eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
483 عکس
112 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 نگاهم به دستم که کبود شده بود و ورم هم کرده بود افتاد. ولوله به جانم افتاد اگر نیما دستم را ببیند جوابش را چه دهم؟ برخاستم لباسهایم کمی خاکی شده بود. اول بروم و اینهارا عوض کنم اگر الان بیاید.بابت خاکی بودن هیچ جوابی ندارم که بدهم. به اتاق خواب رفتم بلیز شلوارم را در اوردم و پیراهنی پوشیدم. مقابل اینه رفتم که موهایم را مرتب کنم انچه دیدم برق از سرم پرید از بالای ابرویم تا موهایم یک خط کج خراش برداشته بود و یک رده خون بود.‌ سریع به سرویس رفتم. صورتم را شستم. رد خون رفت اما جای خراش هنوز بود. با لب گزیده به خودم نگاه کردم. مقابل میز ارایشم ایستادم کرم و پنکک هم استتارش نکرد.‌ لب تخت نشستم بابت کبودی دستم و خراش پیشانی م چه پاسخی بدهم؟ اطرافم را نگاه کردم. به دنبال چیزی بودم که بگویم رویم افتاد . برخاستم از اتاق خارج شدم و به اشپزخانه رفتم. در کابینت را باز کردم ابمیوه گیری را بالای کابینت دیدم . اگر به خاطر شکسته شدن ابمیوه گیری مواخذه شوم خیلی بهتر است تا این وضعیت را ببیند. ابمیوه گیری را برداشتم و به زمین انداختم . صدای مهیبی دادو بدنه اش از پایین شکست پایین امدم. ان را در برق زدم و روشن کردم. عجب سگ جونی بود این آبمیوه گیری که بازهم روشن شد. چند عدد سیب شستم و ابش را گرفتم در یخچال گذاشتم. اگر بگوید چی شدی الان جواب دارم . میخواستم ابمیوه گیری رو بیارم پایین از دستم افتاد خواستم بگیرمش نتونستم خورد به دستم. پیشونی م هم گیر کرد به لبه در کابینت. شانس که نباشد همین میشود صدای باز شدن در عابر رو امد. لبم را گزیدم و به در خیره ماندم. یعنی با یه لیوان آب سیب قانع میشه؟ تازه جای مشت هایش روی بدنم خوب شده بود. از ترس کتک خوردن پاهایم را میلرزاندم. مادرش گفت نفرینش میکنه اگر منو بزنه. گفت اگر حرف گوش کرد نکرد. شکستن یک وسیله اتفاق است تمکین نکردن که نیست. در را باز کرد وارد خانه شد برخاستم و گفتم سلام. نگاهش روی من زوم شد اخم ریزی کرد و گفت صورتت چی شده؟ دستی برپیشانی م کشیدم و گفتم میخواستم آبمیوه بگیرم. ابمیوه گیری از دستم افتاد. اخمش تشدید شدو گفت ابمیوه گیری پیشونیت و خنج انداخت؟ نه سرم گرفت به در کابینت نگاهی به کابینت انداخت و به طرف اتاق خواب رفت. از صداها معلوم بود که در گاو صندوقش را باز کرده. کمی بعد ان را بست و از انجا خارج شد. لیوان آب سیب را از یخچال در اوردم روی کابینت گذاشتم و گفتم اب سیب میخوری؟ چند کاغذ در دستش بود انها را روی کابینت گذاشت و لیوان را سرکشید.‌ نگاهی به اشپزخانه انداخت و گفت نهار چی داره؟ مضطرب گفتم مگه نگفتی نمیای؟ من نیام. خودت چی؟ نمیخوای غذا بخوری؟ من میخواستم تخم مرغ بخورم. درست کن بخورم برم خیلی کار دارم. تیز گفته اش را اطاعت کردم خیلی حواسم جمع بود که دستم را نبیند. خدارا شکر زیاد در این چیزها تیز نبود.