#پارت288
خانه کاغذی🪴🪴🪴
جواب چی و بدم ؟
کی بهت گفته تو این خونه دوربین هست و من میتونم از بیرون اینجا رو ببینم؟
به چشمانش خیره ماندم و گفتم
سر هر مسئله مزخرفی میخوای دعوا درست کنی؟ میگم هیچ کس چیزی نگفته چرا اعصاب خوردی درست میکنی؟
تو چه دلت بخواد چه دلت نخواد الان زن منی . تا زمانیکه بخوای تو زندگی با من رو راست نباشی یه گوشه حبسی. جایی نمیری. برخوردهای من باهات....
من مقصرم که تو نمیخوای باور کنی کسی چیزی بهت نگفته؟
من تا قبل از اینکه اون گندو روز عروسیمون بزنی دوزار قبولت داشتم.فردای عروسیمون زدی اون دوزارو خراب کردی . از اونروز به بعد هم با حرفها و حرکاتت داری هی بدترش میکنی . ته این ماجرا فکر میکنی کی ضرر میکنه؟
من همچنان به او نگاه میکردم امیر گفت
از این ماجرا دونفر خبر دارن یکی مصطفی یکی هم اعظم خانم. من میخوام بدونم این فضولی کار کیه؟ اگر بگی که خودتو ازاد کردی اما اگر نگی بلایی ککه قراره سر اونها بیاد و سرتو میارم.
#پارت289
خانه کاغذی🪴🪴🪴
دلم از حرفهای امیر خالی شد. امیربا صدایی ریز ادامه داد
اگر به خاطر مصطفی باشه درسته اون ارزشش و داره ولی به ولله قسم بفهمم بین تو و اون حرفی ردو بدل شده که به من نگفتی اتیشت میزنم . اما اگر به خاطر اعظم خانم باشه واقعا برات متاسفم.
امیر داری اسمون ریسمون میبافی من همینطوری گفتم.
اسمون ریسمون نیست فروغ به من دروغ نگو
سرم را پایین انداختم و او گفت
یادت رفته؟ یک کلمه من بهش گفتم
بگو اعظم خانم اون همه چیزو مو به مو گفت اون نمیتونست بگه فروغ حرفی نزد؟ مجبور بود همه چیزو موبه مو بگه؟
خوب تو از موقعیتش سو استفاده کردی. میترسه اگر بیرونش کنی بیکار بشه.
من اونو بیرون کنم کی و بیارم بگذارم جاش؟ من که هرکسی و تو این خونه راه نمیدم.
خوب اون که اینو نمیدونه
خیلی ساده و احمقی. تو خانم این خونه ایی. صاحب این زندگی هستی . به جای اینکه پشت منو خالی کنی و طرف اینها باشی وایسا کنار من فرمانروایی کن.
از خودم به دروغ بگم اینها گفتن؟
خنده ایی همراه با تاسف کردو گفت
خاک برسرت . به جای اینکه دنبال درست کردن وجهه خودت باشی داری حمایت میکنی از جماعتی که یه ارزن هم حمایتت نمیکنن.
#پارت288
دستمال را از اوگرفتم ، به اتاقم رفتم ، پشت بندم طوبا وارد اتاق شدو گفت
_اون دستمال چیه تو دستت؟
_دستماله دیگه
_من دیدم که اون پسره هیز اومد دم در دست گلاب رو گرفت و برد ته کوچه ، گلاب و نشوند روی پاهاش حالا بوس نکن کی بوس کن، رفتم جلو بهش گفتم
_این بچه رو ول کن توپید سمت من که بتو چه مربوطه و دخالت نکن.
با ناباوری گفتم
_گلاب و میبوسید؟
طوبا سرش را پایین انداخت و گفت
_من بهت میگم اون هیز و بدرد نخوره، تو باورت نمیشه.
_همتون میگید گلاب خوشگله ، گلاب بچه س شاید از بچگیش خوشش اومده.
طوبا پوزخندی زدو گفت
_چون خیلی دوستت دارم، اجازه نمیدم گند بزنی به زندگیت.
اخم کردم وگفتم
_من با اون کاری ندارم
_مش رحمت دید که بهجت با گلاب اونکارو کرد، رفته نشسته لای درختها داره گریه میکنه.
چشمانم از تعجب گرد شدو گفتم
_واقعا؟
_اره به ارواح پدر و مادرم.
_دروغ میگی
_بروخودت ببین
از پنجره به حیاط نگاه کردم، مش رحمت لای درختها نشسته بود و میگریست پنجره را باز کردم، بابا گفت
_چرا گریه میکنی؟
مش رحمت سرش را بالا اوردو گفت
_حشمت خان من کم بینا هستم، شما منت سرم گذاشتی اینجا باغبونم کردی ، کاش نابینا بودم این صحنه هارو از این از خدا بیخبربنبینم.
_درست بگو ببینم چی شده؟
_این مرتیکه بهجت خان.....
سپس با هق و هق گریه دست در گردن بابا انداخت، و در گوشش حرفی زد.
چهره بابا برافروخته شدو گفت
_خودم میرم ادمش میکنم، مرتیکه عوضی رو.
رحمت دست بابا رو گرفت و گفت
_ولش کن حشمت خان من زورم به اونها نمیرسه، ابروی دخترمم میره.
بابا دست اورا گرفت و گفت
_میرم جلو جهانگیر خان و میگیرم
_تو ده چو میفته، ابروی گلاب منم میره.
بابا بی اهمیت به حرف رحمت از خانه خارج شد.
دل تو دلم نبودو استرس داشتم، ترس از دهن لقی گلاب باعث شده بود بی جهت در خانه راه بروم ، صدای کوبیده شدن در امد، طوبا در را باز کردو سوسن خانم وارد خانه شدو گفت
_فروغ خانم.فروغ خانم.
مامان با عجله به ایوان خانه رفت و گفت
_چیشده؟
_از این خونه بی جهت واسه پسر من حرف در اومده، کجاست این نوکرتون؟
مامان باتومأنینه گفت
_جار جار نکن سوسن خانم ، بیا تو یه گلویی تازه کن.
_از داغی حرف شما گلوم سوخت ، جیگرمم سوخت.این مرتیکه رو صدا کن.
_مرتیکه کیه؟ ما اینجا نوکر و مرتیکه نداریم، من و بچه هامیم، حشمت خانه دوتا همسایه هم داریم یکی طوبا و یکی مش رحمت
_همون رحمت ، برو بگو اون تخم حرومشم بیاره
مامان با غیض گفت
_مهمانی از در خونه م اومدی تو، حرمتتو دارم، احترام خونه منو نشکن.
_حرمت حالیته شما ؟ بهجت خان اصلا به این دختر گلاب میخوره که باعث شد جهانگیر خان به پسرم سیلی بزنه و بچه م قهر کنه از خونه بره.
رحمت نزدیک امدو گفت
_سلام خانم
_زهر مارو سلام خانم ، دخترت کو برو بیارش تو روی من بگه بهجت باهاش چیکار کرده؟ چرا واسه پسر من حرف در میارید؟