eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
467 عکس
110 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 از کسی اون اطراف نمیتونی سوال کنی؟ از یکی دونفر پرسیدم. گفتن یه پیرمرده که گاهی میاد اینجا منشی اش هم دخترشه. نگران نباش . فردا نامه نظام پزشکی رو میبرم دادسرا . اگر من نتونم پیداش کنم قاضی براش احضاریه میفرسته. تا قاضی احضاریه بفرسته طول میکشه . من نگران مراسم چهلم پدرم هستم دعا کن که پیداش کنم. من سعی میکنم بعدازظهر دوباره بهتون زنگ بزنم. ارتباط را قطع کردم فعلا با این شرایط جسمی م ان جا برای پنهان کردن گوشی در دسترسم نبود از لابه لای لوبیا قرمزها اخرین دانه قرص مسکنم را هم خوردم. افسوس میخوردم که چرا امروز مسکن خریدن را فراموش کرده بودم. گوشی را در سطل برنج زیر برنج ها پنهان کردم و غذایم را اماده کردم. مانتویم را از داخل لباسشویی در اوردم. این روزها که هم نیما عزادار خواهرش بود و هم من عزادار پدرم. به مانتوی مشکی م احتیاج داشتم. پارگی اش را وارسی کردم. هیچ جوره درست بشو نبود.‌شلوارم هم پاره شده بود. من سه تا بیشتر مانتو مشکی نداشتم. ان یکی که جلویش باز بود و دکمه دوخته بودم. این یکی که پاره شدو دیگری کت بود. و نیما زیاد از ان خوشش نمی امد. میترسیدم که نکند جویای این مانتویم شود. اهی کشیدم و به تراس رفتم گل را روی شکستگی دیوار اوردم و دوباره انجا را استتار کردم. کفش هایم را. برداشتم و در خانه را باز کردم که انهارا در جاکفشی بگذارم. انچه دیدم نور امید را دلم روشن کرد. نیما قفل را نبسته بود و کلیدش روی ان جامانده بود.‌دسته کلیدش را برداشتم و محض احتیاط قفل را بستم. به اتاق خواب امدم در گاو صندوق کوچک کنار اتاق که سابق جواهرات من درونش بود را باز کردم و سراغ قوطی کلید یدک های نیما رفتم.‌متاسفانه از کلید قفل انجا نداشت اما از کلید در حیاط یکی برداشتم. گاو صندوق را بستم خواستم به طرف در بروم و کلید را سرجایش بگذارم که صدای باز شدن در امد. کلید یدکی که برداشته بودم را زیر میز ارایش انداختم و با پایم ان را به عقب هل دادم. به اشپزخانه رفتم و کلید را انجا که کاغذهایش را گذاشت تا مرا بزند گذاشتم صدایش می امد که از کسی سراغ دسته کلیدش را میگرفت. دستی برموهایم کشیدم. میخواستم واکنشش را ببینم در را که گشودم. کوشی اش را قطع کردو گفت دسته کلید من تو خونه جا نمونده؟ کمی. نگاهش کردم او هم به من زل زد نگاهش روی موهایم افتادو گفت زدی موهاتو؟ سرتایید تکان دادم. دندانهایش را روی هم سایید گفت با اجازه کی؟ با اجازه خودم. صورتش برافروخته شدو گفت ببین کلید من کجاست این درو باز کن بیام تو اجازه خودت و نشونت بدم‌ کلیدت روی کابینته باز کن درو باز نمیکنم.