eitaa logo
عسل 🌱
10.2هزار دنبال‌کننده
211 عکس
143 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 امیر عمه را دور زد دستم را گرفت و گفت تو بیا اینطرف بازوی عمه را گرفتم و با بغض گفتم عمه تروخدا کمکم کن. امیر با فریاد گفت واسه چی به من دروغ میگی؟ من دروغ نگفتم. چنگی به سرشانه م زد جیغ کشیدم. عمه با فریاد گفت باشه من میرم تو هم بمون با زنت به زندگی خصوصیت برس. از اول هم دوست نداشتی من باهات بیام. الانم داری کاری میکنی که برم. دندان قروچه ایی رفت و مرا رها کرد یک گام عقب رفت . گوشی اش را در اورد ان را به طرفم گرفت و گفت بخون ببین حمید کمالی بهم چه پیامی داده. گوشی را از او گرفتم و پیام را خواندم. سلام. امرتون اطاعت شد امیرخان . رفتم به جایی که گفتید. اینطور که گفت گویا از دوستان خیلی صمیمی هم هستن. صاحب کافه گفت مغازه گلفروشی داره. ادرسشم بهم داد براتون میفرستم. اما مثل اینکه یه مدت گلفروشی و به برادرش داده و دنبال یه کار خیلی مهمه. نگاهم به امیر افتادو گفتم من اونو نمیشناسم . گوشی اش را از دستم گرفت و سپس از اشپزخانه خارج شدو به اتاق خواب رفت. عمه سینی چای را برداشت و گفت بریم بشینیم. اشک بی امان از چشمانم میبارید امیر به اتاق خواب رفت و برق را خاموش کرد عمه گفت چای نمیخوری؟ صدایش از داخل اتاق خواب امدکه گفت نوش جونتون بخورید و به نقشه های مزخرفتون فکر کنید.‌ سرتاسفی برای خودم تکان دادم وارام گفتم دیدی عمه ،باید میگذاشتی راستشو میگفتم بدبخت مصطفی هم تو دردسر افتاد. عمه ارام کنار گوشم گفت تو ناراحت مصطفی نباش. نه اون امیرو ول میکنه نه امیر اونو.‌ اگر به مصطفی پیام نداده بودم میگفتم زنگ زدم بگم برات سیگار نخره چون ضرر داره. الان که خوابید اگر فردا پاپیچت شد. بنداز تقصیر من بگو مامانت ازمن خواست بفهمم به کی گفتی بره تحقیق منم بهش گفتم همین و بس. چیز دیگری رو قبول نکن. خیلی امیرو ساده میگیری عمه. اون از لای دندون های من میکشه بیرون دهنتو ببند فروغ. اینقدرهم ازش نترس. بهت گفتم جیغ و داد کن. گفتم قسم بخورو طلبکار شو. نه اینکه با گریه پشت من قایم شی. خوب میترسم . ازچی میترسی؟ تهش چیه فروغ؟ فوق فوقش میخواد چهارتا چکت بزنه دیگه مگه نزده قبلا؟ سرتو که نمیبره. سکوت کردم عمه چایش را خوردو به من گفت حواستوجمع کن که فقط همونو گردن بگیری که با مدرک ثابت کرد.‌ من هم چایم را خوردم عمه گفت الان گوش تیز کرده ببینه ما چی میگیم. با تن صدای معمولی گفت اینهارو ولش کن بیا به چیزهای خوب فکر کنیم. نفس پرصدایی کشیدو گفت بهترین روز زندگی من میدونی چه روزی بود؟ سری برایش تکان دادم و عمه گفت روزی که امیر بدنیا اومد و دادنش بغلم.ایشالله خدا بهت یه بچه بده میفهمی من چی میگم یه حس خیلی خوبه. بدترین روز زندگیت چه روزی بود؟ عمه اهی کشیدو گفت فوت پدرت. چهره م حالت غم گرفت . عمه گفت توچی؟ بهترین روز زندگیت چه روزی بوده؟ اهی کشیدم و گفتم روز عروسیم. خیلی بهم خوش گذشت و خیلی ازش لذت بردم. همیشه تو ذهنم یه جشن عروسی باشکوه بود. اما امیر یه جشنی گرفت که از تصورات من باشکوه تر بود.‌ عمه لبخندی زدو گفت خدارو شکر که در این مورد از پسرم راضی هستی