#پارت440
با من بمان💐💐💐
.
با صدایی آرام گفتم
من نمیتوانم تنها جایی برم.سرگیجه و ضعف دارم.
میناخانم را هم با خودت ببر.
اشاره ایی به من کردو گفت
شلوارتو داری با سنجاق قفلی میبندی. خوب اگر باز بشه چی؟
نه باز نمیشه.
لااقل با کمربند ببندش
هیچی نمیشه بخدا
تچی کردوگفت
از صبح تا شب دارمسگ دو میزنم.کم هم که درامد ندارم. تو کارتتم پراز پول کردم. که ا این وضع و اوضاع نبینمت. شلوارتو با سنجاق بستی مانتوهم تو تنت زار میزنه.
نگاهی به کمدم انداختم و گفتم
میخوای کت شلوارمو بپوشم؟
اره. اینها رو از تنت در بیار
مانتویم را در اوردم و به جایش کتم را پوشیدم. پوزخندی زدو گفت
خدارو شکر لباس لانگ مد شده والا هرکی میدیدت فکر میکرد از گداخونه لباس برداشتی
معترض گفتم
این که خوبه
یکم به خودت برس مریم. اینهمه لاغر دوست ندارم.
با حرفهایش به من حس بدی داد.احساس میکردم که الان همه بیرون از خانه به من خواهند خندید. ارام گفتم
چشم.