eitaa logo
عسل 🌱
10.1هزار دنبال‌کننده
203 عکس
143 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 نگاهی به مصطفی انداختم سرتاسفی تکان داد امیر مچ در. فته م را گرفت هینی کشیدم و به دنبالش راهی شدم. سوار ماشین شدم. خودش هم نشست صدای نفس هایش را میشنیدم. با فریاد گفت مگه بهت نگفتم با مصطفی یک کلمه حق نداری حرف بزنی؟ دست سالمم را مقابل دهانم گرفتم و به در چسبیدم . امیر تکانی به بازویم داد همان که با کمربند زده بود. از درد در خودم مچاله شدو به مصطفی که به ما نگاه میکرد نگاهی انداختم. با پهلوی دستش انچنان توی بازویم کوبید که نفسم بند امد و احساس کردم دستم از کار افتاد.‌ محکم و با جذبه گفت با مصطفی یک کلمه هم حق نداری حرف بزنی یعنی چی؟ دستم را با همان دست در رفته م گرفتم و گفتم امیر بخدا من هیچ تقصیری نداشتم. باور کن من فقط اومدم ..... خفه شو فروغ . هیچی جز جواب به سوالم ازت نشنوم. بهت گفتم حق نداری با مصطفی حرف بزنی . گفتم یا نگفتم؟ سرتایید تکان دادم . امیر گفت حرفهای منو به چیت حساب کردی؟ اشتباه کردم صبح دیدم واسه نازنین طراحی کردی ندیده گرفتم؟ اجازه میدی توضیح بدم؟ اول جواب سوالهامو بده بعد توضیح میدی. مگه اونروز با کمربند نزدمت و بهت نگفتم جلوی دیگران نباید گریه کنی پس چرا وایسادی جلوی مصطفی با گریه التماس میکنی؟ یه جریانی تو بانک شد که... هر اتفاقی که افتاده . بهت گفته بودم جلوی دیگران گریه ممنوعه. میزاری منم حرف بزنم؟ ماشین را روشن کردو گفت اینجا جلوی مردم زشته تو حرف بزنی. الان میریم خونه اونجا حرفهاتو بزن. انگار تمام وجودم ریخت به حالت التماس گفتم امیر بگذار من توضیح بدم اگر مقصر بودم بعد... میریم خونه اونجا اینقدر وقت هست که توضیح بدی . عجله نکن دستانم را مقابل صورتم گرفتم و باهق هق گریه گفتم با من اینجوری نکن . بخدا خیلی میترسم. پوزخندی زدو گفت از چی میترسی؟ از من میترسی؟ اگر ترس حالیت بود نافرمانی نمیکردی. امروز منه احمق گول چشمهاتو و این مظلوم بازی هاتو خوردم . از غلطی که کرده بودی گذشتم. اونوقت تو بی لیاقت پنج ساعت بعد یه غلط دیگه کردی.
ندیدید دست منو چطوری کشید؟ ببین عسل جان، فرهاد توروخیلی دوستت داره چرا بجای سعی نمی کنی زندگیتو درست کنی؟ چرا فقط من باید سعی کنم؟ اونم داره تلاش میکنه، مشاوره میره. به من که رسید ناراحت اعصاب پیدا کرد؟ کدوم یکی از بلاهایی که سر من در آورده سر ستاره آورد؟ شهرام سرش را پایین انداخت و گفت تو با ستاره خیلی فرق داری چه فرقی دارم؟ فرهاد با ستاره دوست شد، خامش شد، رفت خاستگاریش باهاش عقد کرد بعد فهمید اخلاقیاتش به اون نمیخوره تو فکر طلاق دادنش بود که با تو اشنا شد. اما متاسفانه اشنایی خوبی با تو نداشت ، یه خبطی کرد، بعد به خاطر اشتباهش و ترس از آبروش تورو نگه داشت بعد عاشقت شد. نه عاشق من نشد پس چرا نگهت داشت؟ پس چرا عقدت کرد؟ خیلی راحت میتونست صبر کنه یکسالت که تموم شد صیغه ت فسخ میشد و برت میگردوند شمال. سرم را پایین انداختم شهرام ادامه داد میدونم اذیتت کرده، میدونم آزار دیدی و روحت زخمی شده، اما فرهاد اینقدرها هم بد نبوده ها.من میتونم به جرأت بگم فرهاد بهترین آدم زندگیه توإ اون کسیه که تورو واقعا دوست داره و بخاطرت همه کار میکنه. اگر منو دوست داشت اذیتم نمیکرد. در حال حاضر هم اذیتت میکنه؟ تو بدون اینکه به کسی بگی از بیمارستان خودسر رفتی شمال ، تو نباید اینکارو میکردی. اره من کار بدی کردم اما فرهاد کار خوبی میکرد نمیزاشت من برم دنبال خانواده م، حقیقت و از من مخفی میکرد کارش خوب بود. الان بحث من چیز دیگه س، درمورد این مسئله هم صحبت میکنم. اونشب که تو رفتی تا نیمه های شب خیابونهارو گشت تا اینکه صبح از روی پرینت کارت بانکیت فهمید شمالی اومد اونجا برخورد بدی باهات کرد؟ سرم را به علامت نه بالا دادم