eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
224 عکس
147 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 از این زندگی کاراگاه بازی راضی هستی؟ گفتم که من همه زندگیم و از این راه جمع کردم. باهمین کارها امیرخان شدم. دوروز عمرتو با استرس سرکنی که چهارنفر جلوت خم بشن بگن امیر خان من اگر میخواستم مثل تو فکر کنم الان فوق فوقش فقط املاک و داشتم و یه در امد بخور و نمیر بخور و نمیر و با ارامش زندگی کن. اگر عادی زندگی کرده بودی و دنبال این درد سرها نبودی بیست و دوسه سالت که میشد زن میگرفتی الان در سن سی و هفت سالگی یه بچه پونزده شونزده ساله داشتی کمی به من نگاه کردو گفت تو مگه تو سن ۸ سالگی میتونستی ازدواج کنی که من اونموقع زن میگرفتم. دهانم را به او کج کردم و به حالت تمسخر گفتم اهان تو از بچگی هات میخواستی منو بگیری نه؟ اگر میدونستم همچین ادمی هستی به خدا اونموقع که زن دایی زاییده بودت میوردمت از نوزادی نگهت میداشتم . پوزخندی زدم و گفتم تو نبودی پریشب گفتی بزرگترین غلط زندگیمو کردم تورو گرفتم. اونو گفتم که ناراحتیم و بهت انتقال بدم . دیدم نه عین خیالتم نشد. اصلا برات مهم نبود. مکثی کردو ادامه داد مصطفی بهم گفت یارو از دست من فرار کرد خانمت همونطور که افتاده بود زمین یه دفعه پاشو گرفت انداختش زمین. خیلی خوشم اومد ازت . اصلامصمم شدم تمرین و باهات سفت و سخت تر کنم یه مبارز حرفه ایی ازت بسازم. یکم بعد کار با صلاح سرد و هم شروع میکنیم. با چشمان گرد شده گفتم من چاقو بزنم؟ فقط چاقو نه. نانچیکو چوب شمشیر. میخوای منم تبدیل به یکی مثل خودت کنی اره؟ چرا در مقابل من جبهه گرفتی فروغ؟ چیزی یاد بگیری مگه بده؟ دفاع شخصی بلد باشی بده؟ الان فکر میکنی خوبی؟ از یه سگ تربیت شده میترسی . من خشون و دوست ندارم من عاشق کارهای ظریفم. صدای زنگ ایفن بلند شد امیر با کلافگی گفت حوصله این بهزاده رواصلا ندارم برخاست در را برایش باز کردو به حالت شوخی گفت دوست داری بریم بیرون دور بزنیم ناخواسته خنده م گرفت و به حالت شوخی گفتم اره صد درصد بریم دور بزنیم. جلو امدو گفت دستت چی شد باز؟ این دست هم واسه من دست نمیشه دفعه چندمه این بخیه ها باز شده گوشت اضافه هم اورده میدم جاشو برات لیزرمیکنن ناراحت نباش .
با صدای فرهاد به خودم امدم _عسل؟ اشکهایم را پاک کردم و برخاستم. _چرا اینجا دراز کشیدی؟ از تخت پایین امدم. نگاهی به من انداخت و گفت _چرا گریه میکنی؟ _این اهنگ و گوش میدم حالم بد میشه _خوب گوش نکن از اتاق خارج شدم، فرهاد رو به اعظم خانم گفت _اینطوری حواستون بهش هست؟بره بشینه یه گوشه گریه کنه؟ اعظم خانم خیره به فرهاد گفت _چی بگم والا آقا فرهاد حرف منو گوش نمیده، میرم تو اتاق بیرونم میکنه، میشینه میخونه و گریه میکنه. ابروهایم را به علامت منفی بالا دادم فرهاد گفت _چی میخونه _همین شعرهارو دیگه تو موبایلشه نفس راحتی کشیدم فرهاد به سرویس بهداشتی رفت دوان دوان وارد اشپزخانه شدم و گفتم _اعظم خانم تروخدا ..... _به جون بچه هام عسل خانم یه بار دیگه بری سر اون دفتر به اقا فرهاد میگم، ببین دیگه قسم خوردم ها _تروخدا بهش نگی، اون خیلی سگ اخلاقه، اگه بفهمه منو میکشه به خدا بلافاصله فرهاد از سرویس خارج شد و گفت _عسل با استرس به سمت اوچرخیدم وگفتم _بله _چرا تا من رفتم تو سرویس دوییدی رفتی پیش اعظم خانم هاج و واج گفتم _وا؟ _دارید یه چیزی و مخفی میکنیدها ساکت شدم، قلبم تند تند میکوبید ، نزدیکم شد و گفت _اعظم خانم خداوکیلی الان چی بهت گفت؟ میان کلام فرهاد پریدم وگفتم _از سرکار زود اومدی گیر بدی به من؟ _تو ساکت شو، اعظم خانم جون بچه هات الان چی بهت گفت؟ اعظم خانم سرش را پایین انداخت و گفت _چیزی نگفت _دارم میگم جون بچه هات در پی سکوت اعظم خانم نگاهی سرشار از تهدید به من انداخت ساعتش را از دستش باز کرد و گفت _بیا سرجایم میخکوب شدم، حوصله سوال و جواب پس دادن نداشتم. وارد آشپزخانه شد دستم را گرفت و گفت _بیا کارت دارم؟ اعظم خانم برنج را دم گذاشت و گفت _اومد تو اشپزخونه به من گفت تروخدا به فرهاد نگو من مدام دارم گریه میکنم، من دلتنگ عمم. منم بهش گفتم به جون بچه هام اگر یکبار دیگه بری یه گوشه گریه کنی به اقا فرهاد میگم عسل هم جواب داد تروخدا نگو بداخلاقه منو میکشه فرهاد پوزخندی زدو گفت _بد اخلاق نه، سگ اخلاق گوشه لبم را از داخل گزیدم فرهاد گوشی ام را از دستم گرفت و به اتاق خواب رفت. اعظم خانم سر تاسفی تکان دادو گفت _توآخر منو از کار بیکار میکنی. روی صندلی نشستم، از استرس حالت تهوع داشتم. اعظم خانم یک لیوان ابمیوه دستم دادو گفت _بخور، رنگ تو صورتت نمونده با صدای فرهاد لبم را گزیدم _عسل بیا اینجا وارد اتاق خواب شدم، گوشی ام را با سیم به لپ تابش وصل کرده بود. مشکوک گفتم _چیکار میکنی؟ _ریکاوری _ریکاوری دیگه چیه؟ _میخوام تماس ها و پیامهای پاک شدتو برگردونم . نفس راحتی کشیدم من چیزی برای مخفی کردن نداشتم. کنارش نشستم و گفتم _خودتو خسته نکن، من چیزی و پاک نکردم _صبر کن الان معلوم میشه.من خودم شنیدم اعظم خانم بهت گفت اگر دست از خوندن بر نداری.... _دیدی که خودشم بهت گفت من شعرهای تو گوشیمو میخوندم فرهاد پاسخی نداد کمی صبر کردم وگفتم _به من شک داری؟ _نه، دوبار تاحالا بهت شک کردم واکنشم و بعد شک دیدی که، یکبار تو شمال یه بارم سر مونا لبهایم را فشردم تحقیر کردن من برنامه روزانه اش شده بود. مدتی بعد گفت _تماس هات با مرجان و پاک کردی خیلی عادی گفتم _بهانه دعوارو پیدا کردی، اره پاک کردم،چون توگفتی نباید با مرجان حرف بزنم ، اما من حرفتو گوش نکردم، الان بلند شو منو بزن. _چی بهش گفتی چهل دقیقه _دوتا تماس با مرجان داشتم پاکشون کردم . _پرسیدم چی بهش گفتی _یادم نمیاد _یه ذره فکر کن یادت بیاد. لپ تابش را بست و گفت _چی بهش گفتی؟ _حرفهای روزمره، یکیش سر شمال رفتن و خونه عمه م میخواست اجازه بگیره، اون یکی هم داشت برام از خوش گذرونیش تعریف میکرد. _مگه بهت نگفتم با مرجان حرف نزن خیلی خونسرد گفتم _چرا گفته بودی در پی سکوت فرهاد سرم را پایین انداختم فرهاد ادامه داد _الان چرا با پررویی وایسادی توروی من؟ _خوب چیکار کنم؟ قبل از اینکه مثل ساواکی ها ازم اعتراف بگیری دارم میگم دیگه. _من به تو گفتم حق نداری با مرجان حرف بزنی ، حرف که گوش ندادی دو قرت و نیمتم باقیه؟ _الان میگی چیکار کنم؟ این قضیه مال ده روز پیشه _نخیر ده روز نیست _حالا هرچند روز الان چیکار کنم تو راضی بشی _میگم چرا باهاش حرف زدی _دوست داشتم دست فرهاد محکم توی دهنم کوبیده شد ، دستم را روی دهانم گذاشتم و گفتم _الان بی حساب شدیم؟ فرهاد دندان قروچه ایی رفت و من گفتم _دیگه میگی چیکار کنم؟ به من تجاوز کردی من و اوردی انداختی توی این خونه از یه طرف زور گویی، از یه طرف فحش و دری وری ، از یه طرف زندانی شدنم، هروقتم اراده کنی کتکم میزنی، اختیار هیچیموندارم، حتی نمیتونم یه لحظه تنها باشم ، دیگه چیکار کنم؟ پاشو منو بگیر بزن بزار تمام عقده هات سر من خالی بشه. فرهاد پایش را تند تند تکان میدادو به زمین خیره بود.