#پارت354
با من بمان💐💐💐
منوجه نیستی چی میگم عمو زبیر منو دعوا کرد گفت چرا بالات و تو دردسر انداختی به من میگه ماجد برادر منه من دلم طاقت نداره ببینم اون کنج زندانه یا اعدامش کنند.
با اسناوصاف فکر میکنی حرف منو گوش بده؟
با هق و هق گریه گفت
یه کاری بکن مریم اگر گر باباماز زندان آزاد بشه میاد منو میکشه .
این که عضو گروه داعش هستش و چطور میشه ثابت کرد؟
مدارک اینمسئله دست دیاکواِ اونم که معلوم نیست کجاست.
چطوری میشه دیاکو رو پیدا کرد؟
نمیدونم.
با دایی مسعودت حرف زدی؟
اره.
چی میگه؟
میگه خدا بزرگه .کار به اونجا برسه بیا پیش خودم.من که نمیتونم زندگیم و ول کنم میتونم؟ هرجا برم بابا ماجد پیدام میکنه .
اجازه بده من یکمفکر کنمببینم چیکار میشه کرد.
برو با عمو زبیر صحبت کن راضیش کنبره شهادت بده
فرح جان.عمو زبیر تورو دعوا کرده و گفته ماجد برادر منه. این راه بی فایده ست باید دیاکو رو پیدا کنیم.
هیچ کس نمیدونه دیاکو کجاست.چطوری میخوای پیداش کنی؟
اجازه بده من یکم فکر کنمبهت خبر میدم.
به من دیگه زنگ نزنمنهروقت بتونم حرف بزنم خودم بهت زنگ میزنم.
نه به من زنگ نزن من شوهرماگر بفهمه....
مگه نگفتی اینخط و گوشی و شوهرت نمیدونه که داری؟
الانهمه چیز عوض شده شوهرم فهمیده من گوشی دارم اما نباید بدونه با تو حرف میزنم. فردا من جایی هستم پس فردا هم میرم بیمارستان. یه عمل جراحی دارم.
من هروقت تونستم حرف بزنم بهت اس ام اس خالی میفرستم.
باشه . فعلا خداحافظ
ارتباط را قطع کردم.اشنایانمشترک من و دیاکو خانواده ش بودند که انها خودشان هم بی خبر بودند.دیگری کامبیز بود که او هم بعید میدانستمخبری از دیاکو داشته باشد و ان یکی موسسه شیعه شناسی مسجد امام هادی.دیاکو ارتباط عمیقی با انها داشت.گوشی م را برداشتمشماره نیما را گرفتم.کمی بعد گفت
جانم مریم.
سلام.
سلام.زود باش بگو دستم بنده
برای مراسم یه خورده وسایل میخوام برم بگیرم؟
مکثی کردو گفت
نه . باهم میریم.
اخه میخواستم برم با ماشین یه دوری هم بزنم.
باز هم مکث کردو گفت
چی میخوای بخری من کههمه چیز واست گرفتم.
جوراب میخوام. یه دستکش میخوام.
باشه میام میریم میگیریم.
نمیشه خودم برم؟
مکثی کردو گفت
خیلی خوب برو
خوشحال شدم و گفتم
مرسی