eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
483 عکس
112 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 وارد اشپزخانه شدم. میز شام را چیدم . حرفهای نیما انگیزه ایی در درونم انداخت. احساس کردم میتوانم با کمی صداقت به دل او راه پیدا کنم. شاید روزبه معینی در کتاب قهوه سرد اقای نویسنده کمی بد قضاوت کرده. شاید اینبار بشود با کسی که بدجور زخمیش کردم دوست شوم.‌ صدایش زدم سر میز نشست شامش را که خورد گفتم نیما نگاهم کرد سرم را پایین انداختم و گفتم اجازه میدی به چیزی بهت بگم؟ چی؟ کمی دو دل شدم و گفتم من میدونم چطوری میشه اون ماجد عوضی و گیر انداخت نگاهش روی من کمی با اخم تو اَم شد و حرفی نزد. ادامه دادم میدونم چطوری میشه گیرش انداخت طوریکه هیچ اسمی از ما نباشه و نفهمه که کار ما بوده چشمانش را باریک کرد و با حالت بدی گفت الان از من چی میخوای؟میخوای باهات همکاری کنم که با اون عوضی در بیفتی؟ مثل سگ پشیمان شدم که چرا چنین چیزی و گفتم. نگاهش هر لحظه وحشتناک تر و صورتش برافروخته تر میشد.سکوتم را که دید انگار فهمید قصد ادامه دادن ندارم. سر تکان دادو گفت ادامه ش و بگو دستانم را بهم سائیدم و گفتم با خودم فکر کردم اگر هفته دیگه پنج شنبه که میریم امامزاده.... حرفم را بریدو گفت کی گفت که هفته دیگه هم میریم امامزاده؟ سکوت کرد. به او خیره ماندم . کمی بعد گفت اگر تا چهلم بابات. عیسی تونست اونو بگیره که هیچ در غیر اینصورت چهلم باباتم نمیزارم بری. سرم را پایین انداختم بد بود بدتر هم شد.‌برخاست صدایش هر لحظه بالاتر میرفت. خاک برسرت که فکر میکنی اون خلافکار سابقه دار که شرارت از چشم هاش میباره هفته دیگه هم اینکارشو تکرار میکنه که ما بخواهیم براش نقشه بکشیم . یا پلیس امنیت کشور و یگان ویژه و همه گشت ها میان در خدمت ما وای میسن که ما اشاره کنیم بگیم اونجاست و اونها بگیرنش. از اشپزخانه خارج شد . دو قدم که رفت گفت حالا میبینی که حقته درها روت قفل بشه و ارتباطی با کسی نداشته باشی؟ الان اگر شرایطت مثل قبل بود تو تا یکی و این وسط به کشتن نمیدادی دست بر نمیداشتی. برخاستم میز راجمع کردم. اجازه نداد من حرفم را بزنم. همان بهتر هم که نگفتم فقط نقشه م لو میرفت اگر ماجد از دست برادران مهین بگریزد فقط کافی بود کلامی از این بحث جلوی نیما میگفت ان وقت بود که باید میگفتم یک تلفن مخفی هم دارم.