتیاج دارم. صبر کن تا خودم بهت زنگ بزنم . به هیچ عنوان نه به من زنگ بزن نه پیام بده .
آن را ارسال کردم و پیام را پاک کردم و از سطل اشغالش هم حذف نمودم. گوشی اش را سرجایش گذاشتم.
نیما زیاد آدم حواس جمعی نبود. شاید دلیلش این بود که همیشه صادقانه زندگی کرده بود .از این کارها هم بلد نبود. اگر آنروز موتوری کیفم را نزده بود چنین رسوایی ایی پیش نمی امد و من هرگز لو نمیرفتم.
دیاکو هم که رفت منهم با او راحت زندگی میکردم.
میدانستم که به زودی متوجه نبود گوشی اش میشود و برمیگردد.
گوشی ساده ایی که در خانه گذاشته بود را برداشتم شماره نیما را پاک کردم.
صدای باز و بسته شدن در حیاط امد هم زمان هم پیامک شارژ خطم تیز ان را پاک کردم و گوشی را از ترسم سرجایش نهادم و روی زمین نشستم سرگرم جمع کردن تکه های شکسته دیس از روی زمین بودم که حفاظ هم باز شد از روی زمین بلند شدم دستم پراز تکه شکسته های چینی بود هنوز خشمگین بود مشمایی را به طرفم پرت کرد مشما وسط اشپزخانه افتاد کتش را برداشت و رفت.
تکه شکسته ها را روی میز گذاشتم مشما را برداشتم پماد سوختگی در ان بود پوزخندی زدم و ان را روی کابینت انداختم. من اینقدر در درون خودم سوخته بودم که این سوختگی در مقابلش چیزی نبود.
جارو برداشتم برنج ها را جمع کردم اشپزخانه را مرتب کردم و گوشی را برداشتم. پشت پنجره اشپزخانه ایستادم تا اگر نیما به خانه بیاید متوجه شوم تنها نگرانی م این بود که پشت خطم بیاید. نباید با شکوفه حرف میزدم باید به او پیام میدادم.
برایش نوشتم
سلام.
بلافاصله پاسخ داد
چی شده؟
خیلی طولانیه. تو دردسر بدی افتادم
میتونی حرف بزنی؟
نه میترسم نیما بیادپشت خطم
بنویس ببینم چی شده؟
برایش نوشتم. اونروز که آرش و خانمش اومدن مغازه عموی دیاکو به خانه ما حمله کرد. بابام همه چیز و فهمید . و اونهارو از خانه بیرون کرد.
شکوفه نوشت اون گُندِهه که شکل ارازل اوباش بود . ماجد؟
اره. دیاکو رو گروگان گرفت و برد اربیل که یا ازدواج میکنی یا میکشمش
شکوفه پاسخ داد
یا خدا
من خیلی سعی کردم نجاتش بدم با باباش و عثمان برادرش در ارتباط بودم. دیاکو حال خوبی نداشت منم خاستگاری نیما رو قبول کردم.
شکوفه پیام داد
ای وای....نیما میدونه چرا زنش شدی؟
از ترس با سرعت برق تایپ میکردم. چند روز پیش دیاکو رو دیدم . اونها بهش گفته بودن که تو حالت بد بود بیمارستان بودی من ولش کردم و شوهر کردم .
عجب ادم های نامردین.
من که حقیقت و بهش گفتم رفت با خانوادش دعوا کرد و به گوش ماجد رسید.
وای... چه جوابی به دیاکو دادند؟
اونو نمیدونم . من به دیاکو پیام دادم طلاقمو از نیما میگیرم باتو ازدواج میکنم و اون گفت نه اینکارت نامردیه نمی خوام زیاد مسئله رو باز کنم چون خیلی تو خطرم.
دیاکو راست میگه اینکارت نامردیه. گناه نیما چیه که بخوای بازیش بدی
این حرفها رو ولش کن نیما همه چیز و فهمید
شکوفه نوشت
یا قمر بنی هاشم. همه چیزو ؟
همه چی پیام های من و دیاکو رو خوند فهمید چرا من باهاش ازدواج کردم.برای دیاکو نوشته بودم نیما رو دوست ندارم صبر کن بهانه پیدا کنم طلاق بگیرم باهم ازدواج کنیم.
چرا پاک نکردی پیام هاتو؟
حماقت کردم.
الان چجوری سر زندگیتی پس؟