eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
473 عکس
111 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
با من بمان💐💐💐 یه بار نیما بالاسر گاو صندوقش بود با تلفن حرف میزد.‌رفت از توی ماشینش مدارک بیاره . انگشتر نشونم و وقتی تو حیاط بود از تو گاو صندوق برداشتم.‌ بعدش هم هرچی دادو بیداد کرد حتی خیلی هم کتکم زد اما من گفتم اطلاعی ندارم که کجاست. نگاه نیماروی من قفل شد خیره در چشمانش با بغض و چانه ایی لرزان گفتم تو تمام اون روزهایی که شکنجه م میکردی و ازارم میدادی من به امید نجات و رهایی داشتم با یه چکش کوچیک و پیچ گوشتی دیوار و میکندم تا بتونم از اونجا فرار کنم.‌ هیچ کس به فکر من نبود.‌ نه تو نه خانواده خودم. همه به چشم یه چیز نجس نگاهم میکردید. حتی دوستم شکوفه هم کمکم نکرد.‌ منم اینقدر دیوار و کندم تا تونستم برم تو حیاط. اشک از چشمانم جاری شدو گفتم چند بار بهت گفتم بدن من طاقت دست تورو نداره تو یه جوری منو میزنی که من دارم از بدن درد میمیرم. به زور قرص مسکن سرپا بودم و خونه زندگی تمیز میکردم و غذا میپختم. اما تو همون استامینیفونم ازم دریغ کردی. کمی بلند بلند گریستم و گفتم تو باعث شدی من تو ازمایشگاه یه ورق قرص پروفون بدزدم. نیما متعجب به من نگاه کردو من گفتم یه ورق قرص پروفن دزدیدم و اوردم دونه دونه ش کردم ریختم تو لوبیا قرمزها هروقت که زیاد کتک میخوردم برای اینکه فرداش بتونم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم تا بهانه دستت ندم که دوباره بیفتی به جونم یدونه میخوردم. نگاهش را از من گرفت.‌ادامه دادم قرصم که تموم شد . از اون سوراخ رفتم بیرون انگشترو فروختم یه ورق قرص و یه گوشی خریدم. دوران مجردیم یه سیم کارت از شکوفه دستم بود. اونو انداختم تو گوشی و زنگ زدم‌به فرح. عیسی گفت فرح دیگه کیه؟ زن‌عثمان.‌ نگاه نیما دوباره روی من افتاد و من رو به او گفتم دختر ماجد.‌زنگ زدم‌بهش گفتم من میدونم که مادرت توسط پدرت یه ضربه به سرش خورد و علت مرگش همون شد. اونم گریه و زاری راه انداخت که همه میدونن ولی مدرکی نداریم. اون گفت که دیاکو فکر میکرده وقتی تو کما بوده من ازدواج کردم وقتی فهمیده که ماجد باعث ازدواج من و نیما شده رفته اربیل و اسنادی رو از ماجد دزدیده که ثابت میکنه ماجد عضو گروه داعشه‌ . کلی برام دردو دل کردو گفت منو تهدید میکنه که اگر عثمان نگه دیاکو کجاست منو میکشه یا با خودش میبره اربیل . بهم گفت پدری که برام‌نکرده من زیر دست عمو زبیر و عمو ناصح بزرگ شدم. مادرمم که کشته الان دارم با عثمان زندگی میکنم میخواد این زندگیمم خراب کنه. باور هم نمیکنه که عثمان نمیدونه دیاکو کجاست. دیاکو حتی تو تشییع جنازه و ختم پدرش هم از دست ماجد نیومده. عیسی و نیما با دهان باز به من نگاه میکردند. رو به عیسی گفتم اونشب که به تو چاقوزد به نیما گفتم من میدونم چطوری میشه ماجدو گیر انداخت اولش خواستم صادقانه حرف بزنم ازش کمک بگیرم‌ اما وقتی برخوردش و دیدم پشیمون شدم. و گفتم‌خودم‌تنهایی انجامش میدم.‌ برای همین به فرح هرچی که میدونستم و گفتم نیما با اخم گفت چی میدونستی؟ میدونستم که ناصح خان‌یه برگه نوشته که علت مرگ مهین مادر فرح ،ضربه ایی که ماجد به سرش زده بوده و دکتر مهین هم اونو تایید کرده. اینهارو بهش گفتم. ماجد اون زمان که دیاکورو دزدیده بود خودش به من گفت که اون کاغذ دست ناصح برادرشه و گفته هرزمان بیای دنبال فرح به برادر زنهات میگم‌تو خواهرشونو کشتی. نیما و عیسی متحیر به من نگاه کردندو من با قوت قلب و پیروزی گفتم