eitaa logo
عسل 🌱
9.6هزار دنبال‌کننده
200 عکس
139 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 اینکه اورا جان و عزیزم خطاب کرده بودم اخم هایش را باز کردو گفت خودم متوجه میشم. اما باور کن من از نصف قدرتمم استفاده نمیکنم. همونم من طاقت ندارم. نه کودنم نه خنگ . هرچی هم بهم یاد دادی و یادگرفتم . وقتت هم هدر نشده . فردا مشخص میشه خانم ارسلان هم قدو قواره خودته میخوام ببینم جلوی اونم اینطوری میری تو فاز فقط دفاع ؟ فردا بهت ثابت میکنم که خنگ نیستم خندیدو گفت خیلی خوب حالا من عصبی شدم یه چیزی از دهنم در اومد هی به روم بیار کمی نگاهش کردم و گفتم یه چیز از دهنت در اومد؟ نگاه منتظرش را که دیدم گفتم دست و پا چلفتی. بی عرضه. روانی. خاک برسرت. چه مرگته؟ خسته شدم از دستت . تو مخی. بازم بگم؟ نیستی هیچ کدام و ؟ از کنار استخر داری رد میشی میفتی تو اب. حالا افتادم. چه اتفاقی افتاد که دعوام کردی . خیس شدم رفتم لباسمو عوض کردم. مکثی کردم و گفتم من روانی م ؟ برخاست و گفت الان یواش یواش یه کار با من میکنی که من ازت معذرت بخوام. پاشو بریم بالا من برم به کارو زندگیم برسم. از روزی که اومدی توی این خونه داری منو از کارم عقب می اندازی . برخاستم به دنبالش راهی شدم و گفتم من مگه چیکار کردم؟ اینقدر ذهن منو درگیر مسخره بازی هات کردی که من نمیتونم روکارم متمرکز شم. به تقلید از لحن او گفتم خوب ذهنتو مدیریت کن که درگیر مسخره بازی های من نشه. تو که از همه داناتری تودیگه چرا . خندیدو گفت داری ادای منو در میاری؟ سرتایید تکان دادم و گفتم هم اداتو در میارم هم حرفهای خودتو به خودت میزنم. مقابل استخر ایستاد. من هم کنارش ایستادم و گفتم. دستام خیلی درد میکنه اشکال نداره عضلاتش سفت میشه. نگاهی به استخر و سپس به من انداخت و گفت الان اونجا چی گفتی؟ دستش را پشت کمرم گذاشت متعجب از تماس دست او گفتم نمیدونم. یادم نیست گفتی حالا مگه چه اتفاقی افتاد که دعوام کردی خیس شدم رفتم لباسمو عوض کردم. پی به نقشه اش بردم سعی کردم کمی به عقب بروم که با دستش مانعم شدو با خنده ایی که گوشه لبش بود گفت اتفاق خاصی نمیفته فروغ فقط خیس میشی . موهات که همین الانم خیسه یه دست لباسه دیگه عوض میکنی دست امیر را که پشت کمر بود محکم گرفتم و گفتم نه امیر سردم میشه حوله روهم بردم بالا نگران حوله نباش یکی دیگه هست . کمی که مرا هل. داد دستش را سفت تر گرفتم خندیدو گفت مثلا میخوای منم با خودت ببری تو اب؟ اخه جوجه ... کلامش را بریدم و گفتم باز به من گفتی جوجه ؟ امیر محکم مرا هل دادو من وسط استخر افتادم . شناکنان خودم را بالا کشیدم و گفتم اب خیلی سرده. به طرف کمد رفت حوله ایی اوردو گفت بیا بیرون کنار استخر رفتم مقابل پایش متوقف شدم دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم منو بکش بالا با خنده گفت واقعا درمورد من چی فکرکردی فروغ؟ میخوای دست منو بگیری منو بندازی تو اب؟ اصلا زورت میرسه اینکارو کنی؟
