eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
481 عکس
112 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 سکوت کردم.‌کمی بعد نیما گفت پاشو بریم. برخاستم اوهم بلند شد. حاج سعید گفت چرا پاشدی نیما؟ میخوام برم بخوابم. خسته م . مامان که در حال صحبت با ارزو خانم بود.‌ نگاهش روی من زوم شد. نیما نگاهی به مامان انداخت و گفت بابا از فردا میام دنبالت چند روز با من بیا نمایشگاه. حاج سعید فقط به نیما نگاه میکرد‌. از جمع خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. از کوچه که خارج شد گفتم نیما نیمه نگاهم کردو گفت بله دم داروخانه وای میستی؟ واسه چی؟ قرصم تمام شده مکثی کردو گفت چه قرصی؟ قرص ضد بارداری سرشرا به علامت نه بالا داد. تچی کردم و گفتم ما در مورد این مسئله باهم حرف زدیم. قرار شد سه ماه... کلامم را بریدو گفت نه دندانهایم را روی هم فشردم و گفتم نیما من الان امادگی روحی این موضوع و ندارم. دهنتو ببند مریم. یه خورده ازدستت کلافه م ممکنه بزنم تو دهنت . من چیکار کردم مگه؟ تا من رفتم دستشویی نشستی پیش عیسی که چی بهش بگی؟ ترس به دلم افتاد نکند از عیسی بپرسدو او رسوایم کند .‌باید به بحث قبلی باز میگشتم . وارد خیابان خودمان که شد گفتم این اخرین دارو خانه بازه نیما وایسا دیگه صدایش را بالا بردو گفت گفتم نه خوب الان .... خفه نمیشی؟ به طرفش چرخیدم و گفتم لااقل صبر کنیم تا جواب ازمایش من بیاد بعد تو هیچیت نیست.‌تو تا تک تک اعضای خانواده خودتو و من و نکشی هیچیت نمیشه. متعجب گفتم من با خانواده تو چیکار کردم؟ لحنش سراسر هشدار شدو گفت دهنتو نمیبندی نه ؟ اشک از چشمانم جاری شدو گفتم اگر واسه من قرص نگیری.... چنگی به موهایم زدو گفت اگر نگیرم چه غلطی میخوای کنی؟ خودم را از دستش رهانیدم و گفتم دیگه پیشت نمیام. با کف دستش به پهلوی سرم کوبیدو گفت تو غلط میکنی . اینقدر میزنمت تا صدای سگ بدی.‌ با گریه گفتم اینطوری میخوای بچه دار بشی؟ ریموت را زد ماشین را داخل حیاط برد در را بست و پیاده شد.‌ مرا داخل خانه برد حفاظ را قفل کرد.‌ کتش را در اورد ان را اویزان کرد سپس ساعتش را باز کردبه طرفم چرخیدو گفت واسه چی زل زدی به من؟ نگاهم را از او گرفتم و به طرف اتاق خواب رفتم. مانتو و شالم را در اوردم. اگر بیشتر از این به خرید قرص اصرار میکردم کتک میخوردم. فردا به محض اینکه از خانه برود خودم میروم قرص را میخرم و بازمیگردم. خدارا شکرکه پول داشتم. وارد اتاق خواب شد. لامپ را خاموش کرد. خیلی دلم میخواست از اتاق میرفتم و انجا نمیماندم اما ترس از واکنش های. وحشیانه اش باعث شد مانند موم نرم شوم. صبحانه اش را که زهرمارش کرد. از خانه خارج شد. هر طور شده باید میرفتم و قرص را میخریدم. استرس خیلی شدیدی داشتم کارم بسیار خطرناک بود. من کلید در حیاط را نداشتم. اگر بعد از رفتن من در حیاط بسته میشد چه خاکی برسرم میریختم. اگر خدایی ناکرده می امدو نبود من در خانه را متوجه میشد چه جوابی میدادم. لابد فکر میکرد که من نزد دیاکو رفته م.