eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
483 عکس
112 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 اطراف را وارسی کردم. اگر زمانیکه گوشی در دستم بود و نیما خارج از زمانی که به خانه می امد سرزده بیاید گوشی را چه کنم؟ اطراف را وارسی کردم بهترین و امن ترین جا داخل گلدان سرامیکی بزرگی بود که کنار پرده قرار داشت. تمام مدتی که گوشی در دستم است باید پشت پنجره بایستم.و هوای خانه را داشته باشم. اگر نیما بخواهد وارد خانه شود گوشی را خاموش کنم و در گلدان بیاندازم. ساعت یازده شد. به شکوفه پیام دادم چی شد؟ بلافاصله پاسخ داد نمایشگاهم .دارم باهاش حرف میزنم. به ارش بگم‌بیاد؟ نزدیک خونتونه اره بگو بیاد روسری م را پوشیدم و به تراس رفتم چشمم روی دیوار ها بود در عابر روی خانه تکانی خورد و ارش از ان بالا امد. سپس اویزانش شدو داخل حیاط پرید. خودش را تکاند بلند گفتم اقا آرش به طرفم تند امدو گفت خدا بگم چیکارت کنه که منو به چه کارهایی وادار میکنی. الان اگر شوهرت برسه سرمنو بیخ تا گوش میبره . زیبا اگر بفهمه میاد تکه پارمون میکنه خدا از اقایی کمت نکنه ایشالله هرچی میخوای بهت بده مشمایی را از داخل لباسش در اورد و گفت بفرما مشما را باز کردم گوشی و کارت را در اوردم و گفتم کارتن و شارژر نمیخوام. ببرش چرا؟ چون جا ندارم نگهش دارم به طرف مخفیگاهم رفتم زمین را کندم ارش گفت چیکار میکنی؟ مشمارا از زمین در اوردم و گفتم این انگشترو بده به شکوفه متعجب گفت تو اینجا داری حروم میشی باید تو سازمان جاسوسی کار کنی زود باش برو از در برم که ایراد نداره نه زود باز کن برو به طرف در حرکت کرد که من گفتم دستت درد نکنه. خیلی ممنون. ارش از خانه رفت خوشبختانه گوشی صد در صد شارژ داشت پیام های گوشی نیما را پاک کردم و سرجایش گذاشتم. شماره شکوفه را گرفتم کمی بعد گفت الو سلام تویی مریم؟ چی شد تو نمایشگاهی؟ نه اومدم بیرون . چقدر شوهرت مرد خوبیه نیم ساعت اونجا بودم یه نگاه به من نکرد. اهی کشیدم و افسوس خوردم که زندگیم به کجا کشیده شد. شکوفه ادامه داد الان میرم شرکت ببینم از بچه ها کی هست که شماره کامبیزو داشته باشه برات اس ام اس میکنم. ممنونم ازت . انگشترمو دادم ارش برات اورد . بی زحمت بفروشش پول گوشی و بده . بقیشو بریز به این کارتی که بهم دادی باشه . سیم کارتی که تو گوشیته به نام منه اس ام اس اون کارت و میرم می اندازم به همون خط که موجودیتو بدونی الهی هرچی از خدا میخوای بهت بده. خیلی ناراحتم که زنگ زدن خونه ناصح خان رو قبول نکردم تا همینجاشم ازت ممنونم ارتباط را قطع کردم گوشی کارت و پولهایی که برداشته بودم را در نورمخفی پنهان کردم. دزد نبودم که انهم شدم. نیما تمام مخارج زندگی را تامین میکرد و من نه از لباس و نه خوراک کم نداشتم.این کارم دزدی بود . اما چاره ایی نداشتم. یک ورق قرص هم از ازمایشگاه دزدیدم. خدایا تو شاهد باش که من درد دارم او اجازه مسکن خوردن به من نمیدهد . من مجبور به این کار بودم والا همین دولقمه غذا هم از گلویم پایین نمیرفت.