هدایت شده از رمان کامل عسل
مرا از شال و موهایم گرفت وحشیانه کشید و از ماشین خارجم کرد کتفم به گوشه در خورد جیغی کشیدم و گفتم ای دستم همچنان که موهایم در دستش بود مرا به طرف خانه کشان کشان برد . دستم را روی دستش گذاشتم با هق هق گریه گفتم من گم شده بودم. به قول خودت دهاتی م اینجاهارو بلد نیستم. در خانه را باز کرد مرا به داخل انداخت به کمک دیوار اشپزخانه ایستادم نگاهی در چشمانش انداختم هیچ رحم و مروتی در ان نبود.‌ جلو تر امد از ترس در خودم مچاله شدم دستم را مقابل صورتم گرفتم و گفتم ببخشید غلط کردم. حرومزاده بی پدر مادر چند روزه رو اعصاب و روانمی سپس مچ دستم را گرفت . دستم را از مقابل صورتم کنار کشید.‌به چشمانش نگاه کردم اشک هایم روان شدو گفتم دیگه تکرار نمیشه با تمام عصبانیت کمی به من نگاه کرد قلبم بوم بوم میزد با خشم من را هل داد به اپن خوردم یک گام عقب رفت و گفت بر ابا و اجدادت لعنت که اینقدر رو اعصاب منی. راهش را کج کرد در حالیکه هر چه فحش و ناسزا بلد بود میگفت به طرف کاناپه ها رفت نفس راحتی کشیدم و از اینکه قسر در رفته بودم خدارا شکر کردم. صدای زنگ ایفن بلند شد به طرف ایفن رفتم با دیدن تصویر شهرام شاسی را زدم و چرخیدم همینکه چرخیدم فرهاد پشتم بود. هینی کشیدم و گفتم اقاشهرام بود فرهاد دندانهایش را بهم سایید و سپس انچنان سیلی ایی به من زد که من با جیغ نقش بر زمین شدم . چنگی به موهایم زد از زمین بلندم کرد و گفت به توی الاغ چند بار بگم در رو بی هماهنگی باز نکن. دستم را روی صورتم نهادم و گفتم برادر خودته دیگه با پشت دست محکم به دهانم کوبیدو گفت اوردمت خونه میخواستم درسی بهت بدم که تا یه مدت مثل رباط هرچی من گفتم اطاعت کنی. دلم برات سوخت ولت کردم بخشیدمت به دقیقه نرسید دوباره هر غلطی دلت خواست کردی. بگذار شهرام بره استخوانهات و خورد میکنم. در باز شد و شهرام لای در ایستادو گفت 6چه مرگته فرهاد. ول کن موهاشو. رو به شهرام گفت تو زندگی من دخالت نکن به تو ربطی نداره . شهرام دوقدم جلو امد و گفت ولش کن بنده خدارو نگاهش را از شهرام گرفت سیلی دیگری به من زدو گفت روسریت و سرت کن بی شرف سپس موهایم را رها کردو گفت شهرام از اینجا بره دستت و میشکنم تا هروقت نگاهش کردی یادت بمونه وقتی میگم به ایفن دست نزن نباید بزنی . یه چیز داغ هم میزارم رو پات تا یادت بمونه وقتی میگم وایسا تا بیام وایسی لبم را گزیدم از ترس اشکهایم جاری شد شهرام دستمالی از روی اپن برداشت و گفت خون دماغت و پاک کن سپس بازوی فرهاد را گرفت و گفت تو بیا برو بیرون فرهاد را از خانه بیرون انداخت من با هق هق گریه گفتم میخواد منو بسوزونه غلط میکنه من فرهاد و میشناسم وقتی اینجوری میگه انجامش میده من چیکار کنم اینکارو نمیکنه داره میترسونت با هق هق کنار دیوار نشستم و گفتم میکنه میدونم . من از سوختن میترسم . از زبان فرهاد