عسل 🌱
#پارت283 🦋پر از خالی🦋 که نیستی میلاد صدام میکنی، ملکی هستم. سرش را پایین انداخت .مونا گفت حالا
#پارت284
🦋پر از خالی🦋
لبخند موذیانه ایی زدم و گفتم
اقاهمایون شما شاهدی دیگه
همایون سر تایید تکان داد ، برخاستم و از دفتر خارج شدم ان سه نفر هم برخاستند و لای در ایستادند. از لای شمشادها گوشی را در اوردم صدای خنده همایون امد که گفت
خدایی خواهر زرنگی دارید، من جای شماها ببودم بدون مشورت با چنین خواهری هیچ کاری نمیکردم.
میلاد گوشی را که در دستم دید با غیض گفت
خیلی خری کتایون
با غرور به او نگاه کردم و گفتم
خر تویی که وقتی من میگم ارش داره صدام میکنه میگی نه صدا نیومد.
وارد دفتر شدم و روی کاناپه نشستم. هر سه بالای سرم جمع شدند. ارش گفت
این که پترن میخواد
بلدم.
الگو را کشیدم و صفحه باز شد شماره رویا را گرفتم و تماس را برقرار کردم نام رویا جون که روی صفحه افتاد ارتباط را قطع کردم و به صفحه پیامک او رفتم شماره رویا در سر لیست بود. با صدای بلند خواندم .
ترو خدا حواستونو جمع کنید. اون خواهر افریته ش خیلی تیزه، هرچی میکشم زیر سر اونه.
ارش گوشی را از دستم گرفت ، گوشه ایی رفت و سرگرم خواندن پیامها شد. سپس گوشی را روی کاناپه ها انداخت و با اخم به روبرو خیره ماند. میلاد قهقهه خنده ایی زدو با اهنگ رو به ارش قری دادو گفت
چشم بازارو در اوردی با این انتخابت.
ارش با کلافگی رو به میلاد گفت
خفه شو اعصاب ندارم.
همایون روبرویم نشست و گفت
تو از کجا فهمیدی؟
گوشه لبم را گزیدم و رو به ارش گفتم
طبق قول و قرارمون الان باید ماشین من و ازاد کنی
نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت
تا گل الوده، ماهیتو بگیر.
متعجب گفتم
تو قول دادی اقا همایون هم شاهده.
همایون گفت
راست میگه دیگه مرد و مردونه سر حرفت وایسا
حالا فکر کردی کار خوبی کردی؟ من و تو این مخمصه گیر انداختی
پوزخندی زدم و گفتم
اگر من نفهمیده بودم که رویا انگ خیانت بهت میچسبوند. عکس هم ازت داشت، دختره هم میومد و میگفت اره با تو رابطه داره و دوسته میخواستی چیکار کنی؟
الان چیکار کنم؟
هیچی گوشی و خاموش کن بنداز سطل اشغال به روی رویا هم نیار فقط زنتو بشناس. از این به بعد هم حواستو جمع کن تا چشمت به دختر مختر میفته از خودت در نیا
خنده همایون و میلاد ارش را جریح کرد و گفت
چرا ضر مفت میزنی من کجا از خودم در اومدم.
عزیزم. از خودت در اومده بودی دیگه. صدای خنده ت باشگاه و برداشته بود. دست دختره رو گرفتی نشوندی رواسب . اون یکی هم که به بهانه اسب اومده بود تو بغلت......
کلامم را برید و گفت
ببند دهنتو، من داشتم به این نیت که کلاس ثبت نام کنن تبلیغات کارمو میکردم.
پس زنگ بزن به صاحب گوشی بگو گوشبت افتاده بوده روی زمین. پیداش کردیم.
ارش از من رو برگرداند و گفت
ببند بابا دهنتو
#پارت284
با من بمان💐💐💐
شبها که میخوابید در را قفل میکرد کلیدش را هم در جیب شلواری که میخوابید میگذاشت.
کیفش را برداشتم.و داخل امدم. هنوز در اشپزخانه بود.
کیف را مقابلش نهادم. یک دسته فاکتور بزرگ در اورد و گفت
توی این فاکتور ها مبلغی که معامله شده این بالاست.
شش دانگ حواسم را جمع کرده بودم که مبادا اشتباه کنم. اینکار میتوانست فاصله ایی که بینمان بود را پر کند.
مبلغ اقساطی که قراربوده پرداخت بشه این پایینه. تعدادشم نوشته شده.
دست در کیفش کرد. دفتری در اوردو گفت
توی این دفتر نام خریدار رو بالا بنویس شماره تماسش را روبروش بنویس
مبلغ کل فاکتور پایین اقساطی که پرداخت کرده پشت فاکتورها نوشته شده همه رو که نوشتی با خودکار قرمز بدهی هاشون رو پایین بنویس.
خدارا شکر که دست چپم آسیب دیده بود.
با دست راست گفته های نیما را انجام دادم و گفتم
درسته؟
اره درسته. الان جمعش کن از فردا من که نبودم بشین بنویس . من که اومدم حوصله این چیزهارو ندارم جمعشون کن.
باشه
وسایل را در کیف نیما جمع کردم. برخاست و به سرویس رفت.
اگر اینکار باعث شود رابطه مان باهم خوب شود . من بابت دیواری که خراب شده چه پاسخی بدهم.
ذهنم دوباره درگیر شد. و استرس به جانم افتاد.
چیزی هم نبود که خودم بتوانم درستش کنم.
ساعت نزدیک دوازده شب بود به تخت رفتیم که بخوابیم . نیما رو به سقف دراز کشیدپوست دستم از زیر گچ می خارید. با انگشتم سعی داشتم به انجا نفوذ کنم . توجه نیما به من جلب شدو گفت
چیکار میکنی؟
دستم میخاره
تحمل کن بزار خوب بشه.
سرفه ایی کردم . دوباره انگار راه نفسم تنگ شد نشستم دستم را به گلویم گرفتم کمی سرفه کردم. خوابیدن به پهلو راه نفسم را باز میکرد.
به طرف نیما چرخیدم و گفتم
این آزمایشه که امروز داوم واسه چی بود؟
سرش را به سمتم گرداندو گفت
چرت و پرت بود
میخوام بدونم نتیجه ش چی قراره بشه ؟
چیزی نیست ذهنتو درگیرش نکن . دارویی که دکتر غدد دادو خوردی؟
اره . چقدر تعداد قرصی که میگه بخور بالاست
یعنی چی؟
چهارتا قرص و میگه صبح بخور چهارتاشب