#پارت267
خانه کاغذی🪴🪴🪴
خوب من نگرانت میشم امیر چطوری برم؟
من تیمم قویه. الان مصطفی با پنج نفر دیگه صحبت کرد دارن میان اینجا تو نگران نباش فقط کاری که میگم و بکن
چطوری نگران نباشم؟ مثلا اومدیم مسافرت؟
الان شرایط اینجوریه بمونی اینجا اگر اتفاقی بیفته کمک که نمیتونی بکنی فقط تو دست و پایی . تو حتی از خودتم نمیتونی دفاع کنی.
از امیر رو برگرداندم. امیر گفت
منم دلم نمیخواست اینطوری بشه فروغ دوست داشتم خیلی بهمون خوش بگذره ولی میبینی که یارو موی دماغم شده.
مگه چقدر سفته هاش و پس دادی؟
خیلی. مبلغ بالا بود شاید به اندازه خرید یه پنج طبقه بالای تهران.
خوب چرا این ضررو بهش زدی؟
من به دو دلیل اونکارو کردم یکی اینکه مردم گناه دارن گیر یه نزول خور افتادن. دوم اینکه اون داشت منو میفرستاد حداقل پانزده سال حبس
آبرو و حیثیتم نزدیک بود بره. برای من خیلی زشته به جرم حمل مواد بگیرنم.
از اینکار دست بردار امیر خواهش میکنم.
کدوم کار؟
همین به قول خودت وصول مطالبات
کار من بد بوده فروغ؟ کمک نمیکردم اون زن محبور میشد بی ناموسی کنه خوب بود؟ دو نفر دیگه رو نجات دادم که تن به کثافت ندن بده؟
نه بد نیست ولی من استرس داشته باشم و نگران باشم خوبه؟ اگر نمیتونستی ثابت کنی و زندان میرفتی خوب بود؟
من تا فرودگاه باهات میام . تو گوشی نداری سپردم یه ساعت دیگه مغازه ها باز کنند مصطفی بره یه گوشی برات بگیره. سیم کارت خودشم فعلا میاندازم توش رسیدی بهم زنگ بزن.
تهران هماهنگ کردم . یه تاکسی توی فرودگاه میبرت هتل از اونجا بیرون نمیای تامن بیام دنبالت.
تاکسی کجای فرودگاهه؟
تواز گیت که بیای بیرون یه اقایی که کچله تقریبا هم قد منه میاد دنبالت . اسمش ارسلانه مستقیم میبرت هتل . دارم تاکید میکنم فروغ از هتل به هیچ عنوان خارج نمیشی تو اتاقت میمونی تلفنی غذا و هرچی که خواستی سفارش میدی برات میارن.
باشه
ارسلان اتاق روبروییته. اونجا میمونه تا من برگردم. در اتاقت و فقط روی نظافتچی هتل برای اوردن غذا و نظافت باز میکنی تا من بیام دنبالت
باشه.
#پارت267
زودتر از مورد انتظار من ارسلان پاسخ داد
گلجان و داری مخفی می کنی. نمیزاری بابام حرفاشو باهاش بزنه
پیام ارسلان شکم را به یقین تبدیل کرد
نوشتم مثلاً بابات چی میخواد به گل جان بگه ؟
بلافاصله پاسخ داد تو در را باز میکردی بابام حرفاشو میزد، میشنیدی تو برای حیثیت بابای من ارزش قائل نیستی ،بابام مدام تو استرس و دلهره است میترسه گل جان بیاد سراغش و آبروش توده بره،
اخم هایم در هم رفت نوشتم
کدوم آبرو؟ پیرمرد ۶۰ ساله ای که هوس دختر ۱۸ ساله میکنه توده آبرو ش میره؟
ارسلان پاسخ داد این چیزا به تو ربطی نداره ،تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت بیجا نکن ،من کیانوش نیستم که جواب حرکات زشت تورو ندم؟ دفعه آخرت باشه در مورد پدر من اینطوری صحبت میکنی .
تا پشت در خونت بودیم مثل موش رفتی تو سوراخ، حالا از پشت گوشی زبون در آوردی؟
از لحن ارسلان ترسیدم، پیام ها را پاک کردم و از کنار گوشی فرهاد عبور کردم چیزی دستگیرم نشد فقط مطمئن شدم که موضوعی هست که به من مربوط می باشد. دوباره پیام آمد لبم را گزیدم پیام را باز کردم
سند دست عمه آرزو إ
پاسخی ندادم، پیام را پاک کردم خدا خدا میکردم دیگر ارسلان به فرهاد پیام ندهد،
هر چند خانه ارسلان شمال بود اگر فرهاد چیزی متوجه بشود گردن نمیگیرم و اظهار بی اطلاعی می کنم .فاصله فرهاد با ارسلان زیاد بود و فرهاد نمیتوانست پیام ها را درگوشی ارسلان ببیند.
با یک ظرف میوه نزد فرهاد رفتم، ذهنم شدید درگیر این ماجرا بود استرس گوشی فرهاد را داشتم برخاستم به بهانه نمکدان وارد آشپزخانه شدم نگاهی به گوشی فرهاد انداختم خوشبختانه هیچ پیامی نیامده بود