#پارت306
با من بمان💐💐💐
به زور بخور.
متعجب به او نگاه کردم و او باحرص گفت
اینقدر لاغر شدی که پای چشمهات کبود شده.
مکثی کردوتحکمی ادامه داد از این به بعد هرچقدر من میگم غذا میخوری فهمیدی؟
قاشقم را برداشتم کمی دیگر خوردم و گفتم
نمیتونم نیما جان سیر شدم.
پوزخندی زدو گفت
با نیما جان گفتن من خرنمیشم.
قاشقم رازمین گذاشتم و گفتم
دیروز مگه نگفتی چشمت و به روی خطای من میبندی
مگه نگفتی جنگ بسه. مگه نگفتی پدرمادرت...
اهان پس بگو ظهر واسه چی افسار پاره کرده بودی چون من گفتم جنگ بسه پررو شدی؟
سکوت کردمو سرم را پایین انداختم کمی بعد گفت
مراقب رفتارهات باش تا جنگ نشه . همینکه بی اجازه موهاتو کوتاه کردی هیچی بهت نگفتم برو خدارو شکر کن.
نگاهم را از او گرفتم .امروز تمام مدتی که مرا میزد موهایم را در دستش حلقه کرده بود. و مثلحیوانی که افسارش را نگه میدارند مرا نگه داشته بود. کار خوبی کردم که کوتاهشان کردم.
سوئیچ و گوشی اش را برداشت و گفت
پاشو بریم.
از جایم بلند شدم به دنبال او از رستوران خارج شدم و درماشین نشستم. حرکت کردو گفت
میخواستم هفته ایی یه شب شام بیارمت بیرون اما لیاقت نداشتی
کفری شدم و گفتم
مگه من از تو خواستم منو شام بیاری بیرون که اینطوری میگی؟ یه چیزی تو خونه درست میکردم میخوردم اینهمه هم منت تو سرم نبود.
به تمسخر خندیدو گفت
تو خونه غذا درست میکنی مواد غذایی و از خونه بابات اوردی
نگاهش کردم و گفتم
سیر کردن شکممن و لباس خریدنت برام وظیفته هر مردی وظیفشه نفقه زنشو بده .
نیمه نگاهش کردم و گفتم
واسه اونم اگر ناراحتی از سکه هام ....
تا نزدم تو دهنت خودت خفه شو
نفس پرصدایی کشیدم و گفتم
من اشتباه کردم
اشتباه که زیاد کردی الان کدوم مد نظرته؟
فکر کردم بعد از غلطی که کردم میتونم دل توروبدست بیارم و باهات زندگی کنم. فکر میکردم اگر یه مدت رفتارهات و تحمل کنم خودت متوجه میشی که من پشیمونم وبا من زندگی میکنی. اما اشتباه کردم. تو قصدت آزار و شکنجه منه نه زندگی کردن.
پوزخند زدو گفت
اره ازار دادن تو برام لذت بخشه. خوشم میاد از سر کار خسته و کوفته بیامخونه عربده بزنم فحش بدم تورو بزنم بعد بشینم گریه زاریت و تماشا کنم .
حرفهایش روحم را ازرده میکرد. از این به بعد پاسخش را میدهم هرچه بادا باد. آخرش هرچه شود از این وضعبهتر بود تا کی خفت بکشم و خار شوم ؟ یک وعده غذا در رستوران ارزش این تحقیر را نداشت.