eitaa logo
عسل 🌱
9.9هزار دنبال‌کننده
204 عکس
142 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 واسه چی به من دروغ میگی؟ چون ازت میترسم. خیلی هم میترسم. تو اگر میخوای که از من دروغ نشنوی به جای داد زدن و تهدید کردن و کتک زدن من سعی کن اخلاقتو درست کنی.‌ از اونروزی که بهت گفتم بیا مردو مردونه همه چیزو فراموش کنیم و باهم زندگی کنیم. بجز اونبار که غلط اضافه کرده بودی. حقتم بود . کمت هم بود چون دوتا تیکه استخونی از جونت ترسیدم. والا ولت نمیکردم. بعد از اون من کی روی تو دست بلند کردم؟ فکری کردم و گفتم ایجاد رعب و وحشت که میکنی . ادم و که میترسونی . کمی به من خیره ماندو من لب تخت نشستم و گفتم مصطفی و مامانت هم دلشون برای حال من سوخت. چون ادم ها دل دارن احساس دارن مثل تو فولادی نیستن َ. اونیکه تورو زاییده و بزرگت کرده منو به تو ترجیح داد. اونیکه دست راستته و بیست و چهارساعت دست به سینه مقابلت ایستاده اونم منو به تو ترجیح داد . میدونی چرا؟ چون همه میدونن که تو یه ادم بی احساس سرد و خشک و خشنی. امیر به من زل زده بود و من ادامه دادم. این ویلا به این شیکی و قشنگی با اینهمه اسباب اثاثیه درجه یک مال تواِ . اون ماشین به اون گرون قیمتی که هرکسی نمیتونه سوار بشه مال تواِ. ده تا کارت بانکی تو جیبته که هرچقدر خرج کنی تموم نمیشه. اما نه من که مثلا زنتم. نه مادرت . نه دوست و رفیق صمیمیت هیچ کس باهات یار نیست. تو تنهایی امیر.‌چون اخلاق نداری. تو با پولت سعی کن همه رو دور هم جمع کنی منم با احساس سعی میکنم واسه خودم حامی بخرم ببین کی موفق میشه؟ بیشتراز یک ماهه که منو مثلا گرفتی. همش تهدید همش دعوا همش استرس . سرش را پایین انداخت از روی عسلی سیگارش را برداشت و من گفتم مصطفی موقعیت کاری و مالی و شغلی و رفاقتی خودشو به خطر انداخت پای دلش وایساد. چون من بهش گفتم من هیچ کس و ندارم. به خاطر خدا به من کمک کن. مادرت هم همینطور. بهش گفتم عمه امیر هربلایی سرمن بیاره کک هیچ کس هم نمیگزه من طاقت دعواو مرافعه اونو ندارم پناه و پناه گاهی هم ندارم جزخدا از هیچ کس نمیتونم کمک بخوام. به خاطر خدا ازم حمایت میکنی اونم گفت اره. سیگارش را روشن کرد و من گفتم تو نه مرام و معرفت سرت میشه نه انسانیت داری. زورت به من رسیده؟ بغض راه گلویم را بست و گفتم من حریف تواَم امیر؟ واسه من قدرت نمایی میکنی؟ اگر من چهارتا داداش گردن کلفت و یه بابای کارخونه دار داشتم هم جرات میکردی باهام اینطوری کنی؟ یا مظلوم گیر اوردی؟ اشکهایم را پاک کردم و زانوانم را در اغوش گرفتم سیگارش را که کشید گفت واسه چی به من دروغ میگی؟ پوزخندی زدم و گفتم برگشتی سرخونه اولت؟ همون اول بهت گفتم . سپس به حالت بخش کردن گفتم چون ازت میترسم. الان ترسیدی که هرچی از دهنت درمیاد به من میگی؟ سکوت کردم امیر پرسید اره فروغ؟از ترسته؟ بهت دروغ گفتم میخوای چیکارم کنی پاشو بکن. نگاهش رنگ تهدید گرفت و گفت پررو بازی واسه من درنیارها . سرم را پایین انداختم سیگارش را که کشید گفت حرفهاتو شنیدم. و متوجه این مسئله شدم که تو بشدت نمک به حرومی.
شهرام فکری کردو گفت چی بگم والا دیروز بلافاصله بعد اینکه من گفتم باید از عسل عذر خواهی کنید مریم اومد، اگر باباشون مریضه چرا همه تهرانند؟ شهرام به فکر فرورفت و فرهاد ادامه داد نشسته اینجا اشک تمساح میریزه میگه من بخاطر بابام عذر خواهی میکنم. اخه ارسلان اهل این حرفها نیست. فرهاد ابرویی بالا دادو گفت چی بگم والا . اما خودمون رو بزار جاش اگر بابامون حالش بد بود ما میرفتیم شمال؟ اگر کار واجبی هم بود لااقل یکیمون میرفتیم. بد بین نباش فرهاد ، لابد ارسلان اومده خانه پدر خانمش مریمم با خودش اورده؟ در پی سکوت شهرام ادامه داد نه برادر من عمه ارزو کیانوش و پاگشا کرده بود ، اینها همشون تهران بودند دیشب هم راه افتادند برگشتند ، واسه ماهم برنامه دارن. نشستن نقشه کشیدن. تو از کجا میدونی کیانوش و پاگشا کردن؟ سیروس بهم گفت. از کجا میدونی دیشب رفتند ؟