#پارت294
با من بمان💐💐💐
بند یکی از لباسهایم را از ان در اوردم مانتو و شالم و مقداری از پولی که از جیبش برداشته بودم را در دستم گرفتم به تراس رفتم و از جایی که کنده بودم خارج شدم. بند لباسم را به ضامن در بستم و ان را ازلای فرفوژه ها بیرون دادم. در را گشودم با احتیاط اطرافم را نگاه کردم و از خانه خارج شدم. تا دارو خانه راه زیادی نبود دوان دوان به طرف انجا میدویدم. وارد شدم قرص را خریدم ودوباره دوان دوان به طرف خانه بازگشتم. بند را کشیدم منتظر بودم که در باز شود اما بند در دستم امد . تمام وجودم لرزید حالا چه خاکی برسرم کنم؟
نگاهی به اطرافم انداختم. کوچه خلوت بود در را نگاه کردم ارتفاعش سه متر بیشتر بود به ناچار دست در ان انداختم هرطور شده باید از ان بالا میرفتم ووارد خانه میشدم.
درد شدیدی در دستم که داخل گچ بود پیچید. نباید به این درد اهمیت میدادم چون اگر نیما می امدو من بیرون بودم تمام استخوانهایم را میشکست.
با هر بدبختی شده بود خودم را بالای در رساندم. خداراشکر که کسی در خانه نبود. بالا رفتن برایم اسان تر از پایین امدن بود. من از ارتفاع وحشت داشتم.
از ترس اینکه نکند نیما سر برسد اویزان در شدم هرچه تقلا کردم تا پایم را به جایی گیر دهم نشد که نشد. دستانم شل شدو افتادم. ناله بلندی کردم درد شدیدی در زانویم پیچید . نای نفس کشیدن نداشتم با هزار زور و زحمت کشان کشان خودرا به تراس رساندم و وارد شدم. بند لباس هنوز در دستم بود. یک عدد قرص خوردم و با هر مکافاتی بود از میز توالت بالا رفتم. باید با مسعودهم حرف میزدم. گوشی را برداشتم و قرص و پول را انجا گذاشتم.
با خوردن قرص ارامش به وجودم بازگشت. روی صندلی نهارخوری نشستم نگاهی به سراپای خودم انداختم. غرق خاک بودم. هم شلوارم و هم مانتویم پاره شده بود برخاستم به اتاق خواب رفتم مانتو شلوارم را در اوردم. روی ران چپم یک خط بلند تا بالای زانویم خنج افتاده بود و یک رگه خون رویش بود.
زانو دردم هم شروع شد. نگاهی به بدنم انداختم ساق دست راستم سرخ شده بود. گچی که روی دستم بود هم مشخص بود که به خاک خورده.
دستمال برداشتم خون رویش را پاک کردم. حالا جواب نیما را بابت این زخم چه میدادم؟ اینبار چه چیزی را بهانه میکردم؟
پیراهنم را پوشیدم صدای باز شدن در ماشین رو که امد یاد گوشی افتادم که روی میز نهار خوری بودمانتو و شلوارم را برداشتم و دوان دوان به اشپزخانه رفتم. کمی اطرافم را نگاه کردم گوشی را لای مانتویم پیچیدم و در ماشین لباسشویی انداختم. در تراس باز بود و کفش هایم هم داخلش بود .
با صدای باز شدن در حفاظ نمیدانستم به سراغ تراس روم. کفش هایم را بردارم. خاک روی گچ دستم را تمیز کنم یا ارامشم را حفظ کنم. در یخچال را به جهت وقت خریدن برای حفظ ارامشم بازکردم. یک عدد موز برداشتم و ان را باز کردم.
در خانه هم باز شد. در یخچال را بستم و رو به او گفتم
سلام.
تلفنش را کنار گوشش نگه داشته بود.
نیم نگاهی به من انداخت و با سر پاسخ سلامم را داد .
به بهانه برداشتن لیوان به طرف ظرفشویی رفتم. شیر اب را باز کردم و گچ دستم را زیرش گرفتم. نیما با تلفن صحبت میکرد اما من اصلا نمیفهمیدم چه میگوید.
برایش یک لیوان چای ریختم همچنان که با تلفن حرف میزد به اتاق خواب رفت. ایکاش گاو صندوق را به نمایشگاه میبرد . همینکه رفت اهسته و پاورچین به طرف تراس رفتم. و در ان را بستم.از همانجا راهم را به طرف کاناپه هابردم گاز دیگری به موز در دستم زدم.
به زور صاف راه میرفتم زانویم حسابی درد میکرد.
قندان را برداشتم و طوریکه نیما متوجه دردم نشود صاف راه رفتم . ظرف قند رابرداشتم و کمی رویش قند ریختم روی صندلی نشستم و بادستم شروع به ماساژ زانویم کردم.