eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
473 عکس
111 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 باشه منتظرم.‌ فردا نزدیک ظهر باید باهاش قرار بگذاری چون من صبح میخوام برم دادگستری نامه رو بدم از قاضی یه نامه دیگه بگیرم واسه آگاهی. من ساعت یک شوهرم میاد خونه هیچ کاری نمیتونم انجام بدم. ساعتشو باهات هماهنگ میکنم من بعد از ساعت دوازده باید گوشیمو خاموش کنم. باشه هماهنگ میکنم. نفس راحتی کشیدم و ارتباط را قطع کردم .‌بلافاصله شماره شکوفه را گرفتم. کمی بعد به گرمی گفت سلام. مریم خوبی؟ سلام. نه اصلا خوب نیستم.‌ صدایش نگران شدو گفت چرا؟ بغض راه گلویم را بست و گفتم اینقدر کتک خوردم که نای نفس کشیدن ندارم. اخه واسه چی تو رو میزنه ؟ بی خودی نمیتونی با عیسی و مادرت حرف بزنی از خونه ش بری؟ اشکهایم روان شدندو گفتم متاسفانه همشون طرفدار نیما هستند. به من میگن زبونتو کوتاه کن بشین سرزندگیت میخوای چی کار کنی؟ میخوام از خونه ش فرار کنم. استرس صدایش را لرزاندو گفت مطمئنی؟ اره. یه پولی از یکی طلب دارم فردا میخوام ازش بگیرم. اون پول برسه دستم از خونه ش میرم. از کی طلب داری؟ یکم طلا داشتم بهش دادم برام بفروشه . فردا میخواد پولو بهم بده کجا میخوای بری؟ نمیدونم. یه شهر دیگه جایی که کسی پیدام نکنه میخوای بری ویلای مامانم تو شمال؟ اونجا خالیه نمیدونم شاید مزاحمت شدم هنوز تصمیمی نگرفتم. نه عزیزم چه مزاحمتی ویلاشون هم خالیه کسی توش نیست. فردا یه کمکی به من میکنی؟ چه کمکی ؟ یه سربری نمایشگاه نیما ، اونجا دست به سرش کنی من با خیال راحت کارمو انجام بدم. اره عزیزم چه ساعتی برم؟ حول و هوش یازده تا یک ساعتشو بهت میگم. اره عزیزم حتما میرم. مرسی شکوفه ایشالله برات جبران میکنم. ممنون عزیزم. صبح بهت زنگ میزنم. منتظر تماست هستم. ارتباط را قطع کردم. برای فردا به شلوار لی و کتانی احتیاج داشتم تا اگر لازم شد بتوانم دوان دوان فرار کنم‌. کلید خانه را از زیر میز ارایش در اوردم. بعد از اینکه شمش را بگیرم دیگر به خانه نیما باز نمیگردم. به هر حال شرط احتیاط لازم بود شاید مجبور میشدم که برگردم. ‌کلید را در جیب شلوار لیم پنهان کردم و ان را به همراه یک مانتوی راحت و مقنعه در کمد گذاشتم. اگر فردا مجبور میشدم که به خانه باز گردم از الان باید فکر نهار را میکردم. کیف دستی کوچکم را برداشتم. و کارت بانکی شکوفه و پولهایی که داشتم را به همراه گوشی در ان نهادم . و ان را در کمد لباسهایم پنهان کردم. اگر مجبور به بازگشت به این خانه میشدم باید شمش را جایی پنهان میکردم. بهترین راه دفن کردن آن در حیاط بود.‌ قاشق ومشمایی برداشتم و از مخفیگاهم خارج شدم. زیر درخت در باغچه جایی که دیده نشود چاله ایی کندم و مشما را در ان نهادم‌و سنگی رویش گذاشتم. به خانه بازگشتم و به اشپزخانه رفتم قیمه و قورمه سبزی را همزمان باهم بار گذاشتم. در دوقابلمه هم برنج درست کردم. دو مدل سالاد هم درست کردم ساعت نزدیک هشت بود استرس امدن نیما برجانم افتاده بود . قیمه و یکی از قابلمه برنج ها را در یخچال نهادم.