#پارت454
با من بمان💐💐💐
اصرار کردو گفت
خواهش میکنم بگو.
لبهایم را فشردم و گفتم
بابات به من گفت اگر دیاکو رو به منتحویل بدی یا ادرسش و بدی من بهت یه پولی میدم. منم برای اینکه بهم اعتماد کنه جایی که میگم بره اون پول و ازش گرفتم.
فرح قهقهه ایی زدو گفت
افرین به تو چه زرنگی .
اون پول سهم تواِ.
نه چرا سهم من باشه. خودت ازش گرفتی
خوب اون پدر تواِ
هست که هست. من ارثمو میگیرم. اون پول و خودش به تو داده
من سکوت کردم و کمی بعد گفتم
نه اون پول واسه تواِ یه خونه برات میخرم که راحت زندگی کنی.
خوب من الان شرایطم بده ولی اون پول واسه تواِ عزیزم.
من باید برم. فردا سعی میکنم ببینمت
باشه عزیزم منتظرم.
ارتباط را قطع کردم.ماشین لباسشویی ایستاد. در آن را باز کردم . شمش از داخل پلمش در امده بود. ان را بالباسم خشک کردم و در کیفم نهادم. از فاکتورش هیچنشانی نمانده بود. لباسهارا در تراس اویزان کردم. گوشه ایی نشستم و به این فکر میکردم که حالا با این شمش بی فاکتور چه کنم؟