eitaa logo
عسل 🌱
9.7هزار دنبال‌کننده
478 عکس
112 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
بامن بمان💐💐💐 سرشو بلند کرد، نگام کرد. تو چشماش یه حالت وحشت اوری بود.‌ یه چیزی فراتر از خشم. یه چیزی شبیه شروع یک جنایت از نوع نگاهش ترسیدم و ناخواسته خودم را جمع کردم. دندانهایش را روی هم سایید و گفت میری یا نه؟ خیره خیره نگاهش کردم‌و گفتم میخوای منو طلاق بدی ؟ عربده ایی کشید و با مشت روی داشبورد کوبیدو گفت نه... ولی تو داری یکاری میکنی که دهن من بسته بشه. من دارم از زندگیم محافظت میکنم. اونموقع که داشتی به اون پسره التماس میکردی که قبول کنه من و دور بزنی چرا از زندگیت محافظت نکردی؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم بس کن نیما. من یه غلطی کردم تاوانشم پس دادم. تمومش کن . ا برومریم. میام خونه باهات حرف میزنم.‌ سوئیچ را چرخاندو گفت برو دررا باز کردو از ماشین پیاده شد.‌‌ شیشه را پایین دادم و گفتم اگر قصدت اینه که به حرف پدرمادرت گوش بدی و من و طلاق بدی هنگامه رو بگیری بهم بگو. نه این قصدم نیست. اما تو آبرو واسه من نگذاشتی. من مگه چیکار کردم؟ اومدم دنبال شوهرم. آتو دست پدرمادر من نده. بابام الان داشت میگفت غیرتت کجا رفته زنت اینوقت شب واسه چی سرخود راه افتاده اومده اینجا؟ خوب بهش بگو.... لگدی به لاستیک ماشین زدو با خشم گفت میری یا نه؟ ناچار حرکت کردم از اینه نگاهش میکردم.‌کمی بعد داخل خانه رفت و در را بست. دلم طاقت به رفتن نیاورد دور زدم و دوباره وارد کوچه شان شدم. پشت یک نیسان با فاصله از خانه اقا سعید ایستادم. و به در خانه شان زل زدم.