#پارت291
با من بمان 💐💐💐
مامان با قاطعیت گفت
پیش زنده ها باش. به جای اینکه بیای سر قبر لیلا برو پیش نیما .
رو به نیما ادامه داد
اقانیما .
نیما به مامان نگاه کرد و حرفی نزد.مامان جلو رفت یقه کت اورا گرفت کمی کشیدو کم صدا گفت
این که میگم و نه اینکه از مادر زنت بشنوی ها . یادته قبل اینکه این سراپا تقصیرو بگیری به من میگفتی خاله منصوره؟
نیما سرتایید تکان دادو سرش را پایین انداخت.مامان طوری که همه بشنوند گفت
فکر نکن مادر زنت اینو داره بهت میگه. اینو از خاله منصوره ت بشنو از فردا صبح به صبح برو دم خونه پدرت. دست حاج سعیدو بگیر و با خودت ببری نمایشگاه . نگذار این پیرمرد اینطوری ناراحت مرگ بچه ش باشه. ایشالله خدا که بهت بچه بده میفهمی اولاد چقدر برای ادم عزیزه
نیما همچنان که سرش پایین بود گفت
چشم.
همه باهم به طرف ماشینهایمان حرکت کردیم دل تو دلم نبود که نکند ماجد سد راهمان شود.
همینکه سوار ماشین هایمان شدیم نفس راحتی کشیدم. نیما حرکت کردو سپس گفت
مامانم گفت شام بریم خونشون . مادرت و عیسی هم میان.
سرتایید تکان دادم. و او ادامه داد
من باید برم نمایشگاه یکی دوساعت دیگه میام.
کمی نگاهش کردم . نیم نگاهی به من انداخت وگفت
چیه؟
به روبرو نگاه کردم و گفتم
هیچی.
مرا مقابل خانه ارزوخانم پیاده کرد شیشه را پایین دادو گفت
بیا
به طرفش رفتم و گفتم
بله
از خونه حق نداری بری بیرون ها. به تلفن هم حق نداری دست بزنی. برگردم از مامانم از بابام از همه میپرسم چه غلطی کردی ها
کمی خیره خیره نگاهش کردم و گفتم
من جایی رو ندارم که برم
حالا گفته باشم.
سپس عیسی را صدازد. عیسی نزدیکمان امدو گفت
بله
من باید برم نمایشگاه.دوساعت دیگه میام
مریم دستت امانت .
خیره به نیما ماندوسپس گفت
من حال خوبی ندارم. حال و حوصله ندارم.
سپس عقب عقب رفت . نیما کمی به من نگاه کردو من گفتم
برو خیالت راحت باشه من جایی و ندارم که برم
سرش رابه علامت نه بالا دادو گفت
سوار شو
واسه چی؟
نگاهش کمی ترسناک شدو گفت
باید توضیح بدم؟
بلافاصله سوار شدم. ارزو خانم به طرف ما امدو گفت
چی شد؟ کجامیرید پس؟
من نمایشگاه یه کاری دارم دوساعت دیگه میام.
مریم و کجا میبری؟
باهم برمیگردیم.
اونو نبر بگذار به من کمک کنه شام درست کنم.
نمیخواد شام درست کنی از بیرون غذا میگیرم.
سپس حرکت کردو گفت
برو خونه میام دو ساعت دیگه میام دنبالت.
سکوت کردم. مرا به خانه برد حفاظ را رویم قفل کردو رفت.
پوزخندی زدم و به طرف کاناپه ها رفتم کمی دراز کشیدم